پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
( به زانو درآمدن ) معنی اصطلاح - > به زانو درآمدن شکست خوردن مثال: قهرمان جهان در برابر این ورزشکار نورسیده به زانو درآمد. توضیح: تصویر کسی که به اج ...
( به زانو درآوردن کسی ) معنی اصطلاح - > به زانو درآوردنِ کسی کسی را شکست دادن مثال: آن قدر به تحریم ها ادامه دادند تا آن کشور را به زانو درآوردند. ت ...
( به زانو درآوردن کسی ) معنی اصطلاح - > به زانو درآوردنِ کسی کسی را شکست دادن مثال: آن قدر به تحریم ها ادامه دادند تا آن کشور را به زانو درآوردند. ت ...
منتزع
منتزع
منتزع شدن
منتزع شدن
اوضاع وخیم
اوضاع وخیم
نواحی نشین ؛ ساکن حومه شهر : نواحی نشینان آن کوهسار تظلم نمودند از شهریار. نظامی.
بی ساخته . [ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ساخته ) بی آرایش و بی زینت . || بی تزویر. || ساده لوح . ( ناظم الاطباء ) . ساده و بی تکلف و بی تصنع. ( آ ...
بی ساخته . [ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ساخته ) بی آرایش و بی زینت . || بی تزویر. || ساده لوح . ( ناظم الاطباء ) . ساده و بی تکلف و بی تصنع. ( آ ...
امرای لشکر ( در اصطلاح نظام قدیم ) ؛ فرماندهان لشکر. ( از فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به امیر شود.
امرای لشکر ( در اصطلاح نظام قدیم ) ؛ فرماندهان لشکر. ( از فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به امیر شود.
امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ) .
امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ) .
امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ) .
امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ) .
امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ) .
امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ) .
امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ) .
سعی داشتن
سعی داشتن
منطقه/سرزمینی را ضمیمه خاک خود کردن
مورد تهدید قرار دادن
بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) . ، بیچ ...
بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) . ، بیچ ...
بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) . ، بیچ ...
بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) . ، بیچ ...
بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) . ، بیچ ...
بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) . ، بیچ ...
او حمایت هند را به خود جلب کرد
مناسبت داشتن ؛ ارتباط داشتن. متناسب بودن چنانکه لذتی که گرسنه یابد از بوی طعام با لذت خوردن مناسبت ندارد لذت معرفت با دیدار همچنین بود. ( کیمیای سعاد ...
مناسبت داشتن ؛ ارتباط داشتن. متناسب بودن چنانکه لذتی که گرسنه یابد از بوی طعام با لذت خوردن مناسبت ندارد لذت معرفت با دیدار همچنین بود. ( کیمیای سعاد ...
مناسبت داشتن ؛ ارتباط داشتن. متناسب بودن چنانکه لذتی که گرسنه یابد از بوی طعام با لذت خوردن مناسبت ندارد لذت معرفت با دیدار همچنین بود. ( کیمیای سعاد ...
مناسبت داشتن ؛ ارتباط داشتن. متناسب بودن چنانکه لذتی که گرسنه یابد از بوی طعام با لذت خوردن مناسبت ندارد لذت معرفت با دیدار همچنین بود. ( کیمیای سعاد ...
مناسبت داشتن ؛ ارتباط داشتن. متناسب بودن چنانکه لذتی که گرسنه یابد از بوی طعام با لذت خوردن مناسبت ندارد لذت معرفت با دیدار همچنین بود. ( کیمیای سعاد ...
مستملکات
در اصل
فراگیر
به اشغال درآوردن
خوش نمود. [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ/ ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) خوش جلوه . خوش ظاهر. خوب منظر.
خوش نمود. [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ/ ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) خوش جلوه . خوش ظاهر. خوب منظر.
خوش نمود. [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ/ ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) خوش جلوه . خوش ظاهر. خوب منظر.
قلب واقعیت ، تلاش برای خوب و زیبا جلوه دادن زشتی های موجود در اعمال خود و یا دیگران
قلب واقعیت ، تلاش برای خوب و زیبا جلوه دادن زشتی های موجود در اعمال خود و یا دیگران
قلب واقعیت ، تلاش برای خوب و زیبا جلوه دادن زشتی های موجود در اعمال خود و یا دیگران
جلوه دادن
تقصیرکار
ملزم شدن/گشتن/گردیدن