پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
در این فاصله
دور تا دور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] ( ق مرکب ) گرد برگرد. پیرامون . گرداگرد. اطراف . حوالی . همه ٔ اطراف و جوانب آن : دور تا دور آن باغ را دیوار کشیده ...
دور تا دور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] ( ق مرکب ) گرد برگرد. پیرامون . گرداگرد. اطراف . حوالی . همه ٔ اطراف و جوانب آن : دور تا دور آن باغ را دیوار کشیده ...
دور تا دور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] ( ق مرکب ) گرد برگرد. پیرامون . گرداگرد. اطراف . حوالی . همه ٔ اطراف و جوانب آن : دور تا دور آن باغ را دیوار کشیده ...
حِرَف
انباشتن
فزونی یافتن
با اعدام مانی و گروهی از پیروان او آموزشهایش از بین نرفت و مخصوصاً در خارج از قلمرو ساسانی و از آن جمله در امپراتوری روم شرقی پیروان زیادی یافت یکی ا ...
به تبلیغ پرداختن
rank among
rank among
دامنه دار
در اندک مدتی
در اندک مدتی
به مبارزه پرداختن با . . . . . .
به مبارزه پرداختن با . . . . . .
درصدد . . . . . . . . . . . برآمدن
درصدد . . . . . . . . . برآمدن
اخلالی به هم رسیدن
بروفق
بروفق
بروفق
بروفق
حبس مؤبد ؛ حبس ابد. حبس ابدی. ( یادداشت مؤلف ) . برای همیشه زندانی بودن.
مؤبد. [ م ُ ءَب ْ ب َ ] ( ع ص ) همیشه و جاوید و سرمد و پایدار و ابدی. ( ناظم الاطباء ) . به معنی همیشه است مأخوذ از ابد. ( از غیاث ) . ابدی. جاوید. ...
مؤبد. [ م ُ ءَب ْ ب َ ] ( ع ص ) همیشه و جاوید و سرمد و پایدار و ابدی. ( ناظم الاطباء ) . به معنی همیشه است مأخوذ از ابد. ( از غیاث ) . ابدی. جاوید. ...
مؤبد. [ م ُ ءَب ْ ب َ ] ( ع ص ) همیشه و جاوید و سرمد و پایدار و ابدی. ( ناظم الاطباء ) . به معنی همیشه است مأخوذ از ابد. ( از غیاث ) . ابدی. جاوید. ...
برنمودار ؛ شبیه. به سان : برنمودار چرخ صندل فام صندلی کرد شاه جامه و جام. نظامی.
برنمودار ؛ شبیه. به سان : برنمودار چرخ صندل فام صندلی کرد شاه جامه و جام. نظامی.
جورواجور
جورواجور
جورواجور
لفافه کتاب ؛ پوشش آن.
لفافه کتاب ؛ پوشش آن.
فترت
از سر گذراندن
جفت و جوری
جفت و جوری
زبونگیر. [ زَ ] ( نف مرکب ) ضعیف چزان . ضعیف کش . زیردست آزار. آنکه حق مظلومان و ضعیفان را پایمال کند : این یکی جادوی مکار زبونگیر است چند گردی سپس ا ...
زبونگیر. [ زَ ] ( نف مرکب ) ضعیف چزان . ضعیف کش . زیردست آزار. آنکه حق مظلومان و ضعیفان را پایمال کند : این یکی جادوی مکار زبونگیر است چند گردی سپس ا ...
ناباکی . ( حامص مرکب ) بی باکی . تهور. جسارت . بی احتیاطی . بی پروائی . باک نداشتن . نترسی . بی احتیاطی . دلیری : و او کودکی بیست و دو ساله بود و در ...
صافی بودن . [ دَ ] ( مص مرکب ) پاکیزه بودن . بی غل و غش بودن : بر امر ونهی گوهر طبع عزیز تو در آتش سیاست صافی عیار باد. مسعودسعد. || مسلّم بودن . ...
صافی بودن . [ دَ ] ( مص مرکب ) پاکیزه بودن . بی غل و غش بودن : بر امر ونهی گوهر طبع عزیز تو در آتش سیاست صافی عیار باد. مسعودسعد. || مسلّم بودن . ...
صافی بودن . [ دَ ] ( مص مرکب ) پاکیزه بودن . بی غل و غش بودن : بر امر ونهی گوهر طبع عزیز تو در آتش سیاست صافی عیار باد. مسعودسعد. || مسلّم بودن . ...
واجب التعزیر. [ ج ِ بُت ْ ت َ ] ( ع ص مرکب ) سزاوار سیاست و عقوبت . ( ناظم الاطباء ) . رجوع به تعزیر شود.
پوزمال . ( حامص مرکب ) مالش پوز. سیاست و تنبیه کسی با قول یا فعل مانند گوشمال .
ملاذالغربا. [ م َ ذُل ْ غ ُ رَ ] ( ع اِ مرکب ) پناهگاه غریبان . ملجاء دورماندگان از وطن : معین الخلفا سلفاً و خلفاً، ملاذالغربا شرقاً و غرباً. . . ( ...
ملاذالغربا. [ م َ ذُل ْ غ ُ رَ ] ( ع اِ مرکب ) پناهگاه غریبان . ملجاء دورماندگان از وطن : معین الخلفا سلفاً و خلفاً، ملاذالغربا شرقاً و غرباً. . . ( ...
ملاذالغربا. [ م َ ذُل ْ غ ُ رَ ] ( ع اِ مرکب ) پناهگاه غریبان . ملجاء دورماندگان از وطن : معین الخلفا سلفاً و خلفاً، ملاذالغربا شرقاً و غرباً. . . ( ...
مبصری . [ م ُ ص ِ ] ( حامص ) مأخوذ از تازی ، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی . ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) . || بینائی : گفتند باری ...