پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٧)
گران زبانی
گران زبانی
گران سیر. [ گ ِ س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) آنکه سیر او بدیر بود. ( آنندراج ) . کندرو. دیررو. آهسته رو : نقرس گرفته پای گران سیرش اصلع شده دماغ سبکسارش. ...
گران سر. [ گ ِ س َ ] ( ص مرکب ) متکبر و مُدمّغ. ( از برهان ) . کنایه از جاهل و متکبر. ( آنندراج ) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف ...
گران سر. [ گ ِ س َ ] ( ص مرکب ) متکبر و مُدمّغ. ( از برهان ) . کنایه از جاهل و متکبر. ( آنندراج ) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف ...
pull something out of someone or something
pull something out of someone or something
pull something out of someone or something
pull something out of someone or something
pull something out of someone or something
to reach solution
to reach solution
concrete
in the context of
in the context of
in the context of
in the context of
in the context of
in the context of
in the context of
in the context of
high ranking
high ranking
ensuing
ensuing
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی .
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . ...
بنیاد بردن . [ ب ُ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) خراب کردن . منهدم کردن . ( فرهنگ فارسی معین ) : پاک کن چهره ٔ حافظ به سر زلف ز اشک ورنه این سیل دمادم ببرد بن ...
بنیاد بردن . [ ب ُ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) خراب کردن . منهدم کردن . ( فرهنگ فارسی معین ) : پاک کن چهره ٔ حافظ به سر زلف ز اشک ورنه این سیل دمادم ببرد بن ...