پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
در اصل
فراگیر
به اشغال درآوردن
خوش نمود. [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ/ ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) خوش جلوه . خوش ظاهر. خوب منظر.
خوش نمود. [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ/ ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) خوش جلوه . خوش ظاهر. خوب منظر.
خوش نمود. [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ/ ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) خوش جلوه . خوش ظاهر. خوب منظر.
قلب واقعیت ، تلاش برای خوب و زیبا جلوه دادن زشتی های موجود در اعمال خود و یا دیگران
قلب واقعیت ، تلاش برای خوب و زیبا جلوه دادن زشتی های موجود در اعمال خود و یا دیگران
قلب واقعیت ، تلاش برای خوب و زیبا جلوه دادن زشتی های موجود در اعمال خود و یا دیگران
جلوه دادن
تقصیرکار
ملزم شدن/گشتن/گردیدن
ملزم شدن/گشتن/گردیدن
شرکت/حضور داشتن
شرکت داشتن در
شرکت داشتن
زورمندانه
وصول دستور
شرط اساسی
الحاق افتادن به. . . ؛ پیوستن. منضم شدن. ملحق شدن : و آنچه از جهة پارسیان بدان الحاق افتاده است شش باب است. ( کلیله و دمنه ) .
استفسار کردن ؛ پرسیدن. مسئلت کردن. استخبار.
رهسپار دیار عدم یا نیستی یا آن جهان شدن ؛ مردن. ( یادداشت مؤلف ) .
رهسپار دیار عدم یا نیستی یا آن جهان شدن ؛ مردن. ( یادداشت مؤلف ) .
رهسپار دیار عدم یا نیستی یا آن جهان شدن ؛ مردن. ( یادداشت مؤلف ) .
رهسپار دیار عدم یا نیستی یا آن جهان شدن ؛ مردن. ( یادداشت مؤلف ) .
جامه ٔ سرخ پوشیدن . [ م َ / م ِ ی ِ س ُ دَ ] ( مص مرکب ) در غضب آمدن . در عهد قدیم ملوک هنگام قهر و غضب جامه ٔ سرخ می پوشیدند. ( بهار عجم ) : پرید رن ...
( آب شنگرفی ) ( بِ شَ گَ ) ( اِمر. ) کنایه از: شراب سرخ ، اشک خونین .
( آب شنگرفی ) ( بِ شَ گَ ) ( اِمر. ) کنایه از: شراب سرخ ، اشک خونین .
( آب شنگرفی ) ( بِ شَ گَ ) ( اِمر. ) کنایه از: شراب سرخ ، اشک خونین .
( آب شنگرفی ) ( بِ شَ گَ ) ( اِمر. ) کنایه از: شراب سرخ ، اشک خونین .
طفل خونین ؛ کنایه از خورشید است : برشکافد صبا مشیمه شب طفل خونین بخاور اندازد. خاقانی.
دست بر ترکش زدن ؛ مهیای جنگ شدن.
دست بر ترکش زدن ؛ مهیای جنگ شدن.
مغتنم شمردن
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
( همین که همینکه ) بمحض اینکه : همینکه مرا دید فرارکرد.
منهزم شدن ؛ شکست خوردن و فرار کردن و مغلوب شدن. ( ناظم الاطباء ) . شکست خوردن. ( زمخشری ) : هر شاه کو ز لشکر تو منهزم شود بسته ره هزیمتش از کوهسار با ...
منهزم. [م ُ هََ زِ ] ( ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرا ...
منهزم. [م ُ هََ زِ ] ( ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرا ...
منهزم کردن ؛ شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. ( ناظم الاطباء ) . منهزم ساختن ؛ منهزم کردن. ( ناظم الاطباء ) . شکست دادن.
منهزم کردن ؛ شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. ( ناظم الاطباء ) . منهزم ساختن ؛ منهزم کردن. ( ناظم الاطباء ) . شکست دادن.
منهزم کردن ؛ شکست دادن و غالب آمدن بر دشمن. ( ناظم الاطباء ) . منهزم ساختن ؛ منهزم کردن. ( ناظم الاطباء ) . شکست دادن.
مبرم
اقران
اقران
اقران