پیشنهادهای ژاسپ (٢,٥٤٩)
اَنز = به معنی "و" است. مانند سینزده = سه انز ده = 3 10
بُردار = به معنی تحمل نیز هست. نابرداری = بی تحملی نابردار = ناشکیبا
بندا= بند آ = مانع
بندایی= ممانعت
نابسی. [ ب َ ] ( اِ ) عدم. مقابل وجود. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
شُوا = شو آ = شونده
هستا = هست ا = موجود
ناباشایی
به پارسی = ایرَنگ
نارسایی
رکود بازار = ناروانی ( دهخدا ) ( ناظم الاطباء )
نازو = ماه. قمر. ( ناظم الاطباء ) .
همسازی = موافقت ناسازی = مخالفت
ناسفتنی. [ س ُت َ ] ( ص لیاقت ) غیرقابل سفتن. که قابل سفتن و سوراخ کردن نیست. که نتوانش سفت. که آن را سفتن نتوان. مقابل سفتنی. رجوع به سفتنی شود.
پیشنهادی : "ویداز " بر وزن آواز Audio vs Video
ناسوری. ( اِ ) حلقوم. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) حلقوم. حلق. ( ناظم الاطباء
ناشپاتی. ( اِ ) گلابی ( دهخدا ) میوه ای است مشابه به امرود در زردی. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات از فرهنگ فرنگ ) . امرود. گلابی. ( ناظم الاطباء ) : و در ...
نگاشت = طرح و نقشه
خَنجیستن = محاصره کردن
با تلفظ کُرچاندن
بُلوری = کنایه از گلو ی انسان
ناهویدائی. [ هَُ وَ / وِ ] ( حامص مرکب ) استتار. عدم وضوح. ظاهر و آشکارا نبودن. واضح و لائح نبودن.
پژکمیدن
زیناوندیدن = مراقبت کردن
اشتباه = زسپان
یوتر = دیگر
خاصیت = یَتَک
یوتاکیدن
مجزا = یوتاک
ویسپ = کل ، همه
ویس = ناحیه
ویشستی = اکثریت ویشست = اکثر
ثابت = ستنیک
سپورهیدن = کامل کردن
پدرودن / پتروتن = هجوم بردن ، حمله کردن
پَتیستن = تهدید کردن پَتیست = تهدید
نیرفسیدن
یوسیدن = خواستن ، طلب کردن
هیاکیدن = دیوانه شدن
نثم
مدام = نراک
تلخند نرم خند نوشخند شکرخند نیم خند گلخند ریزخند بدخند خیره خند خوشخند
نسکا. [ ن َ ] ( اِ ) زمین. ارض. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) .
نسهاندن. [ ن َ ن ِ د َ ] ( هزوارش ، مص ) هزوارش پختن است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . به زبان زند و پازند به معنی پختن باشد که نقیض خام بودن است و ...
نشا. [ ن ِ ] ( اِ ) شامل. ( برهان قاطع ) ( از برهان جامع ) . محتوی. ( حاشیه برهان از برهان جامع )
نشا. [ ن ِ ] ( اِ ) شامل. ( برهان قاطع ) ( از برهان جامع ) . محتوی. ( حاشیه برهان از برهان جامع )
نشمن. [ ن َ م َ ] ( اِ ) بخت. طالع. ( ناظم الاطباء ) .
نشین. [ ن ِ ] ( اِ ) قطب را گویند و آن نقطه ای است از فلک. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . قطب ، نقطه ٔبی حرکت زمین. ( فرهنگ خطی ) . قطب ش ...
نغروچ. [ ن ُ ] ( اِ ) چوبی که خمیر نان را بدان پهن سازند و به عربی مدمک خوانند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از منتهی الارب ) ( از جهان ...
جخیدن = دویدن شکل حال ریشه جخ گذشته جس
ایویدن = متحد کردن ، یکی کردن
نکوندن. [ ن َ ن ِ د َ ] ( هزوارش ، مص ) به لغت زند و پازند به معنی کُشتن باشد. ( از برهان قاطع ) ( آنندراج ) . مصحف نکسونتن ، به معنی کشتن است . ( از ...
واچِلکیدن = چلکیده و له شدن بر از فشار چیزی
نگد. [ ن َ گ َ ] ( ص ) در تداول عوام ، شخص سرد و نچسب و گران جان. کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند. ( فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامی ...
سوسنبر = نعنا
نوت. ( اِ ) در تداول ، اسکناس. پول کاغذی. رجوع به اسکناس شود
سیلل = نوجبه / هین
مُد = نونده. [ ن ُ وَ دَ / دِ ] ( ص ) هر چیز تازه پیدا شده و تازه به عرصه آمده.
نهانداشت. [ ن ِ / ن َ ] کتمه. ( منتهی الارب ) . کتم. کتمان.
مشکل
واپرداختن
واخ
وادیدن. [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن. ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن. ( یادداشتهای مؤلف ) .
وارتگاه. [ رَ ] ( اِ ) بامداد. صبح. ( ناظم الاطباء ) ( شعوری ) ( اشتینگاس ) .
واژیان. ( اِ ) خاصان و بزرگان و خاصگان . ( برهان ) ( آنندراج ) .
والاد. ( اِ ) سقف. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) . پوشش خانه. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( ...
وانکوندن. [ ن ِ ن ِ د َ ] ( هزوارش ، مص ) به لغت زند و پازند به معنی گرفتن باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .
دَرسگاه ، درسخانه ( درس فارسی است! )
پیشنهاد برابر فارسی : پَزیونه dose به معنی دادن است و برابر ترین واژه در فارسی برای آن "داده" است ، اما داده برای ترجمه ی Data قبلا مصرف شده! و نبای ...
وپرش. [ وَ رِ ] ( اِ ) رنگ و لون. ( برهان ) . رنگ. ( ناظم الاطباء ) .
وپس. [ وَ پ َ ] ( اِ ) مانند و مثل و مشابه. ( ناظم الاطباء ) ( دهخدا ) .
وخر. [ وَ خ َ ] ( اِ ) جا و مقام و مکان. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) .
این سازکار دفاعیه! وقتی میبینی یه زبان خیلی خوبه برو خوبی هاشو مال خودت کن و سعی کن جایگاه ذلیل خودتو با جایگاه با شکوه اون عوض کنی! هرگز ، هرگز این ...
ورزم. [ وَ رَ ] ( اِ ) آتش باشد. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( آنندراج )
ورسیج. [ وَ ] ( اِ ) سقف خانه که آن را آسمانه نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) . آسمانه و سقف خانه و بعضی آستانه و زمین خانه را نیز گفته اند و شواهدی که آ ...
ورکتا. [ وَ ک َ ] ( هزوارش ، اِ ) بر وزن کربلا به لغت زند و پازند استخوان را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
وزرانتن. [ وَ ن ِ ت َ] ( هزوارش ، مص ) به لغت زند و پازند [ ژند و پاژند ]به معنی رفتن باشد که در مقابل آمدن است.
شاهزاده = وسپور
وشتموندن. [ وَ ت َ ن ِ د َ ] ( هزوارش ، مص ) به لغت زند و پازند به معنی خوردن و آشامیدن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
وشکرده = با تجربه و ماهر
ر. ک وشکولیدن
جنس نر درفارسی برای میشینه ها ( میش سانان ) : Ovis = راک ، جنس نر قوچ Ram = قُوِه / کُوِه، میش نر Billy goat = پازن ، بز نر اهلی Male Mountain Goat = ...
جنس نر درفارسی برای میشینه ها ( میش سانان ) : Ovis = راک ، جنس نر قوچ Ram = قُوِه / کُوِه، میش نر Billy goat = پازن ، بز نر اهلی Male Mountain Goat = ...
جنس نر درفارسی برای میشینه ها ( میش سانان ) : Ovis = راک ، جنس نر قوچ است. Ram = کُوِه /نرمیش، میش نر باشد. Billy goat = پازن ، به بز نر اهلی گویند ...
وشممونتن. [ وَ م َ مو ن ِ ت َ ] ( هزوارش ، مص ) بلغت زند و پازند به معنی شنیدن وگوش کردن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
فارسی است. از Zrada در اوستایی به معنی زره
وَشینه
وغست
وغیج. [ وَ ] ( اِ ) خندق ژرف. ( ناظم الاطباء ) . وارغ. [ رِ / رُ ] ( اِ ) خندقی که در جلو دشمن بندند. ( ناظم الاطباء ) .
مِل = به معنی "دشت" نیز هست.
صبر = هال
شیطان = هُرماس
هزاک = شخصی که زود فریفته شود و بازی خورد
نامل = کوتاه شده ی " ناهمدل"
بررسته ران = پیچیده ران
در فارسی واژه ی آلِست به معنی مقعد که در گذشته آرِست بوده همریشه آن است.
هَشو = مغز استخوان
پراسیدن = پلاسیدن
هوچی گری ، هوچی گرایی هوچی. [ هََ / هُو] ( ص مرکب ) آنکه عوام را اغوا کند در ظاهر برای منافع آنان و در باطن برای سود خود. ( یادداشت مؤلف ) .
هیرک. [ رَ ] ( اِ ) بچه شتر را هیرک میگویند، بچه بز بزغاله باشد وبعضی گفته اند که همچنانکه بچه گوسفند را بره می خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) .
هیزه. [ زَ / زِ ] ( اِ ) پشت گردن.
یازند. [ زَ ] ( اِ ) شکل و هیأت. ( برهان ) ( آنندراج ) .
منجمد = یخور
یشک. [ ی َ ] ( اِ ) دندان بزرگ بود از آن ِ ددان. ( لغت فرس اسدی ) . چهار دندان بزرگ پیشین بهایم و سباع. ( یادداشت مؤلف ) . ناب و دندان بزرگ جانوران ...
پیواژیدن = پیواریدن
قارچ = هُکال / پِیغُر
پیش ایستاندن
پیش ایستاندن = مواجهه کردن
بیا به معنی آینده هم هست ، یعنی آنکه می آید : مثل مهمونی بیا = کسی که زیاد مهمانی رود.
پیچیده بازو = دارای بازو های قوی و ماهیچه ای
پیان = عصب
پهنانه : نوعی از میمون بواسطه آنکه رویش پهن است. ( انجمن آرا ) . بهنانه. ( برهان ) : اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند که رخسارم پر از چینست چون ر ...
عُذر = پوزنج
در هر زبانی واکه ها معنا را دگرگون میکنند! این حرف اصلا نداشتن آن را توجیه نمی کند! این خط واقعا مناسب برای فارسی نیست! اما چون یه عده نگرانند پیوندش ...
پنگی. [ پ ِ ] ( اِ ) فنجانی است که مقدار قسمت آب را مشخص کند. ( حاشیه منتهی الارب در کلمه سمادیر ) ( منتهی الارب )
تورم = پندام
در فارسی " پُند " = برآمدگی روی شاخه درخت که مبدل به جوانه شود و آن را برای پیوند می برند .
نصف = دویوده
خمس = پنجیوده پسوند یوده را زنده کنیم!
ربع= چهار یوده پسوند یوده را زنده کنیم!
ثلث = سه یوده پسوند یوده را زنده کنیم!
توکل = پَناوِه
مُنشی = پِناغ
پَناد شناسی
دهنا = ده نا = مقدارِ دادن ( آب ، شیر و. . . ) ، واحد دادن
پَلیدن = دزدکی رفتن ، دزدکی وارد شدن
تابلو = پَلمِه
کُلیه ( اندام ) = پُلک / وَک
پشوریدن. [ پ ُ دَ ] ( مص ) نفرین کردن. لعن کردن.
پِشک انداختن
مطالبه گری = خواهانی
پُرسایی = پرسندگی
خاهان
یریز = یک ریز ، مُدام ، یکسر ، پشت سر هم
خازیدن = ذخیره کردن ، انبار کردن همریشه با خزانه و خازن
پَجُردار = مراقبت
پژخیزیدن / پچخیزیدن = غلتیدن
مربع = پِچاز
ژُبون = ربا
صافی = پالاوَن / پالا
در فارسی: پالاری. ( ص نسبی ، اِ مرکب ) شه تیر و ستون بزرگ. ( آنندراج ) .
پاساد
پارفت
پاچالدار
پانیدن = پائیدن
پانا =اسم فاعل از فعل "پانیدن" به معنی ثابت ، ایستا
پاورَنجَن / پاآورنجن
فرد و زوج ، یک یا دو تاک و توکی از آنها مانده = یک یا دوتا مانده ، اندکی از آنها پیدا می شود.
تملک = جاسونِش جاسونتن / جاسوندن = در تملک داشتن ؛ صاحب بودن
تایه سازی ، تایاندن
ترومیدن = وَرزیدن ترومیده = ورزیده
دِی پَس = تصویر
پُشت دادن
آزاد شدن = رستن / رهیدن / شُفُردن
شولیدن = مردد شدن ، تردید داشتن
شولیدن = مردد شدن ، تردید داشتن
پاره کردن = کژاریدن / فتریدن / فتردن / فتاریدن / فتالیدن
نِستن = خواستن کوتاه شده ی کیمونِستن
غصب = مَجیدن / وامجیدن
منظم = ترهنده نامنظم = ناترهنده
ناریدن = قد کشیدن
ناهوا. [ هََ ] ( ص مرکب ) نابرابرشده. بی مقابل. بی معادل. ( از ناظم الاطباء ) .
نرمودن. [ ن َ دَ ] ( مص ) باد دادن. || حرکت کردن. نوسان نمودن. جنبان شدن. آمدوشد کردن در هوا. باد خوردن. ( ناظم الاطباء ) .
اتخاذ = لاوِش لاویدن = گرفتن ، اخذ کردن
تعمیم دادن = ویشاندن ، گستراندن تعمیم یافتن = ویشیدن ، گستریدن
هارونیدن. [ دَ ] ( مص ) فروماندن و حیران شدن باشد، چه هارون به معنی فروماندگی و حیرت هم آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
اسکله = فرزه
فِرِسناف = شب نوروز
دپارتمان = فرشیم
جنباندن = لاندن
هورت = بی پروا و بی فکر
مقصود = وایا
با سلام کاربر "م. ا" "گنش" می تواند شکل قدیمی تر "جنس" در فارسی باشد.
غذا = رنجال
ریویدن. [ ری دَ ] ( مص ) آزاد شدن. خلاص شدن. مرخص شدن. معاف شدن. ( ناظم الاطباء ) . || معزول گشتن. ( ناظم الاطباء ) .
ریواندن = مرخص کردن
وامروسیدن = معالجه کردن ، درمان کردن.
فال = کهانه
مداد = بَرَنگ
Survivor= بازمانده ، survival = بازمانایی To survive = بازماندن
Survivor= بازمانده ، survival = بازمانایی To survive = بازماندن
بازمانایی = بقا
Meme =" فِن" بر وزن ژِن
تُراندن / واتُراندن = چیزی را به زمین کشیدن
هَختن = پیروی کردن
بُنگشت
نَمبیدن / نُمبیدن = نمناک شدن ، تر شدن ، خیس شدن ، نم دار شدن
مقاومت کردن = تاوستن / پتودن / پدودن
پژوهیه = اگر Study به تحقیق یا پژوهش اشاره داشته باشد نه درس خواندن. برای درس خواند می توان از "فروخوانش/ فروخواندن" به معنی خواندن با دقت زیاد استف ...
پژوهیه = مطالعه ، تحقیق ، Study
آندای = طمع و آرزو #نظام_الاطباء
به فارسی "شربنیل" می گفته اند.
غوره = غوریده ، برانگیخته شده برای نزاع ، جنگ طلب ، مردم پست و اوباش از دید فرهنگ
غورا = فردی که جنگ افروزی می کند یا مردم را به شورش تحریک کند. اسم فاعل از فعل غوریدن
خرتوم = فرنج
پزاویدن = پزیدن ، پختن
سَنجَنِه = ترازو ، هر وسیله ی سنجش
ترجمه ی knowledge به دانش یکی از بزرگ ترین اشتباهات مترجم ایرانی بوده! جوری که سال ها سردرگمی به ویژه در علوم انسانی به وجود آورده، اگر نباید Science ...
زاییچ = زادگاه و وطن زای ( زاییدن ) ایچ ( ریشه ) زائیچ و خهر آمد وطن گور است و مدفن مرغزن پندار بد شید اهرمن آه و فسوس آوخ بود عنصر الممالک
ناچخ
هیدَخ = اسب جنگی نریان = اسب نر
نعش = جسد نشوه = سرخوش نشوگی درست است نه نعشه گی ریشه ی نعشه ، عیش نیست!
لاد بر این / بنا بر این
میر ( مُردن / مرگ و میر ) راث ( تعلق / ارث = فارسی است ) = میراث میرات = متعلقات یک مرده
برنشاستن / ابرنشاستن = نصب کردن
ویزورد = واقعی
پسازش = ویرایش ، اصلاح ر. ک پساختن / پسازیدن
ویسوفتن = ویران کردن
فرایادیدن = کمک کردن ، یاری کردن
ویدادن = پیدا کردن ، یافتن
آباگِنیدن = همراهی کردن
نیابَگ / نیبَگ = متناسب ، درخور نِبیگ = کتاب ، خط ، نوشته
نیابَگ / نیبَگ = متناسب ، درخور
نِویاندن / نویستن / نوانیدن / نیودیدن = خبر دادن
اُوست / اُوستا / اُستا = معتبر ، استوار ، قابل اعتماد
اُستایی = استواری ، پایداری
نِویستن/ نِویاندن = خبر دادن ، اعلام کردن
کوهیدن = صحبت کردن ، گفتن ، فریاد زدن
نقالی = گیوَری
کژپیمان
فروبستن = عقد کردن ، منعقد کردن ، انعقاد کردن
ریاست = فرنشینی
میهن نیز از ریشه ی میه به معنی ماندن و اقامت کردن است نه مَه به معنی بزرگ از این ریشه واژه ی "میهمان" را داریم
پسوند فارسی "ایست" به معنی ترین، که امروزه در انگلیسی نیز به کار برده می شود مانند BEST به صورت "اِست" هم تلفظ میشود. پس تلفظ مهِستان ( مه اِست آن ) ...
حتی = فایَد
سروا = افسانه
لیت/لوت = لخت و برهنه
شیلیدن ، همان شَهلیدن است.
ناجی = بُختِگار ، بوجا
شیانیدن = جبران کردن
هایستن = تایید کردن
ژیرایی = فعالیت
فرنایش
بدرکشی = استخراج بدرکشیدن = استخراج کردن
هادن / هیدن = قرار دادن
هیدَن / هادن = قرار دادن
آسندیدن= موافقت کردن
آزانیدن = تولید کردن ، ساختن
To shift = کیبیدن / الشیدن
بُزهیدن/ بوزهیدن = مقابله کردن
بوزهش / بُزهِش= مقابله
مارگ = طعنه ، زخم زبان ، نیش و کنایه ، شکوه و گلایه در لفافه
دژیدن / دزیدن = افراشتن استحکامات برای جنگ ، آماده ی جنگ شدن
برگیدن / برجیدن = خوش آمد گفتن
فریوریدن = اعتبار دادن
فریوریدن = اعتبار دادن
فریوریدن = اعتبار دادن
موود = جاوَر
پتیرانیدن = به تعویق انداختن ، تاخیر کردن ، به تاخیر واداشتن پتیران = تاخیر ، تعویق
پتیرانیدن = به تعویق انداختن ، تاخیر کردن ، به تاخیر واداشتن پتیران = تاخیر ، تعویق
زورمیدن = تقویت کردن
شخص = دیسه
زاسته = مخلوق ، موجود
ماییدن = اندازه گرفتن همریشه با پیمایش و آزمایش
میویدن = حرکت کردن
یاسیدن= خواستن ، خواهان بودن یاسه = خواسته ، آرزو
ارث از اریشه ی راث و هم ریشه با اریث / ارثی و ارست است و عربی شده
تَنستن = تنیدن
برگیدن / برجیدن = خوش آمد گفتن
بِشزیدن / وِشزیدن/ بشازیدن / وشازیدن = درمان کردن
مَندیدن = به خاطر سپردن، حفظ کردن
برماندن = به ارث رسیدن
بُنگذاردن = بنگذاشتن ، باقی گذاشتن
بُنگذاشتن = باقی گذاشتن
برنگریستن = برنگریدن ، نظارت کردن ، سرپرستی کردن
برنگریدن / برنگریستن = نظارت کردن
برنگریدن = نظارت کردن ، سرپرستی کردن ، رسیدگی کردن
هَگَل / هُکال = قارچ
هَگَل / هُکال = قارچ
آبانیدن
آبانیدن = تحسین کردن
شفق ( قطبی ) = آبزهره
شفق = آبزهره
توانا ، با قدت ، زورمند
استراحت کردن = آراخیدن
آرازش / آرازه = صدقه ، خیرات
آرُست = قدرت ، توانایی ، لیاقت
مقابل = آزا
آژ= 1 - آسودگی و آرامش 2 - خردمندی 3 - پرهیزگاری
آشِیج = نقیض ، مخالف و غیر.
آفته = 1 - مفهوم 2 - مقدر
آفرینایی = خلاقیت آفرینا = خلاق
آویزگَن = مسری ، سرایت کننده.
آویندن = 1 - امید داشتن ، چشم داشت داشتن. 2 - خوابیدن ، غنودن
آهِیز= 1 - برای امر به توقف استفاده می شود ، بایست! 2 - آهسته
آیانی = شایستگی
اَب به زند و پازند به معنی "پدر" است.
تراجهش
اَپاره = 1 - منبسط ، مسطح 2 - ساده و بسیط
اپدر = ایدر ، اینک و اینجا
اپرخیده
به فارسی"" اَتک/ آتک""
زیتون = اُتُم
اِجَند = مطیع و فرمان بردار
غیر ارادی = آخواستی / ناخواسته
رسیدن
اَخیریدن = بیرون کشیدن {شمشیر از نیام}
اَدگر = قیاس ، حدس و اندازه ( نظام الاطباء )
اَدَند = چگونه ، چطور اَدَندی = چگونگی ، کیفیت
چه قدر
اَدنی = خطا ، غلط
واژه ی همریشه با آن در فارسی: ادوای. [ اَدْ ] ( هزوارش ، اِ ) به لغت زند و پازند به معنی آواز باشد و به عربی صدا گویند . ( برهان قاطع ) .
اَدید = نتیجه
به زند و پازند "رشک و حسادت"
ارکیا = رودخانه
اَرکیاشناسی = مطالعه ی علمی رود ها
اژدر شکار
اِسپرِش = 1 - کمال 2 - میدان
اَسپه = کره اسب که زیر 2 سال داشته باشد.
استروندن = بستن ، مسدود کردن
بیضه = آستینه
اِسکانه = ماهیچه ی پا
اُسکوخ = 1 - خریداری 2 - تفریق 3 - جدایی
اشتیم
مرکب ( به معنی ترکیبی ) = لغت نامه دهخدا اشکیود. [ اَش ْک ْ ] ( ص ) مرکب را گویند که در مقابل مفرد است. ( برهان ) ( هفت اقلیم ) ( انجمن آرای ناصری ) ...
اغره. [ اُ رَ ] ( اِ ) آماسی که در گردن آدمی به هم رسد و بفرانسه گواتر گویند. ( ناظم الاطباء ) . ریشی باشد که بر گردن و شکم پدید آید و آن را بعربی نک ...
پیان = عصب پیانی = عصبی پیانژه = نورون
اکبیا. [ اَ ] ( هزوارش ، اِ ) به لغت زند و پازند پی که عصب باشد. ( از هفت قلزم ) ( از لغت فرس اسدی ) ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از آنندراج ) .
امعا = اکیخ
اگنان
البا. [ اَ ] ( اِ ) به لغت زند و پازند بمعنی شیر باشد که عربان لبن گویند. || خطمی صحرائی. ( برهان ) .
الفیدن
مجمع = اُلُم
آنا / آن به لغت زند و پازند به معنی "مادر" است! #مستاجران با ادعای تملک خانه!
حصار = انباخون
انبازیدن = شریک شدن ، مشارک کردن ، شرکت کردن
انبازیدن = شریک شدن ، مشارک کردن ، شرکت کردن
همان اندخسیدن
حمایت = اَندَخش / هویه / هوبه
اَندِشمال / اندشمار
اندهاش = مدهوش گشتن
عرض = اَنزَن عرض خیابان = انزن خیابان
اوچ = شرط و گِرو
شرط کردن
اُوریدن ( Ovridan ) = تمام کردن
اوژولش = اقتضا و تقاضا از کارواژه ی اوژولیدن
اَوسو= اندوه و غم ، افسوس
اوغر = [ اَ غ َ ] ( اِ ) مجمع پادشاهان و حکام و اشراف. مجمع و محفل سلاطین و اشراف و حکام و اکابر
اَونَنگ / اوشَنگ = بند رخت آویز ، طناب لباسی
عصاره = اونیا
اِیتِبا = سرور و شادمانی و کامرانی
تملک = ایتگینی مالک = ایتگین
محیط = ایرال
دیگر برابر های مردم: ایرگ / ایری
این = شک و تردید
در فارسی "اینجیدن" = زخم کردن ، مجروح نمودن
بازوشتن = 1 - احاطه کردن 2 - پیچیدن
بالُستن / بالُشتن
در زند "بانبَربیتا"
استعداد = بذره
برتهیده
برخف
موافقت کردن = برزندن / بیوازیدن
بَرزندن = موافقت کردن، قبول کردن
به بالا پریدن
برشکستن = منصرف شدن
تقطیع = برکاوش برکاویدن = قطعه قطعه کردن.
برکراییدن / برکرائیدن = با حیا و شرمگین بودن.
ابژه = بَرمود برمود = شی ء ، چیز
تعصب = بَرنایشت / دُرُشتگری ، دُرُشت ورزی
شازیدن / شاختن = کوتاه شده ی بشازیدن ، علاج کردن ، درمان کردن
قصد کردن = برنشستن / دریازیدن
تفرقه = بَریاش
طریقه = بَریره
علم = بَرینکه
قانون ( به معنی اصل و قاعده ) = بَز ( Baz ) / هند ( Hand )
بَزفَند = تنبل و کاهل
مقابله = بُزهِش / بوزهش
ابداع = بَژوج بژوج = اختراع، انکشاف جدید
بسنخدن. [ ب َ س َ ن َ دَ ] ( مص ) تخمیر نمودن. || به جوشش آوردن. ( ناظم الاطباء ) .
بُغرا = خوک نر
مُدِل = بُغمار / بغماز
بغماز= 1 - محیط دایره ، پیرامون 2 - صورت دیگری از بغمار ، به معنی قالب خشت زنی
بکیت / بکیتا= اشراف و اعیان
بَگده
قدمت = بُلود
منبع = بناوَند منبع آب = بناوند آب
نیت = بَندش
اصل = بُنلاد / بُنداد
بُلکفد
وقار = بوچ
بوشا
بوهه = 1 - میل ، خواهش 2 - اضطراب پریشانی خیال
بُهر = پی در پی
بیارش = علاج #نظام الاطباء
بیاوَردن = 1 - منقبض کردن 2 - خشمناک شدن 3 - بدتر شدن ( زخم و جراحت )
به فارسی = بِیتا
بُرونیدن
بیژه
عدم دور اندیشی ، عدم سیاست
بیکامی
واژه ی "بِیل" در زند و پازند به معنی "چاه" بوده است که در فارسی کنونی به "وِیل" تغییر یافته و در عربی هم کاربرد دارد! چاه ویل
بیلفَخَند= اجتماع
پیلوا
معاینه = بیناب
بیَنجیدن
این کارواژه به بیوازیدن ب معنی "قبول کردن" تبدیل شده است. ( #نظام الاطباء ، ص696 )
ما واژه ی "بی وایگی" به معنی عدم ضرورت را هنوز داریم می توان از آن � "وایگی" به معنی ضرورت را دوباره زنده کرد.
بیوستن
پیوسش = استعفا
پِیوندن = به هم متصل کردن
پِیهَم
تافت
تالانه / تالانک
تالَت
تانیدن
جوهر مخالف آن" تاوَر"
تاییدن
تبست
تبلونست تبلونستن
تبنا = گندم ، جو و چیز های مانند آن
تجمِش
تخاک. [ ت ِ ] ( اِ ) نوعی از مرغ ماهیخوار. ( ناظم الاطباء ) .
تده
تَراج
تراه = ترس و خوف و هراس.
تَرتَندسازی = از کاربرد انداختن
ترتبیدن
ترخنده / تَتره
تُرسین = محکم
فلجی= ترغندگی فلج = ترغند / ترغنده
فلجی= ترغندگی فلج = ترغند / ترعنده
ساکت شدن = تَرمَزدن
تموج = ترنَند موج خوردن
تَغمه : علامتی که صنعتگر بر روی صنعت خود گذارد. || علامت افتخار و احترام. وقتی داریم چرا ویژند ساختگی آخه؟
تَفریدن = کباب کردن ، بریان کردن
برابر پارسی برای تفنگ چی آخه؟؟؟
تکا / تکار = دوندگی تکاپوی ( تکا پوی )
تکروندن = وزن کردن ، پیچیدن
پرهیز و اجتناب
مستقل
تَوَن ( Lieb ) در برابر بدن ( Body )
تنسیدن
واژه ی قدیمی " تنگزیست" به معنی مضطرب و پریشان دست کم از نظر آوایی بسیار به آن نزدیک می نماید.
تواره = خار سر دیوار خانه یا باغ برای جلوگیری از سرقت
تُوال = انتها و عاقبت
تواهچه= نیک پخته شده.
رسم کردن = تَوَخش کردن
تاکه= طاقه ، تک افتاده
جفت ( زوج ) و طاق ( فرد ) طاق/ تاک = جدا طاک افتادن = جدا شدن ، تک و تنها شدن
توریان
توز
در پاسی برابر آن "توس" = سلامتی! می شود. توس نمودن / کردن = به سلامتی نوشیدن
در فارسی "توس" = سلامتی!
توسنگ
علامت = توشمان / نمودگار / نمودش / نمودج
تدارک = تیاری / اوژنگ
تیرِست = به معنی " سیصد " است.
بیابان شناسی
تیماشناسی = مطالعه ی بیابان ها ( تیما ) و پدیده ها ی وابسته
تیماج = ، هدف ، نشانه ی تیر تیماج و آماج
هدف = تیماج / آماج/ برجاس
تیماوِگی
کند ذهنی
تیمناکی
جاتونتن / جاتوندن = آمدن
جاسونش = مالکیت ، تملک جاسونتن = داشتن
جاکونتن = آوردن
جالَندَر = کلیسا ، نیایشگاه
جامتونتن
جامنونتن / جامنوندن
جانوتن / جانودن = در زند و پازند به معنی ""بودن ، موجود شدن ، وجود داشن ، باشیدن""
حالت = جاوَر
جاییدن= ساکن شدن
جای گرفتن
جاییدن = ساکن شدن ، منزل گرفتن ، اقامت کردن
جَبیره
جخشیده
جُزش
رَمِش = تبدیل
جُدآستگی
جداسته
غیر مادی
گمان شکنی
جرکنت = شهوت پرستی
جزش و رمش = تغییر و تبدیل
حرارت = جَشَن / تَوِشت / تَفِش
جُفتگی = پیچیدگی ، خمیدگی
جَفتن= اندیشیدن
جُفتن = کج شدن ، داربست زدن
جگتیبونستن
جگرونتن / جگروندن = زدن
جَلگاره / جدگاره / جدکاره / جلکاره = تدبیر
جَلود شناسی
جَلوَند
جَلهی = به معنی جنین باشد از هر جانداری
جَماش = قرار ملاقات پنهانی
فروبستن
مقام = جیناک / وَرج
جَیوَد = راست و درست
چاژه / چاژ = بیهورده ، باطل ، بی معنی
سنب و سنبک نیر به قایق اطلاق می شده است. ولی سنبک کوچکتر است. تراده = قایق
چرخگاه
چَزِهین= داخلی
چُستن / بیلفختن
چَسم = اراده و خواست
چشش
چفتن
قطره = چَکرِه / وَژوِه
چَماچُم = موی پیشانی Fringe
چَمَر
چمک = قوت و قدرت
مقدار = چَندا / بلیج
چوسش ، چوسیدن
چَهانی
قطره = چَهَنده / همینه.
چَهیدن
چیانیدن = تامین کردن ، فراهم کردن
چینا = جمع کننده ، چیننده
چنائیدن = فراهم آوردن ، جمع کردن # ( فرهنگ نفیسی )
چینوار
خاوَندی / بوزار
خَبانیدن= پایمال کردن
خَبوِه
خَبوِگی / تُرسی / تُرسین
خُجاوی
خُدَک
خِدیِه
خرانبار = آمیزش چند نفره
خرگر
خَزده
خَسَر = آب منجمد شده دریا بخاطر سرمای هوا ، یخ آب شور
خُسک
خسوردن
خسیدن = کهنه شدن و پیر شدن هم معنی می دهد
خشیج
خشیش
جناب سابقی ، سپاس حتما به پیشنهادتان عمل میکنم. این کتاب را من برای همان کار گرفتم ، البته متوجه چند ایراد شدم ولی در کل گنجینه ی خوبی ار کارواژه ها ...
خَکیدن = پایمال کردن ، زیر پا مالیدن
ورود = خَل
خَلاش
خُلوِه = بدنام و رسوا
خُلوِه = بدنام و رسوا
خَلیس
دهخدا نوشته تخمین از خمانا در فارسی به معنی رقیب آمده است. ولی برابر فارسی ان می تواند موارد زیر باشد: اَندَز برآورد
خمانایی = رقابت خمانا = رقیب
خَمانا
خنبانیدن = To Imitate
برق = خَنت / بُخنَوه
نَخواریدن ( Nakhvaridan ) = برانگیختن ، واداشتن ، تحریک کردن ، ترغیب کردن
خَنجِرود = تصور و خیال واهی
خُنسان / خُنشان/ خُنستان = مبارک
خنیده
طعم = خِوا
خورا
خورشیدن
خوزیدن
خوسانیدن
خَوِیسِه
منحنی= خَهله
خُهر
خیاوار
خیل
خیلو / خیرو
خینیدن
دا
دابا
قاضی = داتوبر / کادیک
داخِس = ناتوانی ، ضعف و بیماری
دادوند
دارا کردن ، معلق کردن ، داشتن کُنانیدن ( نظام الاطبا )
کُرکُم / دارزرد / داری زرد
وظیفه = داره
داساری
دامال
دامن بوسی
عفو = دامود
داموغ = فریاد ستم و درخواست دادرسی
داو
داهاشناسی = مطالعه ی علمی غار ها
دَب = حفظ ، حفاظت و نگداری
شکوت و شکوه ، آوازه و شان
دَپایه= مدرسه و مکتب
چکنه = دُج ، چسپناک در مورد چیز های شیرین
خلاصه = دَخ
لازم = بایَن / بایستنی
لازم = دَربا
درباختن
دربستن
درپیوستن = ملحق شدن ، منضم شدن
نصب کردن = درخاستن
to mark = درخستن نشانه دار کردن
درخواستن
درخوردن
دردوختن
دررُبودن
دررسیدن = 1 - داخل شدن و ورود کردن 2 - ملحق شدن و پیوستن
دَرَزنا = توانایی غوطه وری و آغشتگی
درزند
درساختن
درسپردن
سرسپردن
درسپوختن / در خلاندن / در رواندن
دَرَشته ،
در کردن ، بدرکردن
درگرفتن
درگشتن
ضرورت = دَرواژ
قلاب = دروَند
دریاگری
دریواخ = قصور ، دریغ داشت و امتناع
دزندیس / دزاندیس
دُژاری = دزاری = معماری
دژالون = ظلم و بی انصافی
نقاهت = دژواخ / درواخ ،
دستبانه = دستکش بلند زنانه ( Opera Gloves )
دَستزیگ
دستکاله / دستغاله
دست موزه
دَستوانه = صدر مجلس
تصور = دَستوم
دَسمو = لوبیایی سبز ، لوبیایی فرنگی
دُشت / زِشت
غیبت ( گناه ) =دُشیاد / دُشتیاد
عصر ( بعد از ظهر ) = دِشم
دُشنادی
مقوا = دفتین / دفتی
هدف= دَفَک
دیمیت / دکینا / خرما بُن
دُلام = پیچش و تاب در هر چیز
دل چَلی = شجاعت ، غیرت و حمیت و استواری
دلچوری
متعلق = دلنگان / آونگان
دَلیده
دِما = مزاج و طبیعت
متورم = دَم آهنج / تُلد
دَمچام /نِژیم
دَمدَمیا / زَو / ژَو
دَمز / باتِره
غرور و تکبر
دم و دود / دم و پوست = تدارکات
دَمیا = به زند و پازند به معنی "خون" است . . . . . . ریشه دم در عربی
دَمیک
دندا
دوتو
دورفرو / دورفرود
سلامت = 1 - دوروزی / دُروزی 2 - بِتاوَر 3 - تندرستی
دوسند
دوسیدگی
دوش = کودن و احمق
دوش در فارسی نیز به معنی کودن و احمق است
دونی
دانش
دهون
پارتی = بَزم / دیبار
مفقود = دَیدا
دیره = مسکن ، خانه
دیسَمه = موج
نقطه = دیل / تیل
دیمر
صورت = دیمه / دیم
قضاوت = دینایی
به فارسی "دیوین" = الهی ، ایزدی ، دیو قبل از گرفتن معنی شیطانی به معنی خدا بوده است
فراغت = رامِشک
رَبرونیدن = مُردن
تاراج کردن
رَت = خالی و برهنه
رِچال
حقیقت = ردکا / هُده
شَجام لای
آنامودن = آنامیدن
رشته دار
کُرکُمین = از واژه ی" کُرکُم " در فارسی به معنی زردچوبه
رفتگی
آمدیه و رفتیه
رَمارَم = توالی ، آنچه پیاپی بیاید
جمعیت = رَم
رَمژَک
رَمَن
رُموک = سکونت و اسکان
مشقت = رَن
رَنگِش ، رنگیدن
رِنود = غیبت ، عدم حضور
رَو = آهنگ و موسیقی با سبک غمگین
رَوازاری = مجازی
روزِستار = صنعت و حرفه
روزِستار = صنعت
روزمَه
روزیدن = عرق کردن
روش ( Roosh ) = حکم و فرمان
رومه = موی زهارگاه و زیر بغل
رَوَن = تجربه
رُهو
سعی کردن
ریشتن
ریواز
نفاق = ریواس
ریهه = پادشا
هناختن ، هنودن
هنودن
هُناخت = عاطفه ، affect
زاستن
به فارسی " زامیم" = رودخانه ی بزرگ و قابل کشتیرانی و ناوبری ( بزرگ تر از رود )
زاوَری
زَب سازی
زبوز ، گرداب
زَپ
زَت
زَچنگی
زَخون = غرور
زدونتن
زدونتن
Buy = خریدن Purchase= زَدونیدن
نقاب = زَرایو ( Zar - iv )
کم زَرمی = نبود یا کمبود تولید اشک در انسان
زائیدن ، به دنیا آوردن
شدید = زُست
زَُشت = روئیت ، دیده شدن
زُشتن
غیبت ( گناه ) = زِشتیاد
زُغَم / اوژ
لحظه = زَغَنگ
زفرفیدن = اندک اندک خوردن برای تجربه ی مزه
عکس زفرفیدن
تهدید= زِلیفَن
نقاشی کردن
زنگَلاله = کُپه ی برف
زَنگَلاله = کُپه ی برف
زَوسالاری از آنجا که دریاسالار پیش از این در ترجمه ی Admiral به کار رفته است. برای جلوگیری از اشتباه با آن بجای استفاده از واژه ی دریا در ترجمه بهتر ...
زوپه = قرض ، دین
تروده
زوخ = منگوله ی پوستی
نفوذ = زوژ
قسمت = زون / نیاوه
زَویدن
زَویره = باد سرد ناگهانی و سخت وزنده
زِهِشت
ریاضت = زهَنجه
تنزل
زیریدن
زیز = برف ریز که آهسته بارد
زیس = طرف ، کنار ، جانب ، ساحل
اطمینان = زیغ
قدح = زیغال
زیکاشناسی
افشاء = زیمور
زیو ( Ziv ) = کشتی بخار
تساوی = زیوار
دوجانبه = زِیین ( zeyin )
ژابیژ
خلوص = ژاوگی
خلوص
ژَردی= پرخوری
بُنچه
علامتی که در راه نهند برای مسافر
رشته ، قطار و سلسله ، چیز دنباله دار
ساره = نشانه یا سنگی که بر سر راه نهند برای نشان دادن فرسنگ ها.
ساره = نشانه یا سنگی که بر سر راه نهند برای نشان دادن فرسنگ .
منظم = سازمند
سازیدن
جهل = ساک
ساوَد
ساوَد
مالیات = ساوو / ساو / سا
ساوو = باج و خراج
نفیس = ساویش / ساویس
صیقل کردن ، ساییدن
سَبغانه
مذمت = سَبُکداشت
سُپار
اقتدار= سِپاوِه
سِپَد
سِپَردار
سپرلوس
میدان = سِپریس / اسپریس
سِپَسایگی
بوی ضخم/ ضهم = سُپُست
بوی ضخم/ ضهم = سُپُست
سپنجین
طلسم = سپهر ه بند ، سپهره بندی
دسیسه = سِتاوه
خیمه = سِتاده
تقطیر = ستاذاب
سِتاشتن= تصاحب کردن ستاشت = تصاحب
سِتاشتن= تصاحب کردن ستاشت = تصاحب
غصب= ستاشت ستاشتن
سِتافند
سِتانا
ستاننده
خدعه = سِتاوه
قصابی = سَتاوین
حس = سَتَرسا
تشویش = سُتُرکِش
سِتَنج ها
ذخیره = بُرُنگ / سِتَنج
اسم مصدر از ستوردن
محور = آسه ، سُتونه ، تَزرِه ، وَرنه
سُتونه = محور و مدار
سَج = صورت ، رخساره
مسلح = سَجاکَند
فریز = سَجام / شَجام
سَجاهَر = قرین و نظیر و همانند
سُخ = خوب و نیک
لجاجت به فارسی = سِخال
سخت پای
ثابت = سخت ساق
سُخش = از سخنیدن ، به معنی گفتار
سَخش= برق و درخشش
سُداب = قوت و قدرت
در گذشته در فارسی نیز به جای هزار پا ، صد پا گفته میشده
بعضی ها با اعتماد به نفس کامل جوری نظر مینویسند که انگار. . . . روی سخن با شماست آقای رضایی! در چندین جا این را نوشته ای! اینقدر درک ا ین که زبان های ...
از "سِنود" در فارسی به معنی ابر آمده
" آوه " واژه ای کهن در فارسی به معنی تنور است.
در پهلوی "اوی بَغ" می گفتند.
رقیب ، حریف
آوَهَن = قلعه ، خانه ، دژ
دوار = سَرال
سربستی = آزادی ، معافی و نجات
سرپر
سرجا : صندلی مخصوص صاحب ضیافت در کنار میز ، مهم ترین جای میز
سرچکادی
سرچکادی
سردور
سرگذر
سَرَندیدن = 1 - نشتن در حالیکه یک پا روی پای دیگر قرار گیرد. 2 - آبیاری کردن
سرنوبه
سرنگیدن
سَرواده
سَروب
عصر ( دوران ) = سروبند
برابر فارسی عهد ( به معنی دوران ) = سَروبند عهد ( پیمان ) = پیغون / غنوند
سَروَرسیدن
سَروَرَسیدن= به کار برده شدن ، استعمال شدن
سفرنگ
سُکَر = بشقاب ، دوری
جماع = آمیغ ، سِکَند ، تن آمیزی ، سِپوزش
سِکزیدن = 1 - تاختن و دویدن و دواندن 2 - پریدن و جستن 3 - لگد زدن ، جفتک زدن 4 - سرکش شدن ، نافرمانی کردن 5 - بد و شرور شدن ، پلید شدن
سِگار
به فارسی "سَگایی" ، با نام علمی "Coitus More Ferarum" ، روش آمیغ سگان
سِگزیدن = 1 - گناه کردن ، ارتکاب به جرم / گناه 2 - پیچیده شدن
سُگوشاک = برق ، صاعقه
واژه ی فارسی "سُگول" = شکم گرفتگی زا ، کُمگیرو ، یبوست آور
به گمان من عرق سَگی نیست! اصل آن سِگی به معنی باده ای خاص ایران است
سَله
شَر = سَلیش
سُمچه زدن
سمغند
قاعده = سَن
عادت = سان
کثرت = سنادی / سناوی
کثیر = سَناو
سَنگه
سِنمیدن = 1 - زور به کار بردن ، اعمال فشار کردن 2 - تحمل زحمت کردن 3 - مشکل شدن ، بغرنج شدن
سوب در فارسی = آب
در فارسی واژه ی "سوپس / سپس" به معنی بعد از آن ، احتمالا همریشه آن است.
یکی از چهار خلط ، سودا
سورستان
سوزیان
سوکه
سوله
سومان
سه پَهِر= 1 - یک سوم ساعت ، هر 20 دقیقه 2 - بعد از ظهر
سَهی
سیابیدن
سیچیدن
آزار و درد و رنج
سیغود
سیمناد
سیمین نان = بدر
غفلت = سَیویست
سیه خانه
سیه سر
شافیدن
شاک
شاکورد / شابورد / شادورد = هاله و خرمن ماه
شالهنگ
شامان
شاویدن = شایستن ، شدن ، روانه شدن
به لغت زند و پازند یعنی "گذاشتن"
شَبیم
واژه فارسی نزدیک به آن "شَتَن/ سَتَن" است.
از ریشه " شجارا" به لغت زند یعنی درخت
شجارا = به لغت زند یعنی درخت
شَجش / شَجایش / شجانش
محل وقوع = شُدنگاه
شده بند
تهمت = شَروا
شَسپ = غیبت ، عدم حضور
شِست = قصد و نیت
شسن / گوش ماهی
مشروع = شفاد
چاوه / چاره
شُفت
واریشیدن = دورباره زخمی را باز کردن ، زخمی را منجر به خونریزی دوباره ی کردن ، تازه کردن زخم
شُفُردَن
بی استعداد = شَفَک / بی هنر / بی مایه / بی بذره
شفود / شفور = نامشروع
وَرومند = مشکوک ، بی تصمیم ، دارای ابهام شکاک = شَکَروَنده ، شَکمَند
شَکَروناک ، شک آمیز
شَکَرویدن ( Shakarvidan ) = شک کردن ، گمان بردن ، تردید کردن
به فارسی هم "شِکال" به معنی پابند می شود. و واژگانی مانند شکال گاه داریم
شُکُردن = قتل کردن ، آدم کشتن
شَکرا شَکرِش = شهرت و اشتهار به چیز های بد ، بدآوازگی ، بدنامی
شکَم گرفتگی / کُم گرفتگی
شکوخیدگی
شِکِهیدن/ شُکُهیدن
شکیفتن
غصب = شُلُم
قد = شِلو ( Shelv )
شَما
شماخ
شَمریدن
شَمَند = تندرست ، سالم ، قوی
جمعیت = شَمول
شمه
شَمیا
استیگما = اَنگ ، شِنار
سِن = شَنَت سنین = شَنَتان ( زند و پازند )
دمامه / دمام ( تبل ) = شَندَف
شنگ ماهی
شِنوِش شنودن = اطاعت کردن
شَنونیدن / شنونیتن = ( به زند و پازند ) یعنی نوشتن
شخودن = تامین کردن ، فراهم کردن
تکمیل = شودی
شودن
شَوِگان
علاج = شونست
علت = شَوِه / بایکر
ملاحظه = شَوهیر
ممنوع = شَهاد
جزا = شیان
منوَر = شیده
شیفتگی= عشق بیمارگون و وسواسی واعتیاد وار
شیناب = سعی ، کوشش و ممارست
شیوه = نگاه شهوانی
شیوه = نگاه از روی شهوت
در فارسی " شیویدن" = لرزیدن To Shiver
شَییدن= مسلح شدن
کاچار
کاچول
کاخه
منزل = کاژه
کاست
کانه = ریا
کاو کلور
کتگری / درودگری
رئیس = سرکرده / کَچیر/ کَچیرده
کد = به معنی نخست و اول نیز هست.
فرد = کد / کَس فرد ( عدد ) = تاک / طاق جفت و تاک = زوج و فرد
کدبا
کَدُفت
کَراز = تب زایمان
آشفته / کراشیده
مثل = کُراه
انتها = کَراه / انجامَن
کرتاخ
کَردا = دیروز ، مخالف فردا
کردنگ
کردمند
کَرزه = مادرزادی که آلت تناسلی ( زهار ) نداشته باشد.
کِرشیدن = میسر نشدن کار ، نشدن ، جور نشدن
کَرشیدن = فرونتی کردن ، خزوع و خشوع نشان دادن
کَرکام = منظور و مقصود
کَرمند
تجمع = کُرند
مصاف و محل صف کشیدن دو سپاه برای جنگ = کُرنگ ( Korang )
چاق = کُروت
کَروِه / کاواک = دندان میان تهی شده
آواستن = تراشیدن ، پیراستن
کزدیدن = جلا دادن ، صیقل دادن
کژخوانی = Dyslexia ناخوانی = Alexia
کژغان
هزیمت ، کوچ ، رحلت ، فرار
کساردن
کساردن = تحمل کردن بهتر است این معنی را از گساردن جدا کنیم
فضاحت = کَستی
ضمیر = کشاک
خط = کشه / کشمیده / کت
کَشی
مشقت = کِفا
کَفتور/ برجایی = ثبات
تحمل = کَفتور / کَفتول / توش
کفلگاه
کفیار
کفیز /کویژ
کُلکُم
کم پایی
ناقص = کمین / سوتام
تَمَندگی / کُندزبانی
کُندواله
کَندمند
کَنزا
کُنشمندی
کِنگ= نوجوانی در اواخر نوجوانی و در شرف آغاز جوانی
کنگ = ازانگشت تا سرشانه خود این واژه هم قبلا در فارسی به کار می رفته است: ارم. [ اَ ] ( اِ ) مابین آرنج و دوش یعنی بازو .
کُنوَری
کیفیت = کنونه / کنونگی
قد و قامت = کَو
سهل و آسان = کواشیمه / کواسیمه
قاعده = کُواشه
جمع = کُوال/ کَوال
گروه و طایفه
کوزِش
کوشه
به فارسی "کوکه" = قرص نان کوچک
کوهَدی
بچه ی سر راهی
انداس / اِمشاش
کُویستیدن = کوبیدن و زدن
کهشته
کُهوین
مُسِن = کُهیم
کیاده
کیازند
مخالف = کیاگن
کُیان
کیانی = Royal کیانه /کیانزاده = Royality
کیب
کیبیدن
کیپانیدن
کیت
کیرمان
کیرکاشی
عذاب و عقوبت = کیستار
مردم سیاسی ، رجل سیاسی
لاژه ، کیسَر
کیشمند
کیفا
کَیفه = کف دست
انسان = کیک
ظلمات = تاریکی / کیکَن
کیل / خَم
کیلان
کِیلدار / کیل دار
ایده = مانژه ایدئولوژی = مانژمان =ظرف و چارچوبی برای مانژه ایدئولوژی زدگی = مانژمان زدگی #پیشنهادی
انتقام = کین ستانی
خصومت = کینوَری / کین وَری
علت = کیود / کیوده
کیه دان
فراغت = ماژ
ماژدَر
ماناف
مانو = شهرت و آوازه دیگر برابر ها: پُرنامی / نام آوری / نامداری
لوازم خانگی = مانه
قصور = مانید
مُتکیدن = مُشکیدن
کارِش= کاشت
براب موافق واژه ی فارسی داریم . . موافق = هامِل براب مخالفی میتوان آن را منفی کرد و سپس کوتاه کرد پیشنهادی : مخالف = نامِل
هامل = همدل . . . > هامدل. . . . . > هامِل = موافق
قَمَری = ماجین
مَچاچنگ
در حالت امری یعنی "با ناز گام بردار! بخرام ! "
مچیدن = خرامان راه رفتن
رباینده
مُخستان = نخلستان = دیمیت زار = خرماستان = خُرستان
خزیدن
مُده = مریض
مَرداش = تاریخ
مردم گزا
مِرش = استفراش
مروستن = علاج کردن ، چاره کردن شکل دیگر مروسیدن
واژه ی باستانی آن "مِسماجَنگ" است. شکل های دیگر این واژه "مساچَنگ" ، " مَسچنگ" و "ماچنگ" است.
مُشتاسنگ
چیدن
مُشکیدن
تمساح = مَگَرمَج
ملاغه = چمچه
برابر قصد = مَلچَکا / اَندز / دریازه
مَلخودن
مطیع = مُلَند
مِنج = تخم {گیاه و میوه}
مَهتَک = منجک = گهواره ی نوزاد
برابر رکود ( در اقتصاد ) = مَنده / مندک
موخ = نشان ، سمبل ، علامت
"مورچال" برابر دیگری که عربی هم نشده!
مونه
مویتُنیدن = شمردن
مویند = صنعت گر مویندی = صنعت گری
میچودن= 1 - پرداختن 2 - انجام دادن #فرهنگ نفیسی
گمرُک = میرواری / بَخشبندر
میریدن = یخ شده شدن و انجماد از سرما ، پژمرده شدن از سرما
میسیدن = نوازش کردن ، مالیدن
ناد = صوت نادین = صوتی
ناریدن / ناراندن = دراز تر کردن
نازِش
نازوری
دروی کردن
نانیوشان
ممکن = ناوَر
به پارسی " ناوَر فرتاش "
ناهوا
ناهوش
نایِر = لوله ی کوچک هم خانواده با نای و نایژه
نایژه کردن
طغیان = نبارش
نِتاس = رفاه نِتاسیدن = در رفاه زیستن
نجوان = زعفران
بله در مکنزی آنطور نوشته شده که درست هم هست. نگیختن یعنی پایین کشیدن {پرده یا حجاب} همان آشکار کردن چیزی پنهان است ، همان طور که توضیح دادن یک پیام پ ...
وند ها و گهواژه ی فارسی دکتر محمود حسابی
نَخیری / نَخِری = نخستین زاده ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . نخستین فرزند. ( از ناظم الاطباء ) .
قطار = نرگه
تصفیه = نژمودن
معین کردن = نِشاخیدن / جوسیدن
نشاخیدن
نِشاریدن
منقار = نِشک /نول/نوک/نک/ تک/ شند/ چِنگ /کَلَفت
قلاب = نَشَل
کِدِر = نِشواره
نشیل
مست
نغام = ذرات پراکنده در هوا
نغم زدن
ایرنگ
پَدِستادن= سوگند خوردن ، تعهد دادن
توریدن
خسته شدن
نزارستن = تضعیف
شافتن
پِیموختن = پوشیدن
کنوردن
کَرشیدن = کسی را بازی دادن.
آوِستُردن = زدودن ، پاک کردن
کَنبیدن = خارج شدن
کُنبیدن / پژوَردن
فرکندن
سریشیدن
میلاویدن
شایه = برتری ، فضیلت ، امتیاز ، ویژگی و هر آنچه شایسته کند
رایه
هایه = تایید کننده
موید = هایه
نایه
نافی = نایه
واپایه = کنترول گر ، تنطیم کننده ، مهار کننده
بهتر شدن
نِگاف
نگندن
نگنده
هُناد = رد و اثر
نماک
نمشته
هدف = نموک
دفینه= نَواد
نوآورد
نورَند = ترجمه ی تحت اللفظی
نوریته
نوس
مباحثه = نَوسیره
قول = نوله
نوبت = نُویک / نیابه / پستا / گزک
نَویل
اتلاف کردن = نهاریدن
نُهبانیدن / آراستن
نِهِستن
مخزن = نهَندره / تونگه
نَهور
نام دیگر آ " نیلاب" است
نیماد = تمییز
نیناد = حوصله و صبر و تحمل
نیواد = جرات و شهامت
جو و اتمسفر = نیوار
انتظام = نیوراد
کائنات = نیوَر
نیوند = فهم و ادراک
تفکیک = وابُرش / وابُریدن
واخوردن
وادادن
دفع کردن = واراندن
قابله = واردین
قیام کردن = وارستادن / برخاستن /چَغمونِستن
اضمحلال = وارفتگی
حین = وازیره / هنگام / وقت
واساختن
انکار کردن = واسرنگیدن
واسوختن
واشکافتن
قصاص = واکُشتن
واکشیدن = دست درازی کردن ، تعرض کردن
واکشیدن = دست درازی کردن
جراحت = والانه
واهُش آمدن = از مستی در آمدن واهشیدن
لزوم = وایی لزوم داشتن = واییدن
واییدن = لازم بودن ، لزوم داشتن ، ضرورت داشتن ، بایستن
تفریق = وِجارش
فتوا = وَچَر
سهام = وَراستاد
ورام
نشستن
وَرسنگ = معتبر ، با اعتبار
متورم = وَرغاره
شفاف = وَرغَشت
وَرکار = شاغل ، استخدام شده ، مشغول به کار
وَرگشت = افول ، ویرانی و تباهی
لقب = وَرنام
تخت شاهی = پات / اورنگ / وَروار
وُسو= آنکه بر خود تکیه کند ، دارای اعتماد به نفس
معاش = وَشتا
وشناد = فراوان ، انبوه
وشناب = آب شاهدانه
وَشیان = جزاء و کیفر
مونث = ماده / وَکده
مدت = وِلا در این مدت = در این وِلا
متفرق = وِلاو / پاشیده / پراکنده
وَنج = مبر م و حیاتی
امتحان = وَند
وندسار = مرکز دایره
مایحتاج = وَتکول
ویژاندن = تخصیص دادن ، اختصاص دادن ، خصوصی کردن
2 - ویژیدن / آویژیدن = پاک کردن ، طاهر کردن ، پالودن
ویشانیدن = دعوت کردن ، فراخواندن
دعوت کردن = ویشانیدن
فرصت = ویل
ناقص = ویلان ناقص ( در کار ) = بلانه
طفره = وَیدانک ( Vaydaanak )
هارِش = خودنمایی و تفاخر
هَمال سازی
موافق = هامِل / بَرزنده
هاوُش گرایی
البته = هاینه
هَبَک = کف دست
ایثار = هُدمان
هُراش = برابر فارسی و با ادبانه ی مدفوع
هرانید = طبیعت ، حالت ، چگونگی
هرانید = طبیعت ، حالت ، چگونگی
مذهب = هرای / کیش
عصا = هرباس
بوقلمون = هَربه
ظرف = هَرته
فاضل آب = هرزآب
امداد و استعانت = هَرزید
امداد و استعانت = هَرزید
هَرَش= اولین شیر دهی پس از زایمان ، آغوز هِرش= زهر و سم
ابله = هُرگ
قراول = هَرکُش
هَرَم - = پیری
خباثت =به فارسی " هَرنوت"
برقراری = هِرنیز
شکنجه
هُره = برابر فارسی Butt Hole
هَریار = دندان اضافی
صوتی = هَرینی
مالیات = هُز
هَستبَت= نکره و ناشناس
جمع بندی کردن = هَست بود کردن
قبول کردن = پذیرفتن / هَستیدن
مهاجرت = هَش
هَشتیدن
هَشتیدن = محافظت کردن ، نگهداشتن
هَشِستن = ترک کردن
اطلاع = هَشَن
هِشیدن
فروگذاشتن
قصور = هَفتوت
هَفتوت = قصور و فروگذاشت
به معنی "متوجه ی بالا باش و حواست را جمع کن تا برویم"
حمله = هَله
قد = هُلیه
کلیت = همادینگی کلی = همادین کل = هماد کلا = همادی
هَماش = فرومایه ، حقیر ، کمینه خواه و قانع ، کوته پرواز
تعدی و جور = همجا
همجا = ظلم و ستم و اذیت
دوقلو = هم شکم
هَموا = مراد و مقصود
حمله = هَمه
خطا = هَمید / اِشکوخ
هَمید = خطا ، گناه ، خبط
هوخیدن
روح = هولِس
کذب = هیتان
هیرسایی = عزوبت هیرسا = عزب
پارسا
Nape of the Neck به تازی قفا و به فارسی "هیره"
هیزه / نیزه ی سه شاخ
هیوه
عفت و عفاف = هیوند
یارش = دوست یابی ، دوست شدن
لعنت = یارند
مالیات = یاره مامور مالیات = یاره گیر
سنه = سال / یار
ساحل = یالو / یالود
اسپ بان
یای = بیمار ، ناخوش
خسارت = یَبه
اجتماع = یراغ
قَلَم = یراغه
انتظار = یَرمَر
الهی = یزشنی
الهی = یزشنی
یزغند = سگ شکاری
ملاقات = یک رسی ملاقات کردن = یک رسیدن
یکرشته
مجرد = یکسره
یکسریدن = جمع شدن و ملاقات کردن با هم
قاعده = ینگ
یوا کردن = تلف کردن ، هدر دادن
هوس کردن ، میل کردن ، یوبه داشتن
قطره = یوجه
هاپو ، ، توله سگ و سگ کوچک = یوزَل ، یودک ، یوزَک
یُهره
مِیل = یُهر
یُهر = میل
یهیدن
منزلت = گاژ
کودک مذکر و رسوا و بی آبرو به روسپی گری
گاوِد = گاو وحشی
کافر = گاوَر
گاهنگان
گَپتر
گَپو
عظیم الچثه = گَبز
گَبنا = مرد ، مذکر
عظیم = گُته / گُت
سلاح = گَدر / جانه
گَدر= سلاح ، آلت
قنات = گذراب
گِرامش = قدرت توانایی و لیاقت
نگاه کردن
گِردا = عذر ، معذرت
گِردابش / برایه
گرداناد = خدایا بگردان
چالاکی
گِروَر = واجب ، لازم
گِروَر = واجب ، لازم
گُروزه
گُریچه زدن / گُریچ کاوی
گریو
خیانت = گریودم / بیوند
گُزردن
گَزیت = مالیات سالانه
گُسنده
تکانیدن قالی
گَلبَت = کشتی و جهاز بزرگ
انباشتن
گِلیز آوری
گُنجا = قابلیت و استعداد گنجیده شدن و جا گرفتن
گُنجایی
گُنجیده
بیت المقدس/ اورشلیم = گنگ دژهخت
برابر فارسی عاملیت = گنورِگی
برابر فارسی عامل "گنوره" است.
Language
صمغ = گَوَچ
گَوِشت
گوشتاسب
پسوند چی به معنی نگهداری و داشتن و کابردش مانند پسوند بان است. مثلا این واژه ها هم معنی اند گوشچی = گوش بان = گوشدار = پاسدار
گولی = حماقت
گولیدن
کارواژه ای امری = گومباش = به معنی ول کن ، بگذار بشود و اگر آن اتفاق اوفتد مشکلی پیش نخواهد آمد.
گوناب
گونسته
فرناک
گوهر زای / گوهر زاد
مجرا = گوهین
گویانی
گُهر گُستر
دوران نوزادی ، دوران کودکی
گیاخُن / گیاخَن = آهسته و پیوسته ( کارکردن ، رفتن )
گیتی افروز
بی غیرت = گید
گیرداشت = توانایی و قدرت گرفتن
تسخیر = گیرِش
قصه گو = گیوَر / داستان گو
در فارسی " لاج" و " لاس" به معنی سگ ماده اند.
