پیشنهادهای Sm (١,٦٣٦)
یلمهyalme معنی جامۀ بلند؛ قبا. ای ماه قیچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را بگشای بند یِلمه و در بند کن قبچاق را
عمامه ، دستار، کلاه، ای ماه قیچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را بگشای بند یِلمه و در بند کن قبچاق را
گیسو ، زلف چون مه مهربان من تاب دهد نغوله را در خم عقربش نگر زهره ی شب نقاب را
پهلوانی، زور مندی، مقابله، برابری، نبرد، قدرت نمایی آن را که زور پنجه ی زورآوری نماند شرطست کاحتمال کند زورمند را
شور و غوغا به پا کردن، ظلم و ستم کردن، بیداد کردن واله و شیدا و عاشق کردن، مجذوب کردن، از خود بیخود کردن، بی اختیار کردن، پریشان و آشفته کردن، فریف ...
متناسب، درخور، شایسته، بر حسب، مناسب
مانند چهارپایان، گول، کانا، احمق، ابله، نادان، عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده الا ببزم عاشقان خوبان شوخ شنگ را عامان کالانعام ، مردمان بیخرد ...
آبرو، عزت، اعتبار، ارزش، منزلت ، جاه تا چه دیدست ز من دیده که هر دم گوید کاین همه آب رخ از رهگذر ماست تو را
گوش ماهی، در پوش dorpus
dorpus صدف، غلاف
حیله گری، مکاری، دغل بازی، ای زروبه بازی آهوی شما در عین خواب شیر گیران گشته مست از خواب خرگوش شما
به دلیل، به علت، به سبب ، به موجب، بر اثر، به خاطر، به میانجی، از برای،
پالش، جستجو، پی جویی
جستجو، پی جویی، کاوش
پالیدن، جستجو کردن
کمند انداز ، مجاز از نخچیر گر ، شکارچی ، صیاد به سهراب گفت ای یل شیرگیر کمندافگن و گرد و شمشیرگیر
پیلتنpiltan معنی بزرگ جثه مانند فیل؛ پیل پیکر؛ تناور؛ تنومند مجاز از زورمند ، سرپنجه یل، گرد، پهلوان نشست از بر سینهٔ پیلتن پر از خاک چنگال و روی و د ...
استودان، ستودان، ( گورستان زردشتیان )
، صورت پرست، دوستدار شمایل زیبا، صورت باز، فریفته جمال ظاهر، جمال پرست، سایه ٔ شمشاد شمایل پرست سوی دل لاله فروبرده دست .
کمرباریک، لاغراندام، لطیف، لطیف اندام، نازک میان، تنک اندام، نازک اندام، تنک پوست، لطیف تن، معشوق، محبوب، یار، نازک بدنی که می نگنجد در زیر قبا چو ...
ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو، همیستار، واژگون، خلاف آمد
ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
افاده'efāde معنی ۱. تکبر؛ خودبینی؛ خودنمایی. ۲. فایده دادن؛ فایده رساندن. ۳. فایده گرفتن. مترادف ۱. باد، پز، تبختر، تفرعن، تکبر، خودبینی، فیس، من ...
مخلبmexlab معنی ۱. ناخن پرندگان شکاری؛ چنگال. ۲. داس. مترادف برثن، چنگ، چنگال، ناخن کمینه مرغی کز باغ او بدشت شود ز چنگ باز بمنقار بر کشد مخلب
کوژ پشت، خمیده قامت، منحنی، دوتا، شکسته ، امید خدمت آن خواجه پشت راست کند بر آن کسیکه مر اورا زمانه کرد احدب
دو رنگی ، دورویی، دوگانگی، کسی که بود و نمودش یکی نیست یعنی میان آنچه که هست و آنچه می نماید تفاوت بسیست.
شاید واژه �مشی� به چم رفتار در زبان اربی از این واژه گرفته شده باشد
تماشاtamāšā معