پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
a stack of something/stacks of something=a large amount of something
a stack of something/stacks of something=a large amount of something
a stack of something/stacks of something=a large amount of something
a stack of something/stacks of something=a large amount of something
toward the end of the afternoon
toward the end of the afternoon
خس و خاشاکی
صراحت لهجه
directness
hover between something ( and something else )
hover between something ( and something else )
descend on/upon/over=if darkness, silence, a feeling etc descends, it becomes dark etc or you start to feel something, especially suddenly
descend on/upon/over=if darkness, silence, a feeling etc descends, it becomes dark etc or you start to feel something, especially suddenly
get the hang of something
All the same,
All the same,
All the same,
قیدالاسنان ؛ بن دندان. ( منتهی الارب ) . لثه. ( از اقرب الموارد ) .
مطهری. [ م ُ طَهَْ هََ ] ( حامص ) پاکی. پاکیزگی : ور جنبی ز میکده بر در کعبه بگذرد کعبه ز لوث کعب او کی فتد از مطهری. خاقانی.
مطهری. [ م ُ طَهَْ هََ ] ( حامص ) پاکی. پاکیزگی : ور جنبی ز میکده بر در کعبه بگذرد کعبه ز لوث کعب او کی فتد از مطهری. خاقانی.
راست گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) یکی شدن. هم سطح شدن. هم میزان شدن. بهبود یافتن : دست خویش بَربَرِ من فرود آورد و همه آن بازکرده [ یعنی شکافته شد ...
راست گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) یکی شدن. هم سطح شدن. هم میزان شدن. بهبود یافتن : دست خویش بَربَرِ من فرود آورد و همه آن بازکرده [ یعنی شکافته شد ...
مالیدن به حجت ؛ افحام ، مفحم کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . در بحث و جدل مغلوب کردن : تا نوشروان با او مناظره کرد و او را به حجت مالید و بکشت. ...
مالیدن به حجت ؛ افحام ، مفحم کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . در بحث و جدل مغلوب کردن : تا نوشروان با او مناظره کرد و او را به حجت مالید و بکشت. ...
مالیدن به حجت ؛ افحام ، مفحم کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . در بحث و جدل مغلوب کردن : تا نوشروان با او مناظره کرد و او را به حجت مالید و بکشت. ...
حجت محکم ؛ آلت مصنوعی که زنان حکه بخود فرو کنند. ( غیاث ) .
حجت محکم ؛ آلت مصنوعی که زنان حکه بخود فرو کنند. ( غیاث ) .
حجت محکم ؛ آلت مصنوعی که زنان حکه بخود فرو کنند. ( غیاث ) .
حجت محکم ؛ آلت مصنوعی که زنان حکه بخود فرو کنند. ( غیاث ) .
تبع : ( ص ، اِ ) ج ِ تابع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ تابع. پیروی کننده ها. ( فرهنگ نظام ) . رجوع به تابع شود.
تبع : ( ص ، اِ ) ج ِ تابع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ تابع. پیروی کننده ها. ( فرهنگ نظام ) . رجوع به تابع شود.
تبع : ( ص ، اِ ) ج ِ تابع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ تابع. پیروی کننده ها. ( فرهنگ نظام ) . رجوع به تابع شود.
تبع : ( ص ، اِ ) ج ِ تابع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ تابع. پیروی کننده ها. ( فرهنگ نظام ) . رجوع به تابع شود.
تبع : ( ص ، اِ ) ج ِ تابع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ تابع. پیروی کننده ها. ( فرهنگ نظام ) . رجوع به تابع شود.
فنافرجام ؛ ناپایدار. آنچه فرجامش فنا باشد : نامه جاه فنافرجام است آنچه جاوید بماند نام است. جامی.
به فنا آوردن ؛ کشتن. نابود کردن : ناگاه در سر ایشان افتاد و شمشیر در ایشان بست و خلقی به فنا آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
برخاستن چون مال مباح گردد ، مهتری و کهتری از جهان برخیزد
برخاستن چون مال مباح گردد ، مهتری و کهتری از جهان برخیزد
کهترین. [ ک ِ ت َ ] ( ص عالی ) کوچکترین و خردترین. ( ناظم الاطباء ) : ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش سپهر گفت که من کهترین عمل دارم. خاقانی. || خردسال ...
مهترین. [ م ِ ت َ ] ( ص عالی ) بزرگترین. بزرگتر از همه : به نزد پدر دختر ارچند دوست بتر دشمن و مهترین ننگش اوست. اسدی. آغاز مشاورت از دستور مهترین ...
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ...
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ...
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ...
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ...
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ...
چیزی را از کسی میراث داشتن او پادشاهی از پدر میراث دارد
بیکباره
بیکباره
این بود که . . . . . . . . . .
این بود که . . . . . . . . . .