پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٤,٢٩٩)

بازدید
١٥,٩٣٧
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: دل کسی رو بردن / مجذوب کردن ناگهانی / عاشق کردن برق آسا در زبان محاوره ای: طرفو قاپیدن، عاشق کردنش، از پا انداختن با عشق 🔹 مترادف ه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 مثال ها: Everything was fine until the sound system malfunctioned and things went pear - shaped. همه چیز خوب بود تا اینکه سیستم صوتی خراب شد و او ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل های فارسی: عبور کردن، رد شدن، سر زدن، گذری رفتن، بی وقفه ادامه دادن در زبان محاوره ای: یه سر زدن، رد شدن، یه دور زدن، بی وقفه رفتن 🔹 متراد ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: همه چیز به هم ریخت / اوضاع خراب شد / گندش دراومد / ترکید در زبان محاوره ای: �شَت خورد به پنکه�، �ترکید�، �قضیه لو رفت�، �آشوب شد� 🔹 ...

پیشنهاد
٣

چترباز چتر نجاتش را باز کرد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

اسم **Cheyenne** و اسم فارسی **شایان** دو نام مجزا با ریشه ها و معانی متفاوت هستند و به هم ارتباط ندارند. ### Cheyenne: - **ریشه:** نام یک قوم سرخ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: فلان فلان شده / لعنتی / سانسور شده در زبان محاوره ای: فلان فلان شده، فلان فلان کُن، یا بی ناموس ( بسته به شدت و زمینه ) 🔹 مترادف ه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: مشروب دست ساز / الکل غیرقانونی / عرق خانگی در زبان محاوره ای: �عرق سگی�، �مشروب قاچاقی�، �شنگولی� 🔹 مترادف ها: moonshine / bootleg l ...

پیشنهاد
٢

عبارت "okay ma'am your sights are on" به صورت کامل و استاندارد معمول نیست و کمی نامفهوم به نظر میرسد. اگر این عبارت کاملتر باشد مثل "okay ma'am, you ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

/ˈdoʊ. tɪdʒ/ دُوتیج 🔹 معادل فارسی: دوران پیری ( به ویژه همراه با زوال عقل ) در زبان محاوره ای: خرفت شدن، از کار افتادگی ذهنی، پیری شدید 🔹 مترادف ها ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

مخفف GER ممکن است معانی مختلفی داشته باشد، اما رایجترین معانی آن عبارتند از: 1. **Gastroesophageal Reflux** ( رفلاکس معده به مری ) - یک وضعیت پزشک ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

افتاده / آویزان / شُل / فرو رفته / ضعیف شده / خمیده در زبان محاوره ای: دِل مرده، از رمق افتاده، بی جون، افت کرده مترادف ها: drooping / saggy / bowed ...

پیشنهاد
٠

در پلانک ستاره ای، دست ها و پاها به صورت باز و بدن شبیه به یک ستاره قرار می گیرد. پلانک ستارهای یک نوع حرکت پیشرفته و چالش برانگیز از حرکات پلانک اس ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در پلانک ساعد، آرنج ها روی زمین و زیر شانه ها قرار می گیرند. پلانک ساعد یک حرکت تمرینی موثر برای تقویت عضلات مرکزی بدن ( عضلات کور یا Core ) ، عضلات ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در پلانک جانبی، بدن به پهلو قرار می گیرد و روی یک دست یا ساعد تکیه داده می شود. 1. ( ورزشی – تناسب اندام ) : حالت یا تمرینی که در آن بدن به پهلو قرا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: ساختار عضلانی / سیستم عضلات بدن / آرایش عضلات در زبان محاوره ای: فرم عضلات، ترکیب ماهیچه ها، عضله بندی 🔹 مترادف ها: muscle system / ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: تمرینات شکمی / تمرینات تقویت عضلات شکم تمرینات شکمی به مجموعه ای از حرکات ورزشی گفته می شود که عضلات ناحیه شکم را هدف قرار می دهند؛ ا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

/saɪkt/ سایکت 🔹 معادل فارسی: هیجان زده / پرانرژی / بی قرار از خوشحالی / آماده ی انفجار شادی در زبان محاوره ای: کف کردم از ذوق! / خیلی حال کردم! / پ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: آماده و مشتاق / بی قرار برای شروع / در آستانه ی انفجار انرژی در زبان محاوره ای: پایه ام! فقط بگو شروع کنیم! / جون می ده برای حرکت / ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل فارسی: رها کردن / آزاد کردن / ول کردن در زبان محاوره ای: دست کسی رو باز گذاشتن، چیزی رو از قید درآوردن، ول دادن 🔹 مترادف ها: set free / re ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: تخلیه کردن / خالی کردن / سبک شدن در زبان محاوره ای: خالی کردن بار، درد دل کردن، سبک شدن 🔹 مترادف ها: discharge / empty / offload / ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: اختلاط نژادی / آمیزش نژادی در زبان محاوره ای: ازدواج یا رابطه بین افراد از نژادهای مختلف 🔹 مترادف های مدرن تر: interracial marriage ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: تراکم / تجمع / انباشت / خوشه سازی در زبان محاوره ای: جمع شدن، قروقاطی شدن، توده شدن 🔹 مترادف ها: cluster / accumulation / concentra ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اَمَلگِمِی شِن 🔹 مترادف ها: merger / fusion / integration / blend / combination 🔹 مثال ها: The amalgamation of the two companies created a powerful ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

