پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
یعقوبی کردن. [ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از عاشقی کردن. ( از آنندراج ) .
speak up
warp and woof
جغله someone who is very small – used humorously
پی ریز. [ پ َ / پ ِ ] ( نف مرکب ) آنکه پی ریزد. آنکه بنیان نهد. آنکه اساس و بنیاد نهد. || ( ق مرکب ) در تداول عامه ، متصل . پیوسته . پیاپی . یک ریز. ...
شالوده ریز. [ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) آنکه شالوده ریزد. آنکه پی افکند. مؤسس . بنیان گذار. بانی .
شالوده ریز. [ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) آنکه شالوده ریزد. آنکه پی افکند. مؤسس . بنیان گذار. بانی .
شالوده ریز. [ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) آنکه شالوده ریزد. آنکه پی افکند. مؤسس . بنیان گذار. بانی .
شالوده ریز. [ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) آنکه شالوده ریزد. آنکه پی افکند. مؤسس . بنیان گذار. بانی .
شالوده ریز. [ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) آنکه شالوده ریزد. آنکه پی افکند. مؤسس . بنیان گذار. بانی .
شالوده ریز. [ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) آنکه شالوده ریزد. آنکه پی افکند. مؤسس . بنیان گذار. بانی .
دست ریز. [ دَ ] ( ن مف مرکب ) دست ریخته . که با دست ریخته اند و طبیعی نیست : تپه های دست ریز خاکی . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دست ریز. [ دَ ] ( ن مف مرکب ) دست ریخته . که با دست ریخته اند و طبیعی نیست : تپه های دست ریز خاکی . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دست ریز. [ دَ ] ( ن مف مرکب ) دست ریخته . که با دست ریخته اند و طبیعی نیست : تپه های دست ریز خاکی . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دست ریز. [ دَ ] ( ن مف مرکب ) دست ریخته . که با دست ریخته اند و طبیعی نیست : تپه های دست ریز خاکی . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
یک ریز. [ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) متصل . پیوسته . دائم . مدام . پیاپی . پشت هم . ( یادداشت مؤلف ) . پشت سرهم . پی درپی : او یک ریز حرف زد.
نمک ریز شدن نمک ریز. [ ن َ م َ ] ( نف مرکب ) آنکه نمک می پاشد. ( ناظم الاطباء ) . - نمک ریز شدن ؛ کنایه از گریان شدن : دیدن او چون نمک انگیز شد هر ...
یک ریز. [ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) متصل . پیوسته . دائم . مدام . پیاپی . پشت هم . ( یادداشت مؤلف ) . پشت سرهم . پی درپی : او یک ریز حرف زد.
یک ریز. [ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) متصل . پیوسته . دائم . مدام . پیاپی . پشت هم . ( یادداشت مؤلف ) . پشت سرهم . پی درپی : او یک ریز حرف زد.
ریزه کار. [ زَ /زِ ] ( ص مرکب ) باریک بین . دقیق . خوش کار. زیرک . هوشیار. وقوف دار. ( ناظم الاطباء ) : تَبَن ؛ زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن . ...
ریزه ریزه
he is a shrimp of a boy she is a shrimp of a girl He was a shrimp of a boy, about six years old, and one side of his face was blotted out by a mulb ...
he is a shrimp of a boy she is a shrimp of a girl He was a shrimp of a boy, about six years old, and one side of his face was blotted out by a mulb ...
he is a shrimp of a boy she is a shrimp of a girl He was a shrimp of a boy, about six years old, and one side of his face was blotted out by a mulb ...
he is a shrimp of a boy she is a shrimp of a girl He was a shrimp of a boy, about six years old, and one side of his face was blotted out by a mulb ...
he is a shrimp of a boy she is a shrimp of a girl He was a shrimp of a boy, about six years old, and one side of his face was blotted out by a mulb ...
he is a shrimp of a boy she is a shrimp of a girl He was a shrimp of a boy, about six years old, and one side of his face was blotted out by a mulb ...
he is a shrimp of a boy she is a shrimp of a girl He was a shrimp of a boy, about six years old, and one side of his face was blotted out by a mulb ...
hand sth back to
fall silent
fall silent
عقب زدن
a long time The plane was shot down in flames. Nobody knows where we are. We may be here a long time
Cos British English spoken informal because
because
the assembly Piggy took off his glasses and blinked at the assembly while he wiped them on his shirt
the assembly
یوم الجمع ؛ روز قیامت. ( از اقرب الموارد ) .
یوم الجمع ؛ روز قیامت. ( از اقرب الموارد ) .
wipe something off the face of the earth/wipe something off the map to destroy something completely
be on one's feet
be on one's feet
be on one's feet
be on one's feet
be on one's feet
girl - shop ( n. )
girl - shop ( n. )
girl - shop ( n. )
girl - shop ( n. )
Dick and Harry