در این باره مطمعن نیستم ولی گمان میکنم "لاجوردی" که گاهی "لاژوردی" نیز در فرنگ ها آورده شده از "لاژه" به معنی زعفران و "ورد" به معنی گل ساخته شده . ر ...
مدح = لاف
لانگ
لالَنگ
نان
باتلاق = لایِستان
پیراهن آستین کوتاه
بارونی ( جامه بارانی ) = لَباده / لباد
اندار
مطرود = لُتره
قایق کوچک ، کرجی
لَچ = صورت
لَخاگر ، کفشدوز ، موزه ساز
جزئی = لَختی / باذَم ( باذذم )
جزئیات = لَختی ها
لُرس = شفت ، ترحم
فارسی ترحم = لُرس
مقاوم
ممکن است با " لَست " در پارسی به معنی مقاوم و پایدار از یک ریشه باشد.
لَست = مقاوم لَستینگی / اَنیسون = مقاومت تاوستن = مقاومت کردن
لَست ( Last ) = مقاوم
لَش
لشکر پژوه
قطعه = لَشکه
لَم = به معنی آسایش است. مانند "لم دادن"
می توان این واژه ی زشت را با " لَمتُر" جایگزین کرد.
چاق = فربه / لُنبه
غرغرو = لَندا / لُندا
leg = برابر "لِنگ" در فارسی. از بیخ ران تا سر انگشتان پا.
لوت = برهنه و عریان
قَمَر = لوخَن
لورا شدن
جُزام = خوره / لوری
برابر حلوا در فارسی "لوز / لوزه" است.
چهار دست و پا راه رفتن مانند کودکان که هنوز نمی توانند بر روی دو پا راه بروند.
رُژِ گونه = لَونِه
عقاب = لُه ( loh )
عوام = لَهنه
اجازه = لِهی
لیو = خورشید
غرزاد
موی غَف
غفده
پیمان / غُنوَند
لخت مادر زاد
Fate به پارسی" فات" = سرنوشت و تقدیر
فاج / تاج
بالای درخت
فاداشتن = روبه رو کردن ، مقابله کردن
فارَفتن = مقدم شدن ، بزرگ شدن ، پیشی گرفتن
فاروفتن/ فارُفتن / وارفتن = دوباره روفتن ، تمیز کردن دوباره
فارندیدن / وارندیدن = دوباره شخم زدن ، دوباره بیل زدن زمین
فاگرفتن = 1 - روبه رو شدن ، ملاقات کردن 2 - دچار شدن ، مبتلا شدن 3 - تعرض کردن 4 - جلوگیری کردن ، مانع شدن
فا گویی مکرر در صحبت ، نوعی لکنت با فراوانی بالای تلفط حرف ف
فَبال
فکاهی = فَپوس/ فُپوس
فُتان
فُتانیدن
فُتانیدن= ساقط کردن
فَترآیش
فُتودن = حرف زدن سنجیده ، با اندیشه و با احتیاط.
سود / فَخت
فَخرِز
فَخَم = پارچه ای که زیر درخت میوه آویزان کنند و درخت را بتکانند تا میوه ها برداشت شود.
فخمیدن
فَدا = در پارسی به معنی های زیر است: 1 - قاعده و قانون ، اصل 2 - سرمشق و الگو
تله ای دارای سنگ که بروی دیوار دژ می گذاشتند برای پس زدن سربازان دشمن.
فراخیزیدن = گام نهادن با تزلزل ، مانند نوباوگان که به تازگی راه رفتن را یاد می گیرند.
فرصت
فراغ
تظاهرات بالینی = فرانمود بالینی
فراویز
فرخا / فراخا / فراخنا = گشادی
فَرخاد = غالب و چیره بُگمار = غالب ، قاهر و پیروز
خوش اخلاق شدن
نرم کردن ، لطافت بخشیدن
فرخنج
فَرخَویدن
فرداب کردن
فُرز ه= کنار رودخانه و در یا ها که محل حرک یا پهلوگیری کشتی ها بُود.
آغوز
فرغندگی
فَرَفت = شاهزاده
تیهور = فرفور = فرقور
فرگفت فرگفتن
فَرمَرُست
خجالت کشیدن
فَرناد
فَروَت = فارسی کثرت
فروخوانش
فروخواندن
یک سایت بسیار چرت و غیر علمی و مخالف علمی نویسی به خصوص سره نویسی فارسی .
فَروَرد = 1 - جدایی و افتراق 2 - ذهن و ادراک #فرهنگ_نفیسی
واژه ی پارسی " فروزینه " به جای چخماق همیشه استفاده میشده و می شود.
فروک = مرغ جوان تخم ناکردن نِخَنگ = خروس جوان تازه به بلوغ رسیده
فروگشت= انقراض فروگشتن = منقرض شدن
فرومیراندن
فرومیراندن
فروهِشتگی
فَروهیدن= ترک کردن
فَریوَردن = راست شدن و درست شدن
فزه
هسته انگور
فغیاز
ناکجا آباد
هر جایی می تواند باشد
فَلانه = نره ، آلت جنسی
فلاوه
فنانیدن
اوینیستن / اوینیدن = انتقاد کردن
می توان از شکل پارسی این واژه "یوخه" استفاده کرد.
رندیدن
آموختن
شناریدن / شنازیدن / شناویدن = شنا کردن
مشورت کردن
در زبان ایتالیایی می گویند basta
ایوجیدن/ ایوزیدن = متحد کردن ، ایویدن ، ایوه کردن
ایوجیدن/ ایوزیدن = متحد کردن ، ایویدن ، ایوه کردن
ویوزیدن = عمل زدایی کردن ، کاری انجام شده را به حالت قبل در آوردن ، معکوس کردن ، خنثی کردن
آشِنودن = فهمیدن ، درک کردن
اُزواردن = فهمیدن
پیخستن = تضعیف کردن
وَغَشتن = آشکار کردن ، شناساندن
پیچ دار کردن ، پیچاندن ، تافتن
چشمک زدن ، سوسو زدن
تافتن
یوغیدن ، جفت کردن
ترنگیدن
نوفیدن
سورمیدن
اعلام کردن ، شیپور شدن
آیوزیدن = رنجیدن ، به دردسر افتادن
چیره شدن ، پیروز شدن
پیروز شدن
زمیدن = چیره شدن ، برتری یافتن
تسیویدن = لرزیدن
تشنه شدن ، احساس عطش
نُوُشتن
تَوَشتن = سفر کردن ، طی کردن ، پیمودن ، نوردیدن
انتقال دادن ، فرستاددن
جزیدن ، ترادیسیدن
جزیدن ، میدن ، تغییر شکل دادن ، وردیدن
تلاندن ، له کردن ، پیخستن
له کردن
پهرماهیدن = پرماسیدن ، لمس کردن
شنکنجه کردن
تقویت کردن
غُرونبشت = غُرنبیدن
گرایش داشتن ، میل کردن
الفندن
ستاندن ، ستادن ، گرفتن
جنباندن ، تکان دادن ، آویختن ، لرزیدن
قوذت دادن ، بلعیدن
به آرامی عطسه کردن
شان و منزلت = فرباره
جهاد
غالب
عقل = فَرزو / اَنجِم
شناویدن
شنازیدن = شنا کردن
آگُستن
مردانگی و زنانگی نرینگی و مادگی نره و نیامه چُل و چوز فَز ( فزار ) و نَس ولی بهترین واژه "زهار" است که می تواند هم برای مرد و هم برای زن استفاده شود.
آنامیدن / نمیدن
آنامِش ، آنامیدن
فرغول
حضور
آنامیدن = نمیدن = توجه کردن
آنامش = توجه آنامیدن = توجه کردن
برگماشت
فرور
فسره
فنار = منار ، مناره ، آتش دان
فَندَل = بند ، مانع ، چیزی که با آن راه را بند آورند.
فیار
مردم
ایش /ایشه
ایم = مرد زن مرده
چربیدن
تامین کردن ، توشه فراهم کردن
آخیدن = موفق شدن
نَمشیدن
کوشیدن
کش آمدن
کش آمدن
شَمغیدن
چسپیدن ، مخیدن
برای جلوگیری از اشتباه بهتر است به جای مخیدن از برمخیدن به معنی نافرمانی استفاده شود.
چغریدن
چَغریدن = ترسیدن و جا خوردن و از جای پریدن
زل زدن ، خیره نگاه کردن
ثابت کردن ، ثبات دادن
غَلیدن = راه رفتن در گل و صدای چلپ چولوپ ایجاد کردن ، صدای چکمه بر روی گل خیس
تاختن
ومیدن
متصل کردن
پاشاندن آب و غیره
تُف کردن
گنجاندن ، جا دادن در خود ، جا داشتن ، جادار بودن
وژیدن
گُزَردن = حل کردن یک مسعله و مشکل ، سر در آوردن از یک موضوع
حل مسعله کردن
سَرَنکیدن = تروهیدن ، اجتماعی شدن
آهسته عطسه کردن
خُفیدن = شنوشک کردن ، عطسه کردن
شکست فاحش دادن ، تار و مار کردن ، منکوب و سرکوب کردن ، بدنام و رسوا کردن ، به فضاحت کشاندن و اعمال قدرت
ریزیدن ، ریز ریز کردن
پودر کردن با ضربه
ماچ آبدار کردن ، بوسیدن صدا دارد
1 - فاسد شدن برای میوه و 2 - خواب آلود شدن برای انسان
مالیدن
چارپخ ( چهارپخ )
گرز
چار مادر
چاژ ( چاژه ) = بیهوده ، بی معنی
وزق
چَرَندو
چان = چون ، چطور ، به چه نحو
ثابت کردن ، نصب کردن
چیتا ، یوزپلنگ
زن پیر مایل به مردان جوان
چربی و پی
لیز به معنی اندک و ریز نیز بوده است . مانند "چیز لیز" به معنی "چیز اندک".
بی آلایش
ژرافه
پرخور
ژَکور
ماما / ژَم
پادَست
پاسَبز
پَتَل / بوریا
پَرتَله
پِیوسِش
پیشاران = نسخه ی پزشک
پیزی / پِند
مرد
پولابی
پوشا
پوژنگ
پُوب = فرشی که برای زینت انداخته شود نه استفاده .
پواچ
پَنیوش = ضربان رگ و قلب
پَنین = هرگز و همیشه.
پَنَند = عدد مجهول
قاب ، دوری ، بشقاب
پندره / پسندره
پِند = نشیمنگاه
پَن
شیشه ، آبگینه
پَلکَن ( بلکن )
خاک
پَلَخ
روزنه ، منفد ، دریچه
پَگوی
پَغنه = درجه ، پله
پشدید = عنایت ، مرحمت ، لطف
پشتیبان ، حمایت
حرام زاده = موک
پس لشکر
پس شام = سحری ( فرهنگ نفیسی )
مَفصَل =پَستوق
پژوه هست بدون کسره روی و
پِژوِه = تفتیش ، تجسس و تفحص
پَژوده = برابر جاسوس است
پَژقند = گزافه گویی
پَژار = گام ، قدم
پَژاد = سالمند
پُژ= برف ریز
پِزی = طرف ، کنار ، سور ، جانب
پِزه = سلاح
پَزد = روح
اصلاح کردن
پَروِه
پَروُز = اصل و نسب، نژاد
غافل
پَرَن = دیروز دوش = دیشب = دیشب دیروز = شب دو روز پیش
پَرموته = چیز ، شیء ، ماده ، جسم
پَرگین = عام و شایع
رَحِم = پَرکام فرهنگ نفیسی
پرغول شکل قدیمی تر بلغور بوده همان طور که می بینید تبدیل ر به ل بسیار رایج است.
پر از ابر ، هوای پر از ابر بارانی ، هوایی که احتمال بارش باران برود.
برخلاف حرف دهخدا ، اتفاقا پُرسی به تنهایی به کار می رود و به معنی "باج و خراج ، مالیات یا جریمه " است.
پَردُو ( واو ساکن ) = به معنی سقف ، ایوان ، تیر کوچک و بالا خانه است
پَردَن = حد و کرانه
هشتن / گماردن / واگذاردن
بخشیدن = بخش بخش کردن ، تقسیم کردن
توزیع
نهفتگی ویژانش ( روش شناسی پژوهش )
توضیح دادن ، شرح دادن
نگیختن
نِگیختن
اجرا کردن ، اقدام کردن
نِبَستن= خوابیدن
خوابیدن
گناه کردن
دخشک
آه کشیدن
تیر انداختن ، پرتاب کردن
تقسیم کردن = برخیدن / وابخشیدن
تکان دادن و ریختن
اختلال اختلالات لطفا این واژه ی زشت رو از فارسی حذف کنید! . به جای آن آشفتاری و آشفتگی را به کا برید.
نشاختن / نشاخیدن / نشاستن = به معنی نشاندن است. در نبیگ های بیگانه برابر To Set Up به معنی گذاشتن ، صاف نشاندن ، بر تخت نشاندن ، به قدرت رساندن و قر ...
واخیدن = جدا کردن
جدا کردن
ریویدن = باز پس فرستادن
هَچیدن = ربودن
پاک سازی
خجالت کشیدن و فرار کردن
آبریزیش بینی
بینی خِلمیده / بینی آبریز
ژاژیدن / نشخوار کردن
مالیدن به هم
دزدی کردن ، کش رفتن
برمشیدن
رُبیدن / رُبودن
ریویدن
مِیچودن = برشته کردن
پزافتن = پز آمدن = پخته شدن ، رسیدن ( میوه و امثال آن ) ، از کالی و خامی در آمدن
داسَر دادن = پاداش دادن
غربال کردن
برگشتن ، برگشت دادن
آبخش بودن = پشیمان بودن
اَبَخش = پشیمان
پاسخ دادن
برداشتن ، حذف کردن
آیاسیدن / آیاستن = به یاد آوردن
آیاستن = خطور کردن خاطره ، به یاد آوردن ؛ فراخواندن
آیاستن = خطور کردن خاطره ، به یاد آوردن ؛ فراخواندن
اُروازستن= شادی کردن ، لذت بردن
اُروازستن = To rejoice
آنافتن = سرپیچی کردن ، نافرمانی کردن
نافرمانی کردن
مَخیدن
نافرمانی کردن
بشولیدن = to realize
متوجه شدن
سوهان زدن , بهم ساییدن
کویستن = رفع کردن ، سرکوب کردن
فروزیدن
فروزه دادن ، صفت دادن ، صلاحیت دادن ، کیفیت دادن
زابیدن
سنبیدن = مشت زدن ، محکم کوفتن ، ضربه زدن
فاسد شدن ، گندیدن
شماغیدن
وَغستن
عمومی کردن ، برای عموم آشکار کردن
آخانیدن = رواج دادن ، تبلیغ کردن ، بالا بردن
غرور ، آدم مغرور ، تکبر و افاده
تکبر ورزیدن
الغندن
گویا به معنی مورد تبعیض واقع شدن نیز هست.
شخم زدن
شخم زدن
سنایاندن = To Please
احترام گزاشتن ، خشنود کردن
خشنود کردن
انباشتن
انباشتن
انباشتن
روفانیدن = تمیز کردن دندان ها
ترغیب کردن
هاختن
ترانیدن
زَمود = الگو از کارواژه ی زَمودن
الگو و نقش زدن
ایجاد درد با سوزن زدن، دردی مانند سوزن فرو رونده ، درد سوزن سوزنی
آشختن = لبریز شدن ، غوطه ور شدن ، سر ریز کردن
سرکوب کردن ، ستم کردن
گشودن
داخیدن / شغودن =مشاهده کردن To Observe
مشاهده کردن
تغذیه کردن ، غذا خوردن
توجه کردن
اصلاح کردن
فروتنی کردن
تَروهیدن = قاطی شدن در جمع ، گرم گرفتن با دیگران ، معاشرت کردن ، To mix Socialy
دوشیدن
اندازه گرفتن
بَریدن = To Mail
ناقص درک کردن
به معنی ترسیدن هم هست.
