بتدریج

/betadrij/

لغت نامه دهخدا

بتدریج. [ ب ِ ت َ ] ( ق مرکب ) کم کم.متدرجاً. تدریجاً. یواش یواش. پایه پایه. ( ناظم الاطباء ) : اصحاب سلطان همیشه این مراتب را منظورنداشته اند بلکه بتدریج... آن درجات یافته اند. ( کلیله و دمنه ). || پی در پی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

کم کم تدریجا

مترادف ها

piecemeal (صفت)
بتدریج، تدریجی، تکه تکه

piecemeal (قید)
بتدریج، خرد خرد

inchmeal (قید)
کم کم، بتدریج، رفته رفته، خرد خرد

gently (قید)
ملایم، با ملایمت، بتدریج، به ارامی

gradually (قید)
بتدریج، رفته رفته، متدرجا، خرد خرد

فارسی به عربی

بشکل تدریجی

پیشنهاد کاربران

به زبان سنگسری
لِس لِس les les
به زبان سنگسری
وله وله weleh weleh
یاواش یاواش yavash yavash
کم کمو kem kemo
خوش خوش. [ خوَش ْ / خُش ْ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. رفته رفته. کم کم. نرم نرم. ( یادداشت مؤلف ) . خوش خوشک :
گر کونت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد.
...
[مشاهده متن کامل]

لبیبی.
من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگذرند و چون بگذشتم برگردم و پای افشارم. ( تاریخ بیهقی ) . آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کارنادیده گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید به کرّوفر تا به آب رسند. ( تاریخ بیهقی ) . سارغ بازگشت و خواجه بزرگ خوش خوش به بلخ آمد. ( تاریخ بیهقی ) . امیر علامت را فرمود تا پیشتر می بردند و خوش خوش بر اثر آن میراند. ( تاریخ بیهقی ) .
خاک سیه بطاعت خرمابن
بنگر چگونه خوش خوش خرما شد.
ناصرخسرو.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
بر پایه علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
تا هرچه بداد مر ترا خوش خوش
از تو بدروغ ومکر بستاند.
ناصرخسرو.
از عمر بدست طاعت یزدان
خوش خوش ببرد بدانچه بتواند.
ناصرخسرو.
با همه خلق از در خوش صحبتی
خوش خوش و سازنده چون با خایه ای.
سوزنی.
صدر بزرگان نظام دین به تفضّل
گوش کند قطعه رهی را خوش خوش.
سوزنی.
خوش خوش ز نهان گشت عیان راز دل آب
با خاک همی عرضه دهد راز نهان را.
انوری.
خوش خوش از عشق تو جانی میکنم
وز گهر در دیده کانی میکنم.
خاقانی.
خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا
شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا.
خاقانی.
بدین تسکین ز خسرو سوز می برد
بدین افسانه خوش خوش روز می برد.
نظامی.
نفس یک یک بشادی می شمارد
جهان خوش خوش ببازی می گذارد.
نظامی.
خوش خوش در دل سلطان این سخنها اثر کرد. ( جهانگشای جوینی ) .
عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست
جان بیاساید که جانان قاتلی است.
سعدی.
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه عمر.
حافظ.

پایه پایه. [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) پلّه پلّه. اندک اندک. تدریجاً :
چو خواهی کسی راهمی کرد مه
بزرگیش جز پایه پایه مده.
اسدی.
در تأنی گوید ای عجول خام
پایه پایه برتوان رفتن ببام.
مولوی.
به مرور ؛ کم کم. اندک اندک. تدریجاً. آهسته آهسته. متدرجاً: به مرور دهور، به مرور زمان.
bit by bit
جسته جسته . [ ج َ ت َ / ت ِ ج َ ت َ / ت ِ ] ( ق مرکب ) کم کم . سند آن در لفظ زبان شکسته بیاید. ( آنندراج ) . تک تک . گاه گاه . یک یک . ( یادداشت مؤلف ) . یواش یواش . تدریجاً. ( فرهنگ نظام ) : جسته جسته
...
[مشاهده متن کامل]
اخباری میرسد. جسته جسته اطلاعاتی به ما میرسد. جسته جسته اشعار خوب هم درین دیوان دیده میشود. جسته جسته آواز توپی شنیده میشد. جسته جسته حرفهایی از او مسموع شد. ( از یادداشتهای مؤلف ) .

خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
سخن هرچه بشنیدم از شهریار
بگفتم به ایرانیان خوارخوار.
فردوسی.
همی رفت بر خاک بر خوارخوار
...
[مشاهده متن کامل]

ز شمشیر کرده یکی دستوار.
فردوسی.
چنین گفت پس نامور با تخوار
که این کیست کآمدچنین خوارخوار.
فردوسی.
شاه لشکر را گفت شما خوارخوار از این در بروید و هر چهار سوی قلعه را نگاهدارید. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) . و گویند برهنه بر قفا خفت و بفرمود تا ده رطل روی در چهار بوته گداختند و بر سینه وی ریختند خوارخوار و آنجایگاه بر دانه دانه بیفسرد که هیچ موی و اندامش نسوخت. ( مجمل التواریخ والقصص ) .

نرم نرمک
کم کم. متدرجاً. تدریجاً. یواش یواش. پایه پایه
رفته رفته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس