پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
تمهید عذر ؛ آوردن عذر. اظهار عذر. ساختن عذر. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مرا اندازه تمهید عذر آن کجا باشد ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم بر ...
تمهید عذر ؛ آوردن عذر. اظهار عذر. ساختن عذر. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مرا اندازه تمهید عذر آن کجا باشد ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم بر ...
تمهید عذر ؛ آوردن عذر. اظهار عذر. ساختن عذر. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مرا اندازه تمهید عذر آن کجا باشد ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم بر ...
بر سر و چشم ما در دولت عثمانی، عملی مغایر با صلح روا ندیده، ]. . . [؛ حال، شما نیز عملی برخلاف صلح نکرده، عساکری را که در قلعۀ مکو ]ماکو[ گذاشتهاید ...
بر سر و چشم ما در دولت عثمانی، عملی مغایر با صلح روا ندیده، ]. . . [؛ حال، شما نیز عملی برخلاف صلح نکرده، عساکری را که در قلعۀ مکو ]ماکو[ گذاشتهاید ...
بر سر و چشم ما در دولت عثمانی، عملی مغایر با صلح روا ندیده، ]. . . [؛ حال، شما نیز عملی برخلاف صلح نکرده، عساکری را که در قلعۀ مکو ]ماکو[ گذاشتهاید ...
بُر، بُر زدن، بُر خوردن لهجه و گویش تهرانی قاطی شدن
همچو دریا ما در دولت عثمانی، عملی مغایر با صلح روا ندیده، ]. . . [؛ حال، شما نیز عملی برخلاف صلح نکرده، عساکری را که در قلعۀ مکو ]ماکو[ گذاشتهاید بی ...
الساعه
الساعه
الساعه
الساعه
عنوان کردن/داشتن
عنوان کردن
عنوان کردن
تلقی کردن
اعلام شکایت
مکر بستن ؛ حیله اندیشیدن. نیرنگ ساختن : مکر دیگر آن وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت در خلوت نشست. مولوی ( از آنندراج ) . - مکر پزیدن ؛ به کنایت حیل ...
مکر بستن ؛ حیله اندیشیدن. نیرنگ ساختن : مکر دیگر آن وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت در خلوت نشست. مولوی ( از آنندراج ) . - مکر پزیدن ؛ به کنایت حیل ...
مکر بستن ؛ حیله اندیشیدن. نیرنگ ساختن : مکر دیگر آن وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت در خلوت نشست. مولوی ( از آنندراج ) . - مکر پزیدن ؛ به کنایت حیل ...
مکر بستن ؛ حیله اندیشیدن. نیرنگ ساختن : مکر دیگر آن وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت در خلوت نشست. مولوی ( از آنندراج ) . - مکر پزیدن ؛ به کنایت حیل ...
مکر بستن ؛ حیله اندیشیدن. نیرنگ ساختن : مکر دیگر آن وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت در خلوت نشست. مولوی ( از آنندراج ) . - مکر پزیدن ؛ به کنایت حیل ...
مکر بستن ؛ حیله اندیشیدن. نیرنگ ساختن : مکر دیگر آن وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت در خلوت نشست. مولوی ( از آنندراج ) . - مکر پزیدن ؛ به کنایت حیل ...
پرمکر ؛ بسیار حیله گر. بسیار مکار. سخت نیرنگ باز : هر کو به گرد این زن پرمکر گشت گر ز آهن است نرم کند گردنش. ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 227 ) . سربت ...
پرمکر ؛ بسیار حیله گر. بسیار مکار. سخت نیرنگ باز : هر کو به گرد این زن پرمکر گشت گر ز آهن است نرم کند گردنش. ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 227 ) . سربت ...
پرمکر ؛ بسیار حیله گر. بسیار مکار. سخت نیرنگ باز : هر کو به گرد این زن پرمکر گشت گر ز آهن است نرم کند گردنش. ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 227 ) . سربت ...
پرمکر ؛ بسیار حیله گر. بسیار مکار. سخت نیرنگ باز : هر کو به گرد این زن پرمکر گشت گر ز آهن است نرم کند گردنش. ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 227 ) . سربت ...
تازه بر تخت ( سلطنت ) نشسته
نیاز دیدن
نیاز دیدن
نیاز دیدن
نیاز دیدن
نازپرورده ≠ نیازدیده. [ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) سختی کشیده. مقابل نازپرورده : نیازدیده به تو باز دیده کرد از آنک نیازدیده نه ای پروریده نازی. سوز ...
نامحفوظ. [ م َ ] ( ص مرکب ) حفظناشده . نگهداری نشده . محافظت نشده . || بی حفاظ. بی حصار. که از تعرض دیگران و چشم انداز رهگذران مصون و محفوظ و پوشیده ...
نامحفوظ. [ م َ ] ( ص مرکب ) حفظناشده . نگهداری نشده . محافظت نشده . || بی حفاظ. بی حصار. که از تعرض دیگران و چشم انداز رهگذران مصون و محفوظ و پوشیده ...
قبانمد. [ ق َ ن َ م َ] ( اِ مرکب ) بالاپوش. بارانی نمدی. ( ناظم الاطباء ) .
در این برهه
در این برهه
در این برهه
در این برهه
کبود حصار. [ ک َ ح ِ ] ( اِ مرکب ) بمعنی کبود تشت است که کنایه از آسمان باشد. ( برهان ) . کبود حصار. کبود طشت . کنایه از آسمان است . ( آنندراج ) ( ان ...
متصرف شدن
او با خطر مواجه شد.
تن و توش . [ ت َ ن ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) بدن و توانایی و قوت . ( آنندراج ) : چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایسته ...
تن و توش . [ ت َ ن ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) بدن و توانایی و قوت . ( آنندراج ) : چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایسته ...
تن و توش . [ ت َ ن ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) بدن و توانایی و قوت . ( آنندراج ) : چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایسته ...
حوائل
حوائل
جمعش = حوائل
ام حائل . [ اُم ْ م ِ ءِ ] ( ع اِ مرکب ) ناقه . ( المرصع ) . || مادر بچه ٔ نوزاد. ( یادداشت مؤلف ) .