آرزو داشتن / میل داشتن / تلاش کردن برای رسیدن به هدف در زبان محاوره ای: دنبال چیزی بودن، رؤیا داشتن، بلندپروازی کردن 🔹 مترادف ها: strive / aim / p ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: آرمان گرا / بلندپرواز / هدف دار / کسی که در پی رشد و موفقیته در زبان محاوره ای: آدم جاه طلب، کسی که دنبال پیشرفته، کسی که می خواد یه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: دل خراش / رنج آور / وحشتناک / دردناک / جان کاه در زبان محاوره ای: زجرآور، تکان دهنده، اعصاب خُردکن 🔹 مترادف ها: disturbing / trauma ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: ویرانگر / له کننده / خردکننده / فلج کننده / دلهره آور در زبان محاوره ای: نابودکننده، از پا درآور، سنگین و طاقت فرسا 🔹 مترادف ها: de ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

کشسان به معنای ویژگی یا خاصیتی است که به یک ماده یا جسم اجازه میدهد پس از اعمال نیرو یا فشار، به حالت اولیه خود بازگردد یا شکلش را حفظ کند. 🔸 تعریف ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

**کشش آشیل پا** به معنای تمرین یا حرکت کشسان است که برای بهبود انعطافپذیری و کاهش سفتی تاندون آشیل انجام می شود. تاندون آشیل یک رباط قوی در پشت ساق پ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یک **اصطلاح پزشکی و ورزشی** است که به معنای **خم شدن بیش از حد یک مفصل** ( معمولاً مفصل آرنج، مچ، یا زانو ) به سمت جلو یا داخل است، فراتر از دامنه طب ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: از پا انداختن / گیج و مبهوت کردن / تکان دادن شدید / فلج کردن ذهنی یا احساسی در زبان محاوره ای: پرتش کرد، گیجش کرد، از تعادل انداخت، ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: به زانو درآوردن / فلج کردن / از پا انداختن / وادار به تسلیم کردن در زبان محاوره ای: شکستش داد، زمین گیرش کرد، از پا انداخت، تسلیمش ک ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

معادل فارسی: نابود کردن – از بین بردن – شکست کامل دادن – سقوط کردن – خسته و بی رمق شدن – واژگون شدن ( در موج سواری یا اسکیت ) 🔁 مترادف ها: destroy, ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معادل فارسی پیشنهادی: انگشت ها رو به نشانه ی امید یا خوش شانسی ضربدری کردن – دعا کردن برای موفقیت – آرزوی خوب داشتن – چشم انتظار نتیجه ی مثبت بودن 🔁 ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معادل فارسی پیشنهادی: این آهنگ مورد علاقه مه – این حال و هوای منه – این چیزیه که باهاش حال می کنم – این دقیقا سلیقه ی منه 🔁 مترادف ها: I love this, ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معادل فارسی پیشنهادی: نوشیدن با امید واهی – مستیِ آرزومندانه – الکل درمانیِ احساسی – نوشیدن برای فرار از واقعیت 🔁 مترادف ها: emotional drinking, esc ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معادل فارسی: جزیره ای – منزوی – محدودنگر – بسته – دورافتاده – بی ارتباط با دیگران 🔁 مترادف ها: narrow - minded, limited, blinkered, restricted, inwa ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کْلویستِرِر معادل فارسی: راهب منزوی – گوشه نشین – عزلت گزین – کسی که در صومعه یا دیر زندگی می کند 🔁 مترادف ها: recluse, monk, nun, hermit, contempla ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معادل فارسی: سرد، بی تفاوت، غیرصمیمی، خوددار، دوری گزین، خشک، رسمی بیش از حد 🧠 مثال ها: She seemed standoffish at first, but she was just shy. اولش ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔁 مترادف: isolate – seclude – confiscate – seize – hide away – withdraw – sequestrate – absorb – bind 🧠 مثال ها: The jury was sequestered until a v ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

این - کان - گرو - ای - تی معادل فارسی: ناسازگاری – ناهماهنگی – عدم تطابق – بی ربطی – ناهنجاری – تضاد موقعیتی 🧠 مثال ها: The incongruity of his flesh ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: در حال لرزش لطیف / به وجد آمده / در تپش و هیجان در زبان محاوره ای: دل تپش گرفته، قلبم پرپر می زنه، همه چی توی هواست 🔹 مثال ها: Her ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: مبهوت کردن / گیج و منگ کردن / شوک زده کردن در زبان محاوره ای: خشکت زد، هنگ کردی، مغزت سوت کشید 🔹 مثال ها: She was stupefied when s ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

**کراتین** عبارت است از یک ترکیب نیتروژنه که به صورت طبیعی در بدن انسان و برخی غذاها وجود دارد و نقش مهمی در تولید انرژی و عملکرد عضلات دارد. کراتین ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

می مال پنهان گوشِ جان، می نِه بَهانه بَر کَسان جان رَبِّ خَلِّصنی زَنان، والله که لاغ است ای کیا

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

🔹 مترادف ها: accomplice, partner in crime, co - conspirator, confederate, associate, collaborator, sidekick, fellow outlaw, fellow villain مثال؛ He ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

کَلِستِنیکس تمرین های وزن بدن یا تمرین های بدون تجهیزات ( در فارسی رایج، گاهی با همان واژه ی �کالستنیکس� شناخته می شود ) به مجموعه ای از تمرین های و ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

🔹 مترادف ها: degrading – humiliating – shaming – mortifying – belittling 🔹 مثال ها: He was forced to do a job that he considered demeaning. مجبور ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

Das Man ( اصطلاح فلسفی – اگزیستانسیال ) 🔸 تعریف ها: ( اگزیستانسیال – هستی شناسی ) : در فلسفه ی هایدگر، Das Man نماد زندگی غیر اصیل است—وقتی فرد به ...