آنالیز = آنا ( نا ی منفی ساز ) لیز ( لیزیدن = مخلوط کردن ) عمل عکس مخلوط کردن = تجزیه کردن ، فروکاستن
فَغاک خشوک ناپاکزاده سندره
خیدن = خودن
شک کردن
لیزیدن
آنالیز = آنا لیزیدن = نالیزیدن لیزیدن به معنی آمیختن و درهم کردن بوده ، نا منفی میکند - - - > نالیزیدن = جدا کردن ( از آمیختگی در آوردن ) #فرهنگ دک ...
طمع کردن ، شهوت داشتن برای چیزی
شهوت داشتن
زیدن / زیناندن =برگزیدن، انتخاب کردن
لَنگیدن
بلند کردن
ترک کردن
وِجاردن = لاغر شدن
جهیدن به جلو
نباستن
دراز کشیدن
تلابیدن = روده بر شدن ، قهقه زدن از خنده
دانستن
شعله ور کردن ، افروختن
اوزَدن = کُشتن
آیوختن = پیوستن ، پیوند دادن ، وصل کردن
ومیدن = پیوستن
جرنگیدن
ازبایستن / فراخواندن
احضار کردن
1 - دعوت کردن 2 - تخصیص دادن
پیخستن
بَنجیدن
صمیمی شدن
سوزش درد
فزایستن
لابیدن
بازداشتن ، منع کردن
درغال کردن
غلیدن to immerse
والوچاندن ، خمانیدن
اروندیدن
پلک زدن ، بیکار بودن
کریسیدن = ریا کردن
ریا کردن ، ریاکار بودن
چَلیدن = عجله کردن ، دویدن ، حمله کردن
به معنی عجله کردن نیز هست
شکار کردن ناریدن
ژفیدن
ژفیدن
به قلاب آویزان کردن
آکیشیدن = To hook
1 - گرامیدن ، گرامی داشتن 2 - شرم کردن
بُرزیدن = گرامی داشتن ، ارج نهادن
سِنودپردازی پیدا کردن شکل هایی خاص در ابر ها ( سنود= ابر ) ، نوعی ایلوژن
خواستمان
پرسمان
الفاختن / الفختن / بلفختن / انباشتن / اندوختن
پژکمیدن
منع کردن ، به تعویق انداختن ، مانع شدن ، بازداشتن
پژکمیدن
فنودن / فنانیدن
از معنی های اصلی آن "تردید کردن و مردد بودن است"
فنانیدن / فنودن = تردید کردن ، مردد بودن ، تعلل کردن
عجله کردن ، شتاب و اشتاب کردن
عجله کردن
خو گرفتن ، عادت کردن
هاختن
برشته شدن ، برشتن ، سرخ شدن
رشد کردن
به سوگ نشتن ، سوگواری کردن
آراختن = کار خیر کردن ، خییری کردن ، خیریه زدن
رفتن ، حرکت کردن
تمسخر
میوه دادن ، ثمر دادن ، نتیجه دادن
سجیدن / شجاییدن = انجماد
عطر زدن / بوی عطر دادن
سَمیدن
مجبور شدن
مجبور کردن به کاری / چیزی
= لاوریدن
افراشتن استحکامات برای جنگ ، آماده ی جنگ شدن
سغدیدن / آسغدیدن = ساختن ، شکل دادن
تشتن = شکل دادن
فلیختن
جنگیدن
فریوریدن = ایمان داشتن ، اعتبار دادن ، تحسین کردن
آشنا شدن ، آشنا کردن
مشهور شدن
نِگیختن = در معرض گذاشتن ، بی دفاع گذاشتن ، مواجهه کردن
توضیح دادن
هلانیدن = بیرون انداختن to expel
بیرون انداختن
هلانیدن
خسته شدن
خسته کردن ، مغلوب کردن
چاوشکی = اعلام عموی ، مراسم اعلام کردن خبر سفر یک زائر
به اطلاع رساندن ، اعلام کردن ، آگاه کردن همه با بانگ زدن
چاویدن
بشتر بودن ، فراتر رفتن exceed
فرایستن
تولیدن
جا خالی دادن
تهی کردن ، تخلیه کردن
تُهیدن / تُهانیدن
دامیدن
تاییدن = برابر بودن
زاستن
پدیدار شدن
پژواک دادن
نوشیدن
ویشفتن = مختل شدن
کراسیدن = کراشیدن
تقطیر کردن
ترکاستن
بحث کردن ، جدل کردن
حذف چیز غیر ضروری ، خرج کردن
ویزیستن
وانانَمِشیدن = از بی راهی در آمدن ، از وهم در آمدن ، از توهم خارج شدن
Disillusionment از توهم خارج شدن
نانَمشیدن ( نا نَمشیدن ) = ناکام شدن نانَمَشیدن/ نانَمِشیدن = سراب دیدن ، دچار خطای بصری شدن
سراب ، وهم ، ایلوژن
نانَمَش
رشد و توسعه دادن Develop
مُرنجانیدن = نابود کردن
ویران کردن
آناست کردن = نابود کردن ، نهست کردن، نیست کردن ، از بین بردن
نابود کردن
زَمودن
دفرمه شدن بدن ، از ریخت و قیافه افتادن، زایل شدن
تصمیم گرفتن
پوهیدن = پوسیدن ، تحلیل رفتن
کَشَفتن = پژمرده شدن ، گندیدن ، زوال ، فاسد شدن ، تحلیل رفتن
گزاییدن / وینِهیدن / زینینیدن = To Cause Damage
لطمه زدن ، آسیب زدن
بیشازیدن / پشازیدن / بشازیدن = در مان کردن ، معالجه کردن
نفرین کردن
فریوریدن = تحسین کردن ، اعتبار دادن ، اعلام باور داشتن به درستی یک ادعا
جَرَستیدن = غیژ غیژ کردن در ، صدای لولای روغن نخوردن
جَرَستیدن = غیژ غیژ کردن در ، صدای لولای روغن نخوردن
نزشتن = پیمود ، پوییدن ، طی کردن فاصله
زوج
زوج = تَروه / تووِه
کهیدن / کخیدن = To Cough
فاسد شدن
فاسد شدن
کنترول کردن ، محافظت کردن
کارواژه ی کهن "لاغیدن " در فارسی به معنی تمسخر کردن و خندیدن بوده است.
در فارسی ما کارواژه ی "همینیدن" به چم : ۱_ سرودن ۲_ نواختن را داشته ایم ، گمان من این است که ریشه ی این واژه همین کارواژه ی فارسی باشد
دخول
تحقیر کردن ، خفت دادن
مقدس و متبرک کردن
نوینیدن
بیولیدن
آدینیدن = نیدن / آنیدن ، هدایت کردن برابر Conduct
نیدن
در فارسی "نیدن"
ایراختن = To Condemn
نهمبیدن / اَویشتن
تکمیل کردن ، کامل کردن
سرودن ( چکامه ) ، نواختن ( ساز )
رنگ کردن
توختن
اسپیختن / اشپوختن = مجبور کردن ، اجبار کردن
نَشلیدن
محکم گرفتن Clutch
پالاییدن ، تمیز کردن
هنون = اثر هنود= تاثیر مانند نمون که از نمود گرفته شده است.
فرجَست
شکاف برداشتن ، پاره شدن ، خراشیده شدن
شکاف برداشتن ، پاره شدن ، خراشیده شدن
تغییر کردن
کهولیدن / گهوایدن = تغییر کردن
تغییر کردن
جاور کردن ، تغییر کردن
تغییر کردن ، دگرگون شدن
تغییر کردن
آساردن = آماردن ، هماردن ، شماردن ، محاسبه کردن
شپوختن / اِشپختن = قلدری کردن
شپوختن / اشپختن
تخمیر کردن
زور گویی ، بولی کردن ، قلدری کردن
خشم گین شدن ، نزاع کردن ، پرخاش کردن
رَخیدن = نفس نفس زدن
پَرزیدن = مانع شدن ، سد کردن
انتقاد کردن ، نقد کردن ، سرزنش کردن
آکِستن / آکشتن = بستن ، پیوند دادن ، وصل کردن
اندیشیدن
کیفتن = خم شده به سویی ، گرایش و میل پیدا کردن
فیت = فرزام = درخور ، برازنده ، مناسب
ریشخند کردن ، مسخره کردن Laughing
مَلنجیدن = بر کشیدن ، جذب کردن
تَریدن = جذب کردن
نِهاردن = تُنُک کردن ، رقیق کردن
سیجیدن = تنظیم کردن ، آراستن
اَرستیدن = 1 - آراستن 2 - منظم کردن
آراستن
آبیستن= آراستن
آراستن
آمودن = 1 - آراستن 2 - مهیا کردن ، آماده کردن
آریدن = آراستن
خشمناک کردن ، رنجاندن
مَسیدن/ مَشتن = اندوختن ، جمع آوری کردن
هیویدن = جُزیدن ، تغییر کردن
فریفتن
موافقت کردن
غمگین کردن ، رنجاندن
اندرز دادن ، پند دادن ، نصیحت
آراستن ، مرتب کردن ، منظم کردن
آراستن ، آراییدن
انتقاد کردن ، پند دادن ، سرزنش کردن
بدست آوردن
چکیدن ، انزال
= ژودن ، خوردن ، بلعیدن
ژودن = 1 - بلعیدن ، خوردن 2 - ترک کردن ، غفلت کردن 3 - وراجی کردن
بلع
زَه = درخواست ، آرزو
عزیز ترین
= زیستن
گودی ، ژرفا
زیم = زمان ، مدت ، سال
زیچ = تقویم
مراقبت کردن
دارای زین ( ذهن )
هشیار ، مراقب ، حواس جمع
زفان / زسپان = خطلا ، اشتباه ، بیهوده
زیاک / زهاک = فرزند
زستن = 1 - طلب کردن 2 - جُستن ، جستوجو کردن
اشتباه ، نادرست
زرغون = سبز ، تر و تازه
زرمان در پهلوی = پیری ، سالخودگی و ناتوانی
از معانی دیگر آن = ساق پا
زام = زم ، زمین
زاک / زاق = فرزند ، بچه
زهاک = زاده ، فرزند ، خانواده ، نسل
دارای فرزند
زهک = به معنی عنصر و ماده نیز بوده است
زهک = جنین انسان ، فرزند ، اولاد ، نسل
در پهلوی یوخت = جفت ، زوج
ابر بارانی
یوتَر = 1 - دیگر 2 - مشخص
جدا کردن
مجزا ، جدا
یوشداسرینیدن = تطهیر کردن ، پاک کردن ، شستن
یاوَر در پهلوی به معنی "دفعه ، باز ، زمان" نیز بوده است.
یَتَک = خاصیت
یَسک = بیماری ، ناخوشی
گفتن سخنان مقدس ، قُدسی گویی ، دعا کردن ، زمزمه کردن آیات الهی
نیوشه
🟣 واژگان فارسی برای زمان= زمان دون زیم گاه وَخت اَوام سا اَمد ( Amd ) وازیره نُویک
لیزگ ، اولیزگ = آب دهان ، تف ، خیوگ
آیاخت = قصد
اراده
قصد ، نیت آیاختن
قصد کردن ، نیت کردن ، تصمیم گرفتن
حرکت کردن
اِشنافتن = درک کردن ، فهمیدن
هنود = تاثیر از کارواژه ی هناییدن و هنایش
تاربین
تعریق عرق کردن
ازدواج با خیشاوندان ، ازدواج فامیلی
به تملک خود در آوردن
مطعلق کردن ، اختصاص دان
تعلق ، تعلق داشت ، وابستگی
صمیمیت ، خودی بودن
قائم به ذات خود ، به خود متکی ، خداوندگار ، فنا ناپذیر
به معنی تکرار کردن و از بر کردن نیز هست.
احساس رضایتی که از خوردن غذا حاصل می شود.
خوَمر هم تلفظ می شود
Xumr = رویا
محکم ، استوار
خروسته = صدمه دیده ، لطمه دیده
موذی
خیزیدن ، برخاستن
محصور کردن ، احاطه کردن ، محاصره کردن
اصلی ، اساسی ، سرچشمه
عقب زدن ، پس راندن ، دفع کردن
ووئیک = رنج ، سختی
ویزاستن / گزاستن = زیان زدن ، آسیب زدن
ویاپِهیستن = دیوانه شدن
دیوانه
خود را وادار کردن
میل ، تمایل
ترک کردن ؛ رها کردن
گداختن
ناخوشی ، بیماری
غصه ، اندوه
ویشتن = تغییر از خوب به بد ، از حال خوب به حال بد در آمدن
منهدم کردن ، نابود کردن
زهراگین
بی توجه ، تنبل ، غافل
ویش = زهر ، سم ، کیسه ی صفرا
ویسپ = همه ، هر ، کل
ویس = ناحیه ( پهلوی )
نظم و ترتیب
ارتکاب به گناه ، جرم
فاسد ، مفسد ، نا پاک و جانی
تمرین کردن
تمرین
وین = بار ، دفعه
تعمییر کردن
تمرین کردن
پاره کردن ، ویران کردن ، شکافتن
مخلوط کردن
محدود ، دارای حد و مرز
متغییر
حد ، سرحد ، مرز
بیدار شدن
تحقیق ، تفحس ، جستو جو
اغفال شده
تشخیص ، قضاوت
تمییز ، تشخیص
تشخیص
معتبر ، راست ، اصلی ، مسلم
1 - توضیح دادن 2 - مشخص کردن 3 - تشخیص دادن
ویشست = اکثر ویشستی = اکثریت
لقاح
وَستن = تیر انداختن
ترتیب دادن ، مرتب کردن
مهیا کردن ، مرتب کردن
نژاد
الهام
وازَنیدن = هدایت کردن
وَزنیدن = روشن کردن ، افروختن
وایِنیدن = به پرواز در آوردن ، روانه کردن ، به حرکت در آوردن
رشد و نمو
وَخش = 1 - جان ، نفس 2 - درخشش
وَتیه = شرارت
وسناد = برای این که کم کم به "واسه" تبدیل شده است
غذا دادن
آزوردیدن = منحرف شدن
موی بدن
برمیدن / ورمیدن = از بر کردن ، حفظ کردن
از ورزیدن به معنی ماهر
پیروز شدن
1 - پیروزی ، فتح 2 - دفاع
وَن = پیروز ، فاتح
واهَر = بیهوده ، نادرست ، اشتباه
واچیدن ، واژیدن = گفتن ، بیان کردن
به حرکت درآوردن ، بردن
بازافراهیدن
احضار کردن
تعبییر کردن ، تفسیر کردن
مرده ، بی جان
اقدام کردن ، خارج شدن ، برخاستن
خارجی
برخاستگی ، برآمدگی ، افراشتگی
صبحگاه
اوش به معنی صبح هم هست و مخالف دوش به معنی شب
خاستن ، بلند شدن
قربانی
1 - اندیشه 2 - مشاوره
خوشبخت کردن شاد کردن برای گذشته است و در حالت کنونی از دیسه "اوروازیدن" بهره گرفته می شود.
شاد کردن
خوشبختی
دارای اندیشه ی شاد ، سعید ، خوشبخت
اوروَر = غذا
اول ورزیدن = 1 - نفض کردن ، فسخ کردن 2 - پشیمان شدن ، توبه کردن
بلند شدن ، خیزش
اول اوستن = برخاستن ، بلند شدن
لایه بندی
کسی می تونه یک واژه ی فارسی که با این پیشوند ساخته شده باشد نام ببره؟ توجستوجو هام چیزی پیدا نکردم
روساخت
در برسی متون قدیمی به واژه ی "اول تر" به معنی بالا تر برخوردم. این موضوع که اول - به عنوان پیشوندی به معنی بالا در فعل هم استفاده می شده باعث شد فکر ...
ادا کردن کینه توختن = حل کینه با عمل انتقام گرفتن
آرام ، ساکت
کوشش و تلاش
تَروفتن = دزدیدن ، سرقت
ما در پهلوی واژه ی "تَرَفت" / Traft به معنی سرقت و دزدیدن را داشته ایم. همانندی این دو واژه اتفاقی به نظر نمی رسد.
تُو = بخش ، قسمت
کفاره دادن ، جبران کردن ، تنبیه کردن ، پشیمان شدن ، توبه کردن
تویه = توانایی ، نیرو ، قدرت "تویه و پویه ی کار کردن"
آفرینش ، خلاقیت
محقق ، مسلم و حتمی
ترون = تر و تازه ، لطیف
مغرور و متکبر
ترمانیدن = حقیر شمردن ، خوار کردن ، تکبر ورزیدن ، گستاخی کردن Snub
1 - اندازه گرفتن ، سنجیدن 2 - تراز کردن ، متعادل کردن
تن در آمیزی ، آمیزش جنسی
تَنبان = 1 - ناصحیح ، نادرست 2 - نامنظم
تَنَند / وَرَند
تَم / تُم = تاریکی
روان کردن ، به حرکت درآوردن ، به جریان انداختن ، حرکت دادن
شویش = قحطی
شپیار =شربت
بی توجهی ، غفلت
سِتوری ( پهلوی ) = قیومیت ، امانت داری
سود = گرسنگی
سِتوش = عذاب قبر
ثابت ، ایستاده و استوار
مدهوش شدن ، بی هوش شدن
گیج ، بیهوش
سِتَر = مدهوش ، گیج ، غش کرده ، ضعف کرده و بر زمین افتاده
ستمه = شدید
سریشَک= توده ، گروه ، دسته
سرو ( sraw ) در پهلوی به معنی آوازه و نام و شهرت است. خسرو/ هسرو = خوشنام دسرو/ دشسرو= بد نام
سپورهیدن = کامل کردن ، تمام کردن سپور = کامل
سپور / اسپور = کامل ، تمام
سپاش / اسپاش = فضا ، فلک ، جهان Space
سنود ( اوستان ) = به معنی ابر است.
سَنوَر = کمان
سهمان = حد و مرز سهمانمند = محدود
مالیات ، باج و خراج
حریص و طماع
غارت کردن ، تاراج کردن
سوی، جهت
روی ، چهره ، صورت
تمسخر استهزا
موی بدن
ریست = نعش و جنازه ی مرده ریس کش = نعش کش
ریخَن = ارثیه ، ثروت
رایِنا / رایِناک = حاکم ، نظم دهنده ، فرمانروا
راز = معمار
رختکی / رختکیه = نا خوشی ، بیماری
رونیدن = به حرکت آوردن ، وادار به رفتن کردن
رَدی / ردیه = ریاست و سرپرستی
رادی کردن ، بخشش کردن
رَشتن = رنگ کردن
قاعده ، نظم، ترتیب ، رسم
خاصیت طبیعی
کسی که بتواند رنج را تحمل کند ، قوی
رَسیک= کودک
از خاطر بردن ، از یاد بردن ، فراموش کردن ، حذف کردن ، پس راندن
رانَکیدن = آزار و اذیت کردن
خوش بودن ، شاد بودن
راذنیدن = آراستن ، نظم دادن ، منظم کردن ، تقسیم کردن ، حرکت دادن راذش = نظم دهی راذناک = منظم راذ= نظم
1 - مخالفت کردن 2 - عقب راندن 3 - جنگیدن
زهدان ، رَحِم
دارای انواع گوناگون ، اقسام بسیار
کفاره ، تنبیه جسمانی به منظور طلب مغفرت ، ریاضت کشیدن
استغفار کردن
پوهلیستن / پوهلیدن = کفاره دادن
پیدا شدن ، آشکار شدن
شاکی ، کسی که به دادگاه شکایت برد
گوهر آگین ، زینت شده با گوهر و سنگ های گران بها
پیمینیدن = شیر دادن پیم = شیر خوراکی
پِن= خسیس
پژم = رنج و غصه
پزامش = بلوغ
پزد = یخ ، شبنم یخ زده
بلوغ
در پهلوی ، پزد = رنج و غصه
فعالیت
فاتح ، پیروز
پاک ، تمیز
پاد یاریدن = مخالفت کردن ، دشمنی و رقابت کردن ، ضدیت کردن
پدویستاری = کمک ، یاری
تطهیر و طهارت
جواب دادن
مقاومت کردن ، تحمل کردن ، قوی کردن
پتوکی / پتوکیه = استحکام ، دوام یافتگی
پدودن = ادامه دادن ، ادامه یافتن ، دوام داشتن
پتایش = دوام ، ادامه
مطابق با ، بر طبق . . . ، بنابر. . .
پدرودن / پتروتن = هجوم بردن ، حمله کردن
پتروچ = قوت و غذا
پاتَرم هم تلفظ می شود
پوشیدن ، لباس پوشیدن
اوفتادن ، نزاع ، زد وخورد کردن
لباس ، پوشش ، حجاب
توا نا ، نیرو مند
فرمانروایی ، پادشاهی، ستاک کارواژه ی پادشاهیدن
شروع ، آغاز
تغذیه
غذا
پیت = غذا ، مغذی ، ماده مغذی
پتیستن = تهدید کردن پتسیت = تهدید
مانع ایجاد کردن ، باطل کردن ، جلوگیری کردن ، مهار کردن ، مانع شدن ، عقب راندن ، مخالفت کردن پتران گر = بازدارنده
قیم ، وکیل ، وکیل مدافع ، دفاع کننده
کمک ، یاری ، دستگیری
پاتَرم = رعیت
پتکی / پتکیه = قدرت ، زور ، توان ، استعداد
پادفراسنیدن =تنبیه کردن پادافراهش = تنبیه پادافراه = تنبیه، مجازات
پَشت = معاهده ، قول ، وعده ، پیمان
پَشن = تعهد
مدافع ، مدعی الیه ، کسی که از او در دادگاه شکایت شود
تکمیل
پاسخ دادن
مهیا شدن ، آماده شدن
موافق ، سازگار ، مطابق
به معنی سازش و تطابق است.
پساچ / پساز = شکل زمان حال آن است.
پروست = حصر ، محاصره ، احاطه ، اسارت
پروند = حصر ، محاصره پروندش = محاصره بودن ، اسارت
پَرِخت = باقی مانده ، بازمانده ، زنده مانده
پَرِختن = زاید بودن ، بازماندن ، باقی ماندن
پَرگَوار = اطراف
رین = دفعه پنج رین = پنج دفعه
اجتناب کردن ، پرهیز کردن ، جلوگیری کردن ، مراقبت کردن
پَهرُم = عالی ، اعلا ، بهترین
آغل
پَه = چهارپا ، گله ، رمه
نسخه ی دوم ، المثنی ، کپی
اوژ = نیرو اوژمند = نیرومند
Ovam = وقت ، زمان ، مرحله
معتبر ، امین ، موثق ، قانع کننده
برخیزاندن ، بلند کردن
پاک کردن ، ستردن
اوستام ، در پهلوی ، زمینه ، اساس
ویران کردن ، خراب کردن ، نابود کردن
1 - کامل ، پر 2 - منظم
"رون " به معنی جهت و سمت و سو است اورون = به سوی بیرون
1 - افتادن ، پایین افتادن ، فرود آمدن 2 - اتفاق افتادن ، روی دادن ، رخ دادن
علیحضرت ، والا حضرت
اوغارش = درو کردن ، دفع کردن اوغارشمند = قابل دفع
در فارسی پهلوی اودَر ( Odar ) به معنی سگ آبی بوده است . به احتمال زیاد این واژه از پارسی به انگلیسی رفته.
1 - مقدر کردن 2 - تخصیص دادن 3 - خراب کردن
1 - دراز کشیدن ، 2 - بی اثر ماند
نیاو = 1 - مناسب ، درخور ، شایسته 2 - کوشش ، تلاش
نیارش / نیارشن = انحلال ، فساد ، پراکندکی
نوید دادن ؛ خبر دادن
دعوت کردن
قعر ، ته ، پایین
پایین ترین
گذاشتن
نیسی = زیر ، پایین ، پست
کاستن ، کم کردن نرفسش = کاهش ، نقصان
اجر ، پاداش ، حق الزحمه
رضایت نیمژیدن
نیمژیدن= رضایت دادن ، اعلام رضایت با پایین آوردن مژه ی چشم
نیکژیدن / نیکژش = اظهار کردن ؛ افشا کردن ، بیان کردن چیزی پنهان از دیگران
= نگاه ، توجه، مراقبت
جای دادن در چیزی ، گذاشتن
دفن کردن ؛ پنهان کردن ، چیزی را در جایی قرار دادن
نهیختن / نیهیختن = جلوگیری کردن ، فروکشیدن ، افسار کشیدن ، کنترول کردن
نهادنِ سنیهه = خلع سلاح ، سلاح بر زمین نهادن
نیغوکش= اطاعات ، فرمان بری نیغوکیدن= اطاعت کردن ،
فرار
انکار
انباشت کردن ؛ روی هم چیدن
نِوَکتُم = بهترین ، نیکوترین ، با فضیلت ترین
دقیق
نِندَر = داخل ، تو ، اندرون
Na - yidan = رهبری کردن
نشک / نسک = کتاب ، متن ، نوشته
نسک = کتاب ، تکست ، متن علمی یا مذهبی
خراب کردن نانش
تخریب ، خراب کردن از کارواژه ی نانیدن
مرده شور ، مرده کش ، نعش کش
نِسا = در پهلوی به معنی نعش یا جنازه انسان مرده است.
nepote/ Nepotem در لایتین و ایتالیایی از" نَپَت" در فارسی پهلوی به معنی نوه و قوم و خویش می آید. نیاز به ترگمان نیست ، می توان نوشت "نپت گرایی""
نَپَت = نواده ، فرزند زاده ، دودمان ، فامیل
نرفیسش= 1 - کاهش ، نقصان 2 - کم شدن قرص ماه و تبدیل شدن آن به هلال ماه
ناریک = بانو ، خانم
به معنی بانو ، خانم
جراحت
ظلم مانند واژه ی مستمندان= مظلومان
مورواندیش= مرغ اندیش ، کسی که از روی نحوه ی پرواز پرندگان فال می گیرد.
پرنده
مولان = معده به فارسی
مَرَنجِنش = تخریب ، ویرانی ، غارت
موشگی / موشیه = عیب و نقص یا ناتوانی
موشیدن = 1 - ناتوان شدن ، ضعیف شدن 2 - منحرف شدن
مزه و طعم
مزه و طعم
1 - تقلب 2 - دروغ 3 - سخن زشت و ناسزا
برابر فارسی آن = میخ گاس
مخک / میخک = لباس تنگ
مَش تری ( مش تریه ) = به معنی بزرگ تری در پهلوی است
مِسَک = شاش
مَزَن = شدید ، قوی ، بزرگ
تبخیر شدن
مایش از فعل "مایشن" به معنی مقاربت جنسی است.
ماتیان / ماتکیان = 1 - اصلی ، اساسی 2 - کتاب ، رساله
آینده ، زمان آینده ، کسی که می آید ، نزدیک شونده
مَستُرگ = جمجمه ، کاسه ی سر
برابر فارسی جمجمه = مَستُرگ
مسنیدن = بزرگ داشتن ، تجلیل کردن مسنش = بزرگداشت
در پعلوی "به معنی آندازه و ارتفاع" مسای سینه = به اندازه ی عرض سینه
برابر فارسی آن "مانسَر" است. و مانسر بر به فرشته ی حامل وحی گفته می شده.
بُک = آتش
بُک گرفتن / بک واستدن = افزایش ناگهانی حجم آتش ، زیاد شدن زبانه ها ، بسیار شعله ور شدن ، بسیار گرخیدن ، آتش گرفتن ، منفجر شدن از آتش
ماندن ، توقف کردن ، باقی ماندن
قصور
مَنگ = در پهلوی ، قاعده ، روش ، قانون
تقصیر
انتقام گرفتن ، توختنِ کینه ، ادای دِین و کینه
کرنیدتن / کرنیدن = بریدن ، قطع کردن ، پاره کردن
نوعی قلعه ، دژ
قالب ریزی کردن ، آفریدن
به آرزو رساندن ، کام روا کردن ، کام کسی را برآوردن
ترکیدن ، ویران کردن ، شکافتن ، پاره کردن ، فاسد کردن
هدایت کردن ، رهبری کردن
میل ، خواسته
کار نیک ، عمل صالح ، عملکرد خوب
خوشگل ، خوش تراش ، خوش ریخت و خوش ساخت
ساچیدن ، سازیدن = تطابق و سازگار شدن ، انظباق ، مناسب بودن
هونیا
هونیدن ، هونش = فشردن ، خرد کردن ، عصاره ی چیزی را کشیدن
هونش = فشار ، عمل خورد کردن با فشار
هونیدن
هیس هَس هین همه به معنی فوری هستند.
به معنی کثافت ، مدفوع و آلودگی هم هست
در پهلوی واژه ی "هِریه" به معنی ثروت وجود داشته است. شباهت زیادی با این واژه ی انگلیسی - فرانسوی دارد.
درست
دوران نوهَماگی
ظلم کردن ، ستم کردن
هیچیدن
هَختن = تلقین کردن ، ترغیب کردن
هاوندی ، هاوندانه
مساوی ، معادل
هَت = 1 - اگر 2 - یعنی
هین = هَس = فوری ، بلافاصله
هین = فوری هَس = فوری
هر ویسپین
اَخوان = جهان ، عالم ، هستی
1 - تمدد عضلات 2 - بیرون کشیدن
هَنام
همبویهیتن ، همبوهیدن = در شکم مادر به وجود آمدن ، تشکیل نطفه
هنبَختن ، هنبختار / اوبختن = تخصیص دادن ، تخصیص
هنباسیدن
ناف مَرزی
همستاریدن ، همستارش = ضدیت کردن ، رقابت کردن ، مخالفت کردن
همستار
1 - ایوانیدن ، ایوانش = متحد کردن 2 - همنیدن / همنیتن/ همیدن ، همنش = متحد کردن
تمایل
هَمال
هلک = احمق ، دیوانه هلکی = حماقت ، دیوانگی
هات به معنی فصل های کتاب است. مانند یسنای هفت هات در اوستا
هاچیدن ، هاچش : سوق دادن ، تحریک کردن ، ترغیب کردن ؛ برانگیختن ، هدایت کردن
آمیختن ، مخلوط کردن
گِزیر
نفرین کردن
علاوه بر هرباسپ واژگان زیر را هم داریم: گدوک= سیاره گدوکی = وابستهه به سیاره ، سیاره ای
گَرزِش
"فره بود"
1 - فرچوانیدن ، فرچوانش 2 - واداشتن ، واداشت ، وادارش
توسعه = فرایمندی
فَروَست= محتوا فَروَستن = در بر داشتن ، محتوی بودن ، شامل بودن ، متضمن بودن ، گنجاندن
فَروَست= محتوا فَروَستن = در بر داشتن ، محتوی بودن ، شامل بودن ، متضمن بودن ، گنجاندن
فَروَست= محتوا فَروَستن = در بر داشتن ، محتوی بودن ، شامل بودن ، متضمن بودن ، گنجاندن
فرتوم = دارای اولویت فرتومی = اولویت
فراشم = تجدید ، ترمیم ، تولید مجدد
فرکانیدن = بنا کردن ، اساس و پایه چیزی را گذاشتن برابر Found در انگلیسی
فرجستن = خارج شدن ، بیرون جهیدن ، به جلو پریدن
فرجفتن = انجام دادن ، به فرجام رساندن ، پایان دادن.
فرهیست = عمده ، غالب
تک خدایی به پهلوی ایوخدایی ( Monotheism ) با یکتاپرستی ( Monolatry ) فرق می کند. تک خدایی یعنی فقط یک خدا هست. یکتا پرستی به بیان دقیق تر تک پرستی یع ...
