پیشنهادهای Outsider (٥٢)
پخته، پخته شده، رسیده، رسیده شده، جاافتاده
مطلق، مسلم، بلامعارض، کامل، تام، بی بدیل، بی رقیب، بی کم و کاست، بی چون و چرا، بی برو برگرد
اجق وجق
خسارت
موانست، باهم بودن، مراوده، رفت وآمد، آمدوشد، نشست وبرخاست، هم خویی، خوگیری، خوگرفتگی، اختلاط
جمع وجور کردن
انقطاع، برهم خوردگی/زدگی، شکافتگی، گسیختگی، پارگی، بریدگی، شکستگی
اختیار کردن، گُزیدن
( از پیش ) مطلع، در جریان، آگاه
"سخن/گفتار آرام و شمرده" این عبارت اکثراً در مورد مذاکرات بکار میره. گوینده با استفاده از این تکنیک تلاش میکنه تا با نشون دادن توانایی خودش ( تو یه ک ...
فن بیان
بیخیال کسی شدن، کسی رو ( از قید و بند چیزی ) آزاد کردن، یا به کسی زندگیِ دوباره بخشیدن. * وقتی کسی از یه موقعیت سخت نجات داده میشه یا بخشیده/آزاد می ...
"عقل نداری، راحتی"
دوشیدن طرف جیب کسی رو خالی کردن دارایی کسی رو از حلقش بیرون کشیدن رس کسی رو کشیدن به زانو درآوردن کسی
On/at the receiving end of در معرض. . . بودن محکوم به تحمل. . . بودن
کامیون جعبه ای یا یک تکه: کامیون هایی که قسمت باریشون مستقیما به شاسی جوش خورده و تریلر بهشون وصل نمیشه
این عبارت اکثراً در معنای منفی بکار میره ولی بعضی جاها در معنای مثبت هم بکار میره: [بار منفی] موقعیت، صحنه، میدان، عرصه، جولانگاه [بار مثبت] مسند، کر ...
یه چیزی بگو الو! چی تو ذهنته؟
سرای خوشگذرانی و شادکامی، سرای تفریح و خوشی، دار لذت و عیاشی، بساط عیش ونوش، بساط لهو و لعب، پاتوق
سریالی تلویزیونی که فیلمبرداری یا ساختش تموم شده ولی همچنان درحال پخشه ( مثل جومونگ و یوسف و مختارنامه )
یه نوع وسواس ( معمولاً در مردان، و مخصوصاً بدنسازان ) که شخص فکر میکنه بدنش خیلی کوچک یا ضعیفه و فقط غذاهایی رو میخوره که فکر میکنه ماهیچه هاش رو بزر ...
an unexpected event that has a damaging effect on someone or something = حادثه غیرمترقبه، ضربه، شوک، سیلی [معنوی]، لطمه، صدمه، آسیب، گزند، خدشه some ...
بالفعل
وابسته، گره خورده، جدانشدنی "He is attached to his house" �از خونش دل نمیکنه�
علاج، درمان
اعلام کردن، اطلاع دادن، اخطار دادن
All the time
رو به زوال رفتن
به نوبه ی خود، به سهم خود، در جایگاه خود، از/در جانب خود
نرم و لطیف، ملایم
مکر، کلک، دوز و کلک
هدف، چشم انداز
A feeling of trust دلگرمی، دلخوشی، ( حس ) اعتماد، اتکا، پذیرش
عی بابا عجب گیری افتادیم آه خدای بزرگ/خداوندگارا/بارالهی ( منو از دست این نجات بده )
تاریک، تهدیدآمیز، مهیب، ترسناک، ترسان، موهوم، مرموز، ناگوار، تهوع آور، خطرناک
بعضی جاها میشه "سراب" ترجمش کرد
میدان دادن ( به )
قانون گذار، مرجع، حاکم، زمامدار، سرپرست مرجعیت، حاکمیت، صلاحیت ( قانون گذاری/تصمیم گیری ) ، ( نظام ) قدرت
بدون عمق، ( بطور ) سطحی و پوچ [ظاهری]، توخالی
از محل آن، بواسطه آن، در نتیجه آن
ترسیم کردن "You're looking at the picture I'm painting"
دیگ، بشکه، مخزن، خمره
feeling that you owe someone something, because you are grateful for what they have done for you.
کمک رسانی ( به مددجویان )
بعضی وقتا میشه "تحت تأثیر قرار دادن/گرفتن" ترجمش کرد. مثلاً اینجا: "what were needed were simple psychological tactics to persuade her of my empathy" ...
ادای زبانی/کلامی، به زبان آوری
توجه ویژه
Used when you have a strong feeling or opinion. Also used when the situation or environment in which you are, is extremely serious, where there's n ...
پیش بردن، جلو بردن، راه بردن، راهبَری کردن یا رهبریِ ( گروه، سازمان، مجموعه ، یا پروژه ای ) را برعهده گرفتن
to so high a degree; so great ( often used to emphasize a quality ) این چنان/ اون چنان، این قدر/اون قدر، ( تا/در/به ) این/آن حد "I'd create an econ ...