پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
become independent
conferring responsibility onto
conferring responsibility onto
conferring responsibility onto
conferring responsibility onto
conferring responsibility onto
basic rights
stamp something ↔ out= to eliminate something
comprehensive attempt
in accordance with
لاجوردی طبق ؛ کنایه است از آسمان : چنان نادر افتاده در روضه ای که برلاجوردی طبق بیضه ای. سعدی.
in accordance with
in accordance with
From the start
From the start
From the start
new - found
three - dog night old - fashioned A bitterly cold night ( i. e. , so cold that one would need their dogs in bed with them to stay warm ) .
like a dog on heat
like a dog on heat
like a dog on heat
dog
dog
hold suspicions over
hold suspicions over
hold suspicions over
hold suspicions over
hold suspicions over
substantially
substantially
substantially
substantially
substantially
substantially
substantially
substantially
substantially
substantially
عقیله . عقیله خانم . عقیله زن
عقیله . عقیله خانم . عقیله زن
عقیل. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد زیرک و بسیار دانا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . معقول. ( اقرب الموارد ) . خردمند و بزرگوار. عاقل و گرامی. ( فرهنگ فارسی مع ...
عقیل. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد زیرک و بسیار دانا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . معقول. ( اقرب الموارد ) . خردمند و بزرگوار. عاقل و گرامی. ( فرهنگ فارسی مع ...
دیدبان بام چارم ؛ کنایه از آفتاب است. ( انجمن آرا ) : دیدبان بام چارم چرخ را نعل اسبش کحل عیسی سای بود. خاقانی.
کنارامدن باکسی
اهل حرفه. [ اَ ل ِ ح ِ ف َ / ف ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیشه ور. صاحب حرفه. و رجوع به تذکرةالملوک چ 2 ص 49 شود.
اهل خلوت. [ اَ ل ِ خ َل ْ وَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوشه نشین. ریاضت کش : آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت از کدامین ...
اهل خلوت. [ اَ ل ِ خ َل ْ وَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوشه نشین. ریاضت کش : آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت از کدامین ...
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل : کجا عقل یا شرع فتوی دهد که اهل خرد دین به دنیی دهد. سعدی. بزرگش نخوانند ...
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل : کجا عقل یا شرع فتوی دهد که اهل خرد دین به دنیی دهد. سعدی. بزرگش نخوانند ...
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل : کجا عقل یا شرع فتوی دهد که اهل خرد دین به دنیی دهد. سعدی. بزرگش نخوانند ...