در پهلوی داشته ایم: ایوَر / ایوَره / ایوَریک = مطمعن ایوَری / ایوَریه/ ایوَرِگی = اطمینان
اتونیه / Etonih به معنای کیفیت نیز به کار می رفته.
اتونیدن: / اتونیهیدن: 1 - چنان بودن ، چنان شدن 2 - اتفاق افتادن ، مقدر شدن ، روی دادن
ایراختن
اِرنگ= اشتباه ، لغزش ، خطا . . . . . . Error
اِچینیدن = هیچ کردن ، به هیچ تبدیل کردن ، به صفر رساندن
دُواریستَن = دویدن ، گریختن ، سرگردان بودن ، با شتاب رفتن
دُشگندی = عفونی دشگند = عفونت
برای این که با افراییدن و افرایش اشتباه گرفته نشود می توان آن را به صورت کوتاه شده ی "افرهیدن ، افرهش" استفاده کرد.
دِزیدن = بنا کردن دژ ، برپایی استحکامات جنگی ، خاکریز سازی ، ساختن یک ساختمان یا دیوار
کوشیدن
برگاشت = فرار = Disclaim برگاشتن = فرار کردن ، شانه خالی کردن از مسئولیت
برگاشت = فرار برگاشتن = فرار کردن ، شانه خالی کردن از مسئولیت
برابر پارسی برای حالت های ماهیچه: انقباض ( Contraction ) = فشردگی اتساع ( Dialation ) = گشودگی انبساط ( elongation ) = کشیدگی تحریک ( Excitation ) = ...
برابر پارسی برای حالت های ماهیچه: انقباض ( Contraction ) = فشردگی اتساع ( Dialation ) = گشودگی انبساط ( elongation ) = کشیدگی تحریک ( Excitation ) = ...
برابر پارسی برای حالت های ماهیچه: انقباض ( Contraction ) = فشردگی اتساع ( Dialation ) = گشودگی انبساط ( elongation ) = کشیدگی تحریک ( Excitation ) = ...
برابر پارسی برای حالت های ماهیچه: انقباض ( Contraction ) = فشردگی اتساع ( Dialation ) = گشودگی انبساط ( elongation ) = کشیدگی تحریک ( Excitation ) = ...
برابر پارسی برای حالت های ماهیچه: انقباض ( Contraction ) = فشردگی اتساع ( Dialation ) = گشودگی انبساط ( elongation ) = کشیدگی تحریک ( Excitation ) = ...
دُرُستبُد = پزشک ، بشازنده
سه معنی دارد : 1 - سفت کردن ، بستن 2 - تکرار کردن ، زمزمه کردن یک ورد به صورت مکرر ، سرود خواند ، شعار دادن 3 - شکوه و شکایت کردن 4 - صحبت کردن
به جای واژه ی متن یا تکست می توان از "دیپ" استفاده کرد.
به جای متن یا تکست می توان از "دیپ" استفاده کرد.
دِزیدن = بنا کردن دژ ، برپایی استحکامات جنگی ، خاکریز سازی ، ساختن یک ساختمان یا دیوار
دیسیدن ، دیسش، دیستن = شکل دادن
دیستن = شکل دادن
کاذب = دون ، دروغ
دشن
چاشش = تربیت ، تعلیم ، آموزش
آموختن ، تعلیم دادن ، دانستن
چاشش = تعلیم
چندنیدن = تکان دادن ، به ارتعاش در آوردن ،
بورزش ، برزیدن ، گرامی داشت
برِهِنیدن = خلق کردن ، آفریدن ،
نجات دادن ، نجات یافتن
بِکردن = رفع کردن ، درو کردن ، بیرون کردن
در پهلوی "بانبیشن"
اَخوار = مشکل اَخواری = سختی و مشقت
اَویشتن= مُهر و موم کردن ، بستن
غنی و ثروتمند = آتاو ، آتاوه ثروتمندی = آتاوگی فقیر = ناتاو ، ناتاوه فقر = ناتاوگی
غنی و ثروتمند = آتاو ، آتاوه ثروتمندی = آتاوگی فقیر = ناتاو ، ناتاوه فقر = ناتاوگی
اپراهیتن ، افراهیدن = منحرف کردن ، از گمراه کردن به انحراف کشاندن افراهش=تحریف افراهیدگی= انحراف
اپراهیتن ، افراهیدن = منحرف کردن ، از گمراه کردن به انحراف کشاندن افراهش=تحریف افراهیدگی= انحراف
اپراهیتن ، افراهیدن = منحرف کردن ، از گمراه کردن به انحراف کشاندن افراهش=تحریف افراهیدگی= انحراف
آنوست= نااستوار ، بی ثبات
آنهیتن ، آنهیدن = هدایت کردن ، رهبری کردن ، آدرس دادن
آناتاویه ، آناتاوگی . . . . . . ناتاوِگی ناتاوِه = فقیر
آناوِش = تخریب آناویدن، آنافتن = خراب کردن آنافته = خراب
آناوِش = تخریب آناویدن، آنافتن = خراب کردن آنافته = خراب
آکوستن = به زنجیر بستن، بستن ، بستن کشتی با بند به اسکله ، آویختن چیزی از سقف
آلَک = به معنی " طرف ، سوی ، جهت " در پهلوی
آکار کردن ، بی اثر کردن ، بی فایده کردن.
اَدین = بی دین
مزناهش مزناهیدن = بخار شدن مزناه = بخار
شایَن
الزام = بایَند ضرورت = بایستگی
امکان = شایند
"درفشیدن" به معنی لرزیدن و موج خوردن پرچم بدست باد است.
مانستان ، مَندیر
برابر فارسی circumplex
مازه ، مازو
شکل واژه ای فارسی است ، نه تازی و اکدی و عبری و سامی و. . . . ، شکل از Shkala ( skala ) در سانسکیریت می آید. به معنی "شکن شدن ، نمایان شدن"
برابر فارسی آن "جِرنده" است.
اَفشه ی جو
از ریشه ی هندواروپایی است و یونانی Historia را از Sutra در سانسکیریت ساخته اند. واژه ی Story در انگلیسی هم از همین ریشه است.
اَخرُک
بار = وین
زای به معنی آلت وسیله یا سلاح هم می باشد.
زیچ = گاهشمار
دوستان گویا این واژه در عربی هم استفاده میشه و انگار فارسی نیست! ( کامت قبلی من اشتباه بوده پوزش می خواهم ، هر چند که در واژه نامه ی بتهایی به عنوان ...
" سا" پسوندی به معنی زمان بوده است. "ایسا " کوتاه شده ی" این سا" و به معنی این زمان. "پسا" به معنی پیسن گاه یا بیگاه و دیر وقت شدن است. "اوسا" کوت ...
" سا" پسوندی به معنی زمان بوده است. "ایسا " کوتاه شده ی" این سا" و به معنی این زمان. "پسا" به معنی پیسن گاه یا بیگاه و دیر وقت شدن است. "اوسا" کوت ...
" سا" پسوندی به معنی زمان بوده است. "ایسا " کوتاه شده ی" این سا" و به معنی این زمان. "پسا" به معنی پیسن گاه یا بیگاه و دیر وقت شدن است. "اوسا" کوت ...
" سا" پسوندی به معنی زمان بوده است. "ایسا " کوتاه شده ی" این سا" و به معنی این زمان. "پسا" به معنی پیسن گاه یا بیگاه و دیر وقت شدن است. "اوسا" کوت ...
گیله به معنی زنبیل یا سبد است. گیله ی لباسی = سبد لباسی ، سبدی که در آن لباس های کثیف را برای شستن جمع میکنند.
عامل
علوم هُناختی
تله = پَهَند /نَژَنگ
چرا خیلی از گیاهان به مُشک ختم می شوند؟ مانند بیدمشک ، تمشک ، نمشک ، فرنجمُشک ، پلنگمُشک؟؟؟
ولی در کل انگلیسی زبون زیباییه ، نباید بر این زبان خرده گرفت ، این زبان تاریخ خودشو دارد ، کاش علامه ی دهر "بهزاد جان رضایی" یه کم تاریخش رو می خوندن ...
سوارگان
سنب و سنبک نیر به قایق اطلاق می شده است. ولی سنبک کوچکتر است.
سماری اسپاش پیما
اجاردن
در فارسی واژه ی کهن "دون" به معنی زمان را دشته ایم. مانند واژه ی ایدون به چمار "این زمان " و واژه ی "آندون" به چمار "آن زمان". خود اصطلاح اکیوت و کرو ...
در فارسی واژه ی کهن "دون" به معنی زمان را دشته ایم. مانند واژه ی ایدون به چمار "این زمان " و واژه ی "آندون" به چمار "آن زمان". خود اصطلاح اکیوت و کرو ...
در فارسی واژه ی کهن "دون" به معنی زمان را دشته ایم. مانند واژه ی ایدون به چمار "این زمان " و واژه ی "آندون" به چمار "آن زمان". خود اصطلاح اکیوت و کرو ...
در فارسی واژه ی کهن "دون" به معنی زمان را دشته ایم. مانند واژه ی ایدون به چمار "این زمان " و واژه ی "آندون" به چمار "آن زمان". خود اصطلاح اکیوت و کرو ...
در اقتصاد به جای آن می توان از "پایندانه" که پارسی و نوشتن آن در متن چشم نواز تر است استفاده کرد.
اجاره دادن خانه
خشکی سالاری در برابر زَوسالاری = Thalassocracy
واژه ی " آوَخ " نیز به معنی بهر و بهره به کار می رفته است .
مرزانه ، راهانه
جمع = بیشال ، رَمَن
ریتم = رون ریتمیک = روه مند
تمامیت = گِشتی ، گِشتال , - - - - - - > گشتالت @_@
میوش ، میوانش = تحرک ، تحریک گیختن ، گیزش = حرکت ، تحریک
فراندازش
کرانیدگی ، کرانش ، ویمَندش
مطلق = اَوَند
کلمه ی english در اصل آلمانی و به معنی قلاب ماهی گیری است.
فراخه : به معنی راست شدن موی بدن به صورت یک موج
بوختن
باژرنگ
کارواژه ی آستانیدن برابر آن است.
تلفته
برهنه و بُرا = رک و بی پرده
از ریشه ی چاپ به چم سریع. چاب اُک = چابک Chop Chop = چابک باش! چابک باش!
اِسا پِسا کردن
چنگار شناسی
چنگارشناسی
ایده = مانژه
بیماری های تراگیر جنسی
آمیزشی : وابسته به پیوند آمیزشی زن و مرد
بیمار های زَهرَوی : وابسته به پیوند آمیزشی زن و مرد
بالست ، بالستار
برنمود
زوارش
معین و مقرر کردن
زایگان
زایگان
Criteria = برسنجگان Criterion = برسنجه برابر های پارسی برای ملاک
Criteria = برسنجگان Criterion = برسنجه
Criteria = برسنجگان Criterion = برسنجه
یارش / یارییه
یارش / یارییه
هامه ( پارسی است )
هامه
هامه ( پارسی است )
برابر پارسی برای عمومی
بابر پارسی برای جامعه شناسی هازمان = اجتماع هازمانی = اجتماعی
هازه شناسی
یوسیدن
یوسیدن
هیاکیدن
خَلَند
غُندش
پزام = بالغ پزامش = بلوغ از کار واژه ی پزاندن و پختن.
پَزام = بالغ پزامش = بلوغ از کار واژه ی پزاندن و پختن.
پزام = بالغ پزامش = بلوغ از کار واژه ی پزاندن و پختن.
پزام = بالغ پزامش = بلوغ از کار واژه ی پزاندن و پختن.
زُردشناسی
زُرد شناسی
heritage = برمانده به جای میراث hereditary = برمانیدگی به جای موروثی inheritance = بر مانش
standardization = پِیسنجاندن ( اقتصاد ) Standard = پِیسنجه
تباهش ( علوم اعصاب ) تباهیدن
تکوند گرایی ( هازه شناسی )
تخشانش ( اقتصاد رفتاری = کدیوگری رفتاری ) تخشانیدن
نِتارش ( اقتصاد رفتاری )
عجیب است که برابر های زیادی برا این واژه نوشته نشده. بیایید این واژگان زیبا را از فراموشی در بیاوریم: به طور کلی Anesthesia به معنی هشیاری نیست بکل ...
آسیدن = بالا آمدن ، طلوع و بر دمیدن خورشید بررستن = بالا آمدن بردمیدن = طلوع کردن
زَنانیدن : به معنی زندگی تازه بخشیدن زنانش
از معانی دیگر آن : بار ، دفعه ، زمان
ربوخه = یوخه برابر پارسی برای ارضاء
پِنته / پِنده
یا می توان کارواژه مرکب ساخت مثل هم چخشی کردن مانند هم اندیشی کردن
آسیمگی ( روانشناسی ) برابر پارسی اضطراب
تنیدگی ( روانشناسی ) فشار روانی تنش برابر Tension است.
اِیدرنیگی ( روانشناسی ) ، وضعیت ذهنی بودن در اینجا و اکنون. ایدر دو معنی دارد = 1 - اینجا ، 2 - اکنون ایدرینگی ( Here and Now ) به حالتی اطلاق م ...
اِیدرنیگی ( روانشناسی ) ، وضعیت ذهنی بودن در اینجا و اکنون. ایدر دو معنی دارد = 1 - اینجا ، 2 - اکنون ایدرینگی ( Here and Now ) به حالتی اطلاق م ...
خوشمزگی به بیان دقیق تر بیشتر یک مزه ( Taste ) است تا طعم ( Flavor ) برابر کهن برای آن در فارسی = بسیم. [ ب َ ] ( اِ ) به زبان زند و پازند خوش مزه ...
فِن برابر MEME ( روانشناسی ) ، میم در آغار به معنی " ژن فرهنگی" بود. چیزی برابر با ژن زیستی در فرهنگ که توانایی تکثیر و رونوشت از خود را دارد . با ...
فِن ( روانشناسی ) ، در آغار به معنی " ژن فرهنگی" بود. چیزی برابر با ژن زیستی در فرهنگ که توانایی تکثیر و رونوشت از خود را دارد . با ورود به شبکه ها ...
برابر پارسی آن فروداشت : ( فُ ) در خنیاشناسی ( موسیقی شناسی ) ، فروگذاشت و پایان یک آهنگ .
برابر پارسی برای "تعریف"
باید واژه ای باشد که فقط به این چم و کاربست به کار رود. بهترین واژه "هِدارش" است که می توان از کنار آن نو واژه های بسیاری افزود.
قطعا پیشنهاد قدیمیه "دویچمگوییک" به دلایل آشکار نم تواند فراگیر شود. پیشنهاد من استفاده از کارواژه قدیمی "چَخیدن" یا "چغیدن" به چم "حرف زدن، دم زدن ...
خوکیدن ، خوکانیدن ، خوک ، خوی ، خوییدن ، خوگیری = از ریشه خُلق و خوی یک فعل اسمی سببی کهن به معنی "عادت دادن" است.
اموشیوژنز هیجان زایی ( در روانشناسی ) ، فرآیند شکل گیری و ایجاد هیجان در انسان.
پرهون پیچ
پرهون پیچ
اورینگی اور ( ابر در اوستان ) پسوند شباهت ین و پسوند گی = برابر واژه ی Nuance که آن هم از سایه روشنی که در رنگ های ابر ها بر اثر نور خورشید ایجاد می ...
اندش = اندیش = اندیشه در شاهنامه به یک معنا به کار رفته
اور ( ابر در اوستان ) ین گی = برابر واژه ی Nuance که آن هم از سایه روشنی که در رنگ های ابر ها بر اثر نور خورشید ایجاد می شود ریشه گرفته است. هرچند بر ...
روانشناسی پسندار ، والانس با تلفظ آنگلوفونی به صورت وِیلِنس ، در برابر انگیختار ( Arousal ) دو محور اصلی از ویژگی های عاطفه ( Affect ) هستندکه پسندا ...
بوشهری : بادکنک
خیار چنبل ، به ویژه اگر دراز ، و ناصاف و پیچ در پیچ رشد کرده باشد.