پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
مخازی . [ م َ ] ( ع اِ ) رسوائیها و بی آبروئی ها و خواریها. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) : پادشاه که از مقابح افعال کارداران و مخازی احوال ای ...
مخازی . [ م َ ] ( ع اِ ) رسوائیها و بی آبروئی ها و خواریها. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) : پادشاه که از مقابح افعال کارداران و مخازی احوال ای ...
مخازی . [ م َ ] ( ع اِ ) رسوائیها و بی آبروئی ها و خواریها. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) : پادشاه که از مقابح افعال کارداران و مخازی احوال ای ...
مخازی . [ م َ ] ( ع اِ ) رسوائیها و بی آبروئی ها و خواریها. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) : پادشاه که از مقابح افعال کارداران و مخازی احوال ای ...
علی العمیا. [ ع َ لَل ْ ع َ ] ( ع ق مرکب ) کورانه . بدون بصیرت و بینایی . ( ناظم الاطباء ) . کورکورانه . بطور چشم بسته . نسنجیده . ازروی نادانی . ناس ...
علی العمیا. [ ع َ لَل ْ ع َ ] ( ع ق مرکب ) کورانه . بدون بصیرت و بینایی . ( ناظم الاطباء ) . کورکورانه . بطور چشم بسته . نسنجیده . ازروی نادانی . ناس ...
علی العمیا. [ ع َ لَل ْ ع َ ] ( ع ق مرکب ) کورانه . بدون بصیرت و بینایی . ( ناظم الاطباء ) . کورکورانه . بطور چشم بسته . نسنجیده . ازروی نادانی . ناس ...
علی العمیا. [ ع َ لَل ْ ع َ ] ( ع ق مرکب ) کورانه . بدون بصیرت و بینایی . ( ناظم الاطباء ) . کورکورانه . بطور چشم بسته . نسنجیده . ازروی نادانی . ناس ...
کوته قدر. [ ت َه ْ ق َ ] ( ص مرکب ) کم قدر. بی مقدار. بی ارج : کسان به چشم تو بی قیمتند و کوته قدرکه پیش اهل بصیرت بزرگ مقدارند. سعدی .
باریک بینش . [ ن ِ ] ( ص مرکب ) با بصیرت ، آنکه بینایی دقیق دارد : جوابش داد کای باریک بینش جهان جان و جان آفرینش . نظامی .
اعمی دل . [ اَ ما دِ ] ( ص مرکب ) کوردل . بی بصیرت : اهل دنیا زآن سبب اعمی دلندشارب شورابه ٔ آب وگلند. مولوی .
اعمی دل . [ اَ ما دِ ] ( ص مرکب ) کوردل . بی بصیرت : اهل دنیا زآن سبب اعمی دلندشارب شورابه ٔ آب وگلند. مولوی .
اخیار. [ اَخ ْ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ خیر. ( زمخشری ) . نیکان. ( دهار ) . برگزیدگان. نیکوتران : هرآینه صحبت اشرار موجب بدگمانی باشد در حق اخیار. ( کلیله ...
نقاوه
نقاوه
نقاوه
نقاوه
نقاوه
علم ادوار؛ علم موسیقی .
علم ادوار؛ علم موسیقی .
علم ادوار؛ علم موسیقی .
روشن قیاس. [ رَ / رُو ش َ ق َ ] ( ص مرکب ) روشن رای. کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. ( آنندراج ) . کنایه از صاحب فراست. ( انجمن آرا ...
روشن قیاس. [ رَ / رُو ش َ ق َ ] ( ص مرکب ) روشن رای. کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. ( آنندراج ) . کنایه از صاحب فراست. ( انجمن آرا ...
روشن قیاس. [ رَ / رُو ش َ ق َ ] ( ص مرکب ) روشن رای. کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. ( آنندراج ) . کنایه از صاحب فراست. ( انجمن آرا ...
روشن قیاس. [ رَ / رُو ش َ ق َ ] ( ص مرکب ) روشن رای. کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. ( آنندراج ) . کنایه از صاحب فراست. ( انجمن آرا ...
( کوتاه آمدن ) معنی اصطلاح - > کوتاه آمدن رضایت دادن به چیزی به قصد پایان دادن به بحث یا جدال مثال: - اگر کوتاه می آمدم، قافیه را به کلی باخته بودم. ...
( کوتاه آمدن ) معنی اصطلاح - > کوتاه آمدن رضایت دادن به چیزی به قصد پایان دادن به بحث یا جدال مثال: - اگر کوتاه می آمدم، قافیه را به کلی باخته بودم. ...
به مانندِ . . . . . . . . . .
به مانندِ . . . . . . . . . .
محقق کردن ؛ به ثبوت رسانیدن. به منصه ظهور رسانیدن. استوار و قطعی ساختن : بر موجب این قضیت نیت غزوی دیگرمحقق کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 273 ) .
لا جدال فیه
محقق ساختن
محقق شدن ؛ به ثبوت رسیدن. ثابت شدن : حق نیست مگر که حب حیدر خیرات بدو شود محقق. ناصرخسرو. و اهلیت این امانیت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. ( ک ...
محقق شدن ؛ به ثبوت رسیدن. ثابت شدن : حق نیست مگر که حب حیدر خیرات بدو شود محقق. ناصرخسرو. و اهلیت این امانیت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. ( ک ...
کاملانه. [ م ِ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی، ق مرکب ) بطور کمال و فضل. فاضلانه و عالمانه. ( ناظم الاطباء ) .
معترض بودن به
معترض بودن به
ناچیزهمت ؛ اندک همت. بی همت. دون همت. پست همت : کنون پنداری ای ناچیزهمت که خواهد کردنت روزی فراموش. سعدی.
دست واداشتن ؛ دست برداشتن : در گوی و در چهی ای قلتبان دست وادار از سبال دیگران. مولوی ( مثنوی چ خاور دفتر سوم ص 492 چ بروخیم ص 173 ) .
دست واداشتن ؛ دست برداشتن : در گوی و در چهی ای قلتبان دست وادار از سبال دیگران. مولوی ( مثنوی چ خاور دفتر سوم ص 492 چ بروخیم ص 173 ) .
بر سر چیزی / کسی وارد منازعه شدن
ترتیب اثر دادن
ترتیب اثر دادن
ترتیب اثر دادن
ترتیب اثر دادن
ترتیب اثر دادن
ترتیب اثر دادن
ترتیب اثر دادن
تمهید عذر ؛ آوردن عذر. اظهار عذر. ساختن عذر. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مرا اندازه تمهید عذر آن کجا باشد ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم بر ...
تمهید عذر ؛ آوردن عذر. اظهار عذر. ساختن عذر. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مرا اندازه تمهید عذر آن کجا باشد ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم بر ...