پیشنهادهای Tirdad Kashani (٨٣٨)
همان لابه کردن در پارسی. می شود درخواست و خواهش کردن.
آماده، آمایش، آمایی، آمودن
چهره گردانی؟
برگ آرایی
Lithobolos
خرکمان درست است. چون این جنگ افزار تیر پرتاب می کند، ولی کشکنجیر، منجنیق، و سنگ انداز همه سنگ و ابزار های سنگین پرتاب می کنند.
Ballista
فروگذاری، سر هم بندی، سر به هوایی، سبکسری، کوتاهی
نشستگاه، جای که در آن نشت برگذار می کنند. ( جای جلسه )
آدرنگ هم گویند ( برای درد و رنج و بدبختی )
آذرنگ هم گویند
در پارسی می شود ارمگان ( به ویژه در ورزش و پرورش ) واژه نامه دهخدا: ارمگان. [ اِ م َ ] ( ص ) تربیت کننده. ( برهان ) . مربی. ( جهانگیری ) ( برهان ...
وای یکی از دیرپاترین واژه های زبان فارسی است. بازماندهای این واژه در فارسی میانه ( وات/ واد ) ، در زبان امروزین ما به نام �باد� کاربرد دارد. همچنین خ ...
کار کرده، کار شده، بکار رفته این دستکش کار شده است آن دستکش کار کرده را بده
دیوان دادگری
فرماندهی ارتشی، فرمانروایی ارتشی گونه ای ارتش سالاری گذرا، سرباز سالاری گذرا…
چه چشمگیر، چشمگیر است
زاوری های هامه ای
باز خوانی کردن، بازنویسی کردن. بستگی دارد که کدام است. وگر نه: آموزه خواندن، آموزه یادگرفتن، آموزه گیری یادگرفتن، یادگیری، آموزش گرفتن، آموزش دیدن
آموزش گرفتن، یادگرفتن، پند گرفتن، اندرز گرفتن
با دقت پارسی= تیز نگر
موشک گرما یاب
کاروانک= کاروان کوچک برابر وانت در فرانسوی واژه وان کوتاه شده از کاروان پارسی ، و پسوند اِت به چم ( معنی ) کوچک است. پس وانت می شود کاروان کوچک یا کا ...
در پارسی کهن “نا تراش” می گفتند! و هنوز در هندی این به کار می رود.
درایش از دراییدن است و درایاندن دراییدن می شود سخن گفتن درایان می شود هنگام سخن گفتن، مانند سرایان که می شود هنگام سراییدن ( سرودن، سرود خواندن )
درایید از دراییدن و درایش می آید، به چم سخن گفتن. درایش گفتار است و درایید می شود گفت. ( به نگر من برابر خوبی است برای بیان عربی ) بیان کردن می تو ...
سرشتن، سریشتن
سورچران
افزوده کرانمند افزودنی کرانمند، افزودگی کران بسته
بیش اندیشی، بیش پنداری، بیش انگاری ( فرا اندیشی چیزی است که از اندیشه فرا تر است و اندیشه ناپذیر است )
دم آسوده کشیدن دم آسوده زدن، براسوده دمیدن پارسی: دم ؛ عربی= نفس نفس کشیدن= دمیدن، دم زدن، دم کشیدن
خویشاوند گزینی
لق درست نیست، لغ درست است و ما واژگانی چون لغزیدن، لغزش و بسیاری دیگر داریم. خود دهخدا هم لق را با غ نوشته است.
سرشتن، سریشتن
سرشتن، سریشتن، سیریشتن، سیریشیدن… آمیختن مایه های چسبناک. آغشتن، آمیزیدن. برای خمیر و گِل به کار می رود.
سیریش از سرشتن می آید، همسنگ آمیختن و آغشتن است. سریشتن چیز های خمیر مانند، آمیختن چیز های چسبناک است. برای همین می گویند کسی مانند سیریش است، به کسی ...
تهماسپ در پارسی دیرین واژه اسب به ریخت اسپ بوده.
شتاب دارم
دو سویه
مغز اندیشمند، مغز اندیشگر
آیین همنشینی، فرهنگ همنشینی آیین همزیستی، فرهنگ همزیستی
خردورزانه، واژه ای پارسی همسنگ منطقی ( منتق عربی است )
اقامت داشتن، residency, بودن
پادورزان
پادورزی کردن، ناهمسویی کردن، ناهمدلی کردن، ناسازگاری کردن، واخواهی کردن ( در برخی جا ها )
مخالفت، مخالفت کردن
تردستی ترفندبازی
تاجیک ها “موم فرش” می گویند
برابر پارسی= جای باش
خرسنگ دهخدا: سنگ بزرگ سخت گران. ( شرفنامه ٔمنیری ) . سنگ بزرگ ناتراشیده و ناهموار. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) . سنگ بزرگ و کلان. ( غیاث اللغات ...