پیشنهادهای Sm (١,٦٣٦)
شعر و چکامه پارسی،
مادر پلیدیها، می و شراب آن تلخ وَش که صوفی ام ُّالخَبائِثَش خواند اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا
تفقدtafaqqod معنی ۱. جستجو کردن؛ جویا شدن. ۲. گمشده را بازجستن. ۳. دلجویی کردن. مترادف ۱. التفات، تلطف، دلجویی، دلنوازی، مهربانی، نواخت، احسان، ن ...
چرم ساز، چرمگر، دباغ، صرام، پوستین دوز، واتگر
معطل، لنگ و معطل کسی یا چیزی شدن
عید قربان،
پالانگر، قَتّاب
پالانگر، پالاندوز
باوقار، باشکوه، متین، سنگین یاری بودی سخت بآیین و بسنگ همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ این خو تو ازو گرفته ای ای سرهنگ انگور ز انگور همی گیرد رنگ
قفل، هر چند که از تو بوسه یابم گه بام در آخر شب مرا هوس آید کام بوسه بده و کنار برتست حرام نشنودستی درو غزن باشد شام غزن قفلی . [ غ َ زَ ق ُ ] ( ...
نهاله گاه، نهاله جای، نخیز گاه، مکمن
سَریراس به معنی زیبای بر تخت نشسته ی پارس که از صفات پادشاها زمان هخامنشی است. تلفظ صحیح:Sariras. سریر:به معنی اریکه، اورنگ و تخت پادشاهی است. سری ...
محبت کردن، بزرگ داشتن، یاد کردن، توجه کردن، نظر کردن، اهمیت دادن، اعتنا کردن، التفات کردن، سعدی و عمرو زید را هیچ محل نمی نهی وین همه لاف می زنیم از ...
گشاده قدم،
گام بلند ، قدم گشاده
رستان ( رَ ) از رَست به معنی رها شده است با ترکیب ( ا ) و ( ن ) اسم ساز به رستان تبدیل می گردد هر چند که رُست یا رُستن نوعی رها شدن از درون خاک می با ...
اسطرلاب
کهترkehtar معنی کوچک تر. #مهتر فارسی به عربی اقل فارسی به انگلیسی junior, minor, under
قَضیَّت، حکایت، ماجرا، شیری در این قَضیَّت کهتر شده ز موری کوهی در این ترازو کمتر شده ز کاهی
گواهیgo ( a ) vāhi معنی شهادت: ◻︎ دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی ( فرخی: ۳۹۴ ) . ⟨ گواهی خواستن: ( مصدر متعدی ) از کسی شهاد ...
التماس ، خواهش، لابه
غرامتqa ( e ) rāmat معنی ۱. مالی که بابت خسارت داده یا گرفته می شود؛ تاوان. ۲. زیان؛ ضرر. ۳. مشقت. ۴. ( اسم مصدر ) [قدیمی] پشیمانی؛ ندامت. ⟨ غرام ...
حقوقی ) [مُ ؤَ جَّ ل] مدت دار، دارای مهلت پرداخت، حالّ نشده، زمان دار، ملک مؤجل: حکومتی که هنوز وقتش باقی است.
veshna گرسنه
پنجه، چنگال، مخلب
پنجهpanje معنی ۱. ( زیست شناسی ) پنج انگشت دست یا پا در انسان. ۲. ( زیست شناسی ) ناخن های دست وپای جانوران درنده. ۳. ( زیست شناسی ) چنگال پرندگان. ...
ملولmalul معنی ۱. افسرده؛ اندوهگین؛ دل تنگ. ۲. بیزار. ۳. [قدیمی] به ستوه آمده. مترادف ۱. آزرده، اندوهگین، بیزار، تنگدل، دلتنگ، دلمرده، غمگین، غمن ...
دیدن، نگاه کردن، نگریستن، اندیشه کردن فرشته رشک برد بر جمال مجلس من گر التفات کند چون تو مجلس آرایی
۱. تابان و درخشان ۲. دلیر ، شجاع ۳. آسیابان
شب ، تاریکی شب گاهی به صنع ماشطه، بر روی خوب روز گلگونهٔ شفق کند و سرمهٔ دجا
دادارdādār معنی ۱. داددهنده؛ دادگر؛ عادل. ۲. بخشاینده. ۳. آفریننده؛ آفریدگار: ◻︎ جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدانِ دادار دست ( ...
روزی بخش، روزی ریز، روزی پاش، روزی ده، روزی رسان، دادار غیب دان و نگهدار آسمان رزاق بنده پرور و خلاق رهنما
نقره خام، سیم خالص و بی غش سیمی بدنی که از تو من می بینم با نقره ٔ شاخدار سر کله زند.
کششke ( a ) šeš معنی ۱. [مجاز] جذابیت. ۲. کشیدن؛ حمل کردن. ۳. ( اسم ) ( فیزیک ) نیرویی که به وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه گاه خود وارد می شود ...
مرکز تولید فکر ، مرکز تولید طرح و استراتژی معادل کلمه Think Tank
مرکز، وسط میان، مرکز، میانه، مدار، وسط و نقطه مرکزی، در مرکز قرار گرفتن، تمرکز یافتن
مرکزmarkaz معنی ۱. میان دایره؛ نقطۀ وسط دایره. ۲. محل اقامت شخص یا حاکم و والی؛ پایگاه. ۳. محل؛ مکان. ۴. [قدیمی، مجاز] دنیا؛ جهان. ⟨ مرکز ثقل: ( ...
گذرگاهgozargāh معنی جای گذشتن و عبور کردن؛ گذر؛ محل عبور. مترادف پاساژ، خیابان، راه، شارع، کوچه، مسیر، معبر، ممر و گر عشقی نبودی بر گذرگاه نبودی ک ...
کهرباkahrobā معنی ۱. صمغی زردرنگ، فسیلی، و از دستۀ هیدروکربن ها که به دلیل وجود الکتریسیتۀ ساکن کاه را جذب می کند و مصرف تزیینی دارد. ۲. ( صفت ) [قد ...
دانش، آگاهی، فرزانگی از ریشه چیت به معنی اندیشیدن.
گره پیشانی، عبوس ، ترشرو، گرفته، دلتنگ رو، خشمگین، زشت رو
دروغ گو، بیهوده گو، منحوس ، مشووم، بد خبر، کسی که خبر بد میدهد
مشووم ، منحوس، بد خبر، کسی که خبر بد میدهد
عبوس، دژم روی، گرفته
مایه ی شادمانگیِ روح، شراب روح پرور باده ی لعل لبش کز لبِ من دور مباد راح ِ روح که وپیمان ده پیمانه کیست
هم پیمان ، همپیاله، باده ی لعل لبش کز لبِ من دور مباد راح ِ روح که وپیمان ده پیمانه کیست
خدمتگذار . مامور اجراء . مزدور . گماشته
بزغاله یا بره و کلا نوزاد پستانداران که به تازگی از شیر مادر منع شده و می تواند از راه چریدن تغذیه کند
بردع Barda نام شهری در کشور آذربایجان کنونی که انتشار داستان خسرو و شیرین در عهد نظامی ممنوع بوده است. بیاضش در گزارش نیست معروف که در بردع سوادش بو ...
پرده، حجاب، روسری، سربند اگر چه داستانی دل پسند است عروسی در وقایه شهربند است