پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن. باخبر شدن. واقف شدن : امید و بیم من از روزگار زایل شد که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام. مسعودسعد.
ترک مخاصمه
ترک مخاصمه
به زحمت
روانه راه کردن ؛ به سفر فرستادن. ( ناظم الاطباء ) .
به صلاح باز آوردن:آشتی دادن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۳۷ ) .
به صلاح باز آوردن:آشتی دادن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۳۷ ) .
به صلاح باز آوردن:آشتی دادن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۳۷ ) .
صلاح دید. [ ص َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تجویز. مصلحت دیدن. صلاح جستن. صوابدید. رجوع به صلاح و صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن شود.
دیرادیر. ( ق مرکب ) دیردیر. دیربدیر. مقابل زود بزود. ( یادداشت مؤلف ) : بدین سبب مردم محرور را شراب دیرادیر باید خوردن و اگر خود نخورد بهتر و زیباتر ...
state - of - the - art
state - of - the - art
be of one mind
be of one mind
be of one mind
be of one mind
be of one mind
No matter what people say!
No matter what people say!
put sth first
put sth first
put sth first
don't play dumb with me
don't play dumb with me
the head of the household
the head of the household
the head of the household
the head of the household
the head of the household
the head of the household
the head of the household
a household chore ( =a chore in the home )
a household chore ( =a chore in the home )
to play dumb
to play dumb
to play dumb
to play dumb
به فاصله کمی
به فاصله کمی
به فاصله کمی
به فاصله کمی
به فاصله کمی
رو به فرار نهادن
تازه حلق کردن. [ زَ / زِ ح َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) حلق را تازه کردن. تازه کردن حلق. مجازاً بمعنی خنک کردن حلق. رفع عطش کردن. از سوز تشنگی کاستن : یکی ...
تازه حلق کردن. [ زَ / زِ ح َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) حلق را تازه کردن. تازه کردن حلق. مجازاً بمعنی خنک کردن حلق. رفع عطش کردن. از سوز تشنگی کاستن : یکی ...