پیشنهادهای Sm (١,٦٠٦)
زرد روی، تیغها چون ارغوان و رویها چون شنبلید آن ز خون خلق و این از بیم تاراج و نهب
کوتا شده غریو ، خروش، نعره چشمه روشن نبیند دیده از گرد سپاه بانگ تندر نشنود گوش از غو کوس و چلپ
چلبčalab معنی ۱. از آلات موسیقی به شکل دو تخته فلز محدب و دایره مانند که با دست بر هم می زنند؛ سنج: ◻︎ چشمهٴ روشن نبیند دیده از گرد سپاه / بانگ تندر ...
انعام، شاگردانگی، شاگردمزد، شاگردوار
شاگردانه، میلاوه
میلاویه ، شاگردانه میلاو منی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه می لاو
موتورپیش keirin, keirin race واژه های مصوب فرهنگستان یکی از مسابقات راهه که در آن یک موتورسوار مسافت معینی را در پیشاپیش دوچرخه سواران حرکت می کند تا ...
شاهزاده، عالی تبار، نیکو نژاد، عالی نسب، نژاده گر تهی شد زین بتان اکنون سرایم باک نیست دل پرست از آفرین خسرو خسرونسب
نهایت مشرق ، به باور قدما شهری خیالی در مشرق که جایگاه برآمدن آفتاب بوده شهنشاهی که شاهان را ز دیده خواب برباید ز بیم نُه منی گرزش به جابُلقا و جابُل ...
سرگذشت، داستان زندگی، زندگی نامه، حَسْبِ حالی نَنِوشتی و شد ایّامی چند محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟
به فرمان، همسوی با خواسته، برابر خواسته، فرمانی که باید بی کم و کاست روان گردد
ابوطلب . [ اَ طَ ل َ ] ( اِخ ) شاعری ترانه ساز و ظاهراً معاصر رودکی و شهید: از دلاویزی و تری چون غزلهای شهید وز غم انجامی و خوشی چون ترانه ٔ بوطلب . ...
پاک اندرون، روشندل، رقیق القلب، معصوم، پاکدامن، پارسا، بیغش، ای خوشا زین پیشتر کاندر سرایم زین صفت کودکان بودند سیمین سینه و زرین سلب
زیبا، اراسته، راست، دلنواز، جانفزا، باریک، نازک، ناسفته
خوب، نیکو، خوش، دلخواه، دلپذیر، نو ، تازه، کمیاب، شگفت، شیرین، شیوا ، رسا، نرم، ملایم، پسندیده، صاف، روشن، زلال، نازک، چست
جنبش ، جنب و جوش، جوش و خروش ، آشفتگی، پریشانی، بانک و غریو نبرد،
کَلو ( ) کوتاه شده واژه کالیوه یا کالویه به چم ابله و احمق و دیوانه است، حتی بخش دوم ( لیوه ) آن هم به همین آرش کاربرد دارد
پوشش و جامه زرین و طلادوزی شده ای خوشا زین پیشتر کاندر سرایم زین صفت کودکان بودند سیمین سینه و زرین سلب
اُرس، نام گونه ای سرو کوهی که چوب آن در ساخت در و پنجره و کفش و . . . کاربرد داشته است.
سرواد،
شعر و چکامه پارسی،
مادر پلیدیها، می و شراب آن تلخ وَش که صوفی ام ُّالخَبائِثَش خواند اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا
تفقدtafaqqod معنی ۱. جستجو کردن؛ جویا شدن. ۲. گمشده را بازجستن. ۳. دلجویی کردن. مترادف ۱. التفات، تلطف، دلجویی، دلنوازی، مهربانی، نواخت، احسان، ن ...
چرم ساز، چرمگر، دباغ، صرام، پوستین دوز، واتگر
معطل، لنگ و معطل کسی یا چیزی شدن
عید قربان،
پالانگر، قَتّاب
پالانگر، پالاندوز
باوقار، باشکوه، متین، سنگین یاری بودی سخت بآیین و بسنگ همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ این خو تو ازو گرفته ای ای سرهنگ انگور ز انگور همی گیرد رنگ
قفل، هر چند که از تو بوسه یابم گه بام در آخر شب مرا هوس آید کام بوسه بده و کنار برتست حرام نشنودستی درو غزن باشد شام غزن قفلی . [ غ َ زَ ق ُ ] ( ...
نهاله گاه، نهاله جای، نخیز گاه، مکمن
سَریراس به معنی زیبای بر تخت نشسته ی پارس که از صفات پادشاها زمان هخامنشی است. تلفظ صحیح:Sariras. سریر:به معنی اریکه، اورنگ و تخت پادشاهی است. سری ...
محبت کردن، بزرگ داشتن، یاد کردن، توجه کردن، نظر کردن، اهمیت دادن، اعتنا کردن، التفات کردن، سعدی و عمرو زید را هیچ محل نمی نهی وین همه لاف می زنیم از ...
گشاده قدم،
گام بلند ، قدم گشاده
رستان ( رَ ) از رَست به معنی رها شده است با ترکیب ( ا ) و ( ن ) اسم ساز به رستان تبدیل می گردد هر چند که رُست یا رُستن نوعی رها شدن از درون خاک می با ...
اسطرلاب
کهترkehtar معنی کوچک تر. #مهتر فارسی به عربی اقل فارسی به انگلیسی junior, minor, under
قَضیَّت، حکایت، ماجرا، شیری در این قَضیَّت کهتر شده ز موری کوهی در این ترازو کمتر شده ز کاهی
گواهیgo ( a ) vāhi معنی شهادت: ◻︎ دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی ( فرخی: ۳۹۴ ) . ⟨ گواهی خواستن: ( مصدر متعدی ) از کسی شهاد ...
التماس ، خواهش، لابه
غرامتqa ( e ) rāmat معنی ۱. مالی که بابت خسارت داده یا گرفته می شود؛ تاوان. ۲. زیان؛ ضرر. ۳. مشقت. ۴. ( اسم مصدر ) [قدیمی] پشیمانی؛ ندامت. ⟨ غرام ...
حقوقی ) [مُ ؤَ جَّ ل] مدت دار، دارای مهلت پرداخت، حالّ نشده، زمان دار، ملک مؤجل: حکومتی که هنوز وقتش باقی است.
veshna گرسنه
پنجه، چنگال، مخلب
پنجهpanje معنی ۱. ( زیست شناسی ) پنج انگشت دست یا پا در انسان. ۲. ( زیست شناسی ) ناخن های دست وپای جانوران درنده. ۳. ( زیست شناسی ) چنگال پرندگان. ...
ملولmalul معنی ۱. افسرده؛ اندوهگین؛ دل تنگ. ۲. بیزار. ۳. [قدیمی] به ستوه آمده. مترادف ۱. آزرده، اندوهگین، بیزار، تنگدل، دلتنگ، دلمرده، غمگین، غمن ...
دیدن، نگاه کردن، نگریستن، اندیشه کردن فرشته رشک برد بر جمال مجلس من گر التفات کند چون تو مجلس آرایی
۱. تابان و درخشان ۲. دلیر ، شجاع ۳. آسیابان
شب ، تاریکی شب گاهی به صنع ماشطه، بر روی خوب روز گلگونهٔ شفق کند و سرمهٔ دجا