اهل قلم

لغت نامه دهخدا

اهل قلم. [ اَ ل ِ ق َ ل َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاتب. نویسنده. محرران دفتر. ( آنندراج ). کاتب و منشی. ( ناظم الاطباء ) :
شود سعادت و دولت نصیب اهل قلم
هما ز کوچه این استخوان بدر نرود.
صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کاتب . نویسنده

مترادف ها

penman (اسم)
منشی، نویسنده، ادیب، اهل قلم

literati (اسم)
اهل قلم، ادبا، دانشمندان

پیشنهاد کاربران

ارباب قلم ؛ اهل قلم و صاحب قلمان.
The knight of the quill
brother of the quill ( n. ) [SE quill]
a writer, an author; cite 1825 refers to a clerk
سالار خامه

بپرس