پیشنهادهای Sm (١,٦٠٦)
شیرین همانند عسل - اسم دخترانه ترکمنها در ایران
زبان سخنگو و چرب : دهان زهدم ارچه خشک خانی است لسان رطبم آب زندگانی است .
دش'akdaš, 'ekdeš معنی ۱. دورگه، دو تخمه، دونژاده؛ انسان یا حیوان که از دو نژاد باشد: ◻︎ نگاری اکدش است این نقش دمساز / پدر هندو و مادر ترک طنّاز ( نظ ...
پیوستن، تن در دادن، راه یافتن، دست یافتن، رسیدن، نائل شدن، نزدیک شدن، رضایت دادن، موافقت کردن
تفکر کردن، اندیشیدن
آنچه آدمی را به فکر فروبرد. خیال انگیز : بدین مشتی خیال فکرت انگیز بساط بوسه را کردم شکرریز.
سروی که از دوردست انبوه باغ در نظر آید و خودنمایی کند،
بالغbāloq پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن، یا استخوان فیل: با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب آمد به خان چاکر خود خواجه با صواب
آنکه دولت و بخت کامل و مساعد دارد. بدولت برآمده
سخاوتمند ستایش شده . نام و کنیه ى نهمین امام معصوم شیعیان
گجت ( Gadget ) به وسایل کوچک مکانیکی و یا الکترونیکی گفته میشود که اغلب اندازه ای کوچک دارند و دارای کاربرد زیاد و خاص در زندگی هستند. به عبارت دیگر ...
انتظار'entezār معنی ۱. چشم به راه بودن؛ چیزی را چشم داشتن؛ منتظر چیزی بودن. ۲. چشمداشت. مترادف ۱. آرزو، امید، توقع، چشمداشت ۲. شکیب، شکیبایی، صبر ...
عبارتست از آنکه صورت زهدش منجر به احوال معنوی نباشد و برخی گفته اند زهدی که بی عشق و محبت باشد.
کنایه از گم شدن و ناپدید گردیدن است : از که مشرق چو طاووسی برآید بامداد در که مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند
که سخنی چون عنقا دارد. بمجاز فصیح : خاقانی است بلبل عنقاسخن ولی عنقاست کبک هم صفت اوش چون نهی .
کنایه از زمین و ظلمت شب باشد. کنایه از زمین است : شباهنگام این عنقای فرتوت شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت .
مهر ورزیدن، مهربانی کردن، نیکویی کردن، بخشیدن، دستگیری کردن، یاری دادن،
تفضلtafazzol معنی ۱. افزون شدن. ۲. برتری یافتن. ۳. نکویی کردن. ۴. لطف و مهربانی. مترادف ۱. عنایت، فیض، لطف، مرحمت ۲. برتری، تفوق، رجحان، فزونی، ...
حشوhašv معنی ۱. قسمت زائد در هرچیزی. ۲. ( ادبی ) بخش میانی هر مصراع. ۳. کلام یا جملۀ زائدی که در میان سخن واقع شود و از حیث معنی احتیاج به آن نباشد ...
زیارتگاه، جای تفرج و گشایش دل ، جای برآورده شدن خواسته ها صوفی صومعه ٔ عالم قدسم لیکن حالیا دیر مغان است حوالتگاهم
محل برآورده شدن حاجت ها و خواسته ها،
گردشگاه، تفرجگاه، زیارتگاه، مقام تفرج گرداگرد شهر، صوفی صومعه ٔ عالم قدسم لیکن حالیا دیر مغان است حوالتگاهم .
قلمqalam معنی ۱. هر وسیله ای که با آن بنویسند؛ خامه؛ کِلک. ۲. ( اسم مصدر، اسم ) [مجاز] نویسندگی. ۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن؛ سبک. ۴. ( زیست شناسی ) [مجا ...
بخشش همگانی، لطف عالم گیر ، نظر کردن همه را به یک چشم
۱. بنایی که بر بالای آرامگاه ائمه و بزرگان ساخته می شود. ۲. [قدیمی] ناحیه. ۳. [قدیمی] خانه. ۴. [قدیمی] خانقاه؛ صومعه. مترادف ۱. زیارتگاه، مدفن، ...
نگه داشتن افراد مشکوک به بیماری در مکانی خاص
به هم آوردن، مقارن کردن، به تو خرم کنم ایوان شه را قران سازم به هم خورشید و مه را.
به ابرو ، به یک اشاره به چشمی چشم این غمگین گشاییم ؟ به ابرو ییش از ابرو چین گشاییم
سباک، گداخته گر، طلاساز، جوهری، جواهر فروش
مشکل گشایی و چاره گری کردن
باج و خراج، ساو، اتاوه، جزیه
گزیت، ساو،
جمله دعایی است به معنی خداوند تو را سیراب کند. بیا ساقی بده رَطْل گرانم سَقاکَ اللّهُ مِن کَأسٍ دِهاقِ
همدم، همصحبت، همراز، همخانه
آرد جو سبوس دار، منم روی از جهان در گوشه کرده کفی پستِ جوین ره توشه کرده
رزاق، روزی رسان، روزی بخش، روزی پاش
۱. روزه گرفتن، صوم، پرهیز، ۲. روزه گشودن، افطار کردن
تیزگوی. نیک سخن . باریک اندیش. دانای معانی
دارای جذبه و شور
شیوه و روش آیین نو آوردن ، چه طرز آرم که ارز آرد زبان را؟ چه برگیرم که در گیرد جهان را؟
شکستن، بریدن، قطع کردن، جدا کردن بدین شمشیر هر کاو کار کم کرد قلم شمشیر شد دستش قلم کرد
خانه دولت و سعادت و اقبال، دولت منزل، دولتخانه، سرای سلطنتی، قصر ، بارگاه، کوشک
نوازنده ٔ دهل . دهل زن در آوردند مرغان دهل ساز سحرگه پنج نوبت را به آواز.
گفتن سخنان پوچ و توخالی آن باد که این دهل زبانی باشد تهی و تهی میانی .
۱. سوخته لب، تشنه، عطشان، ۲. جایع ، گرسنه، ناشتا، ناهار،
کوچ و سفر ، ترک وطن، رحلت
خودی، رازدار، همدم، همدل، آشنا، یکدل، یکجهت، راز نگهدار
خودی، رازدار، همدم، همدل، آشنا ، مونس، یار، رفیق یکدل
کنایه از خط نورسته شکسته قیمت یاقوت را به عنبر لب نهاده کرسی خط بر فراز عرش عظیم
عنبر خالص و خام، عنبر بی لوس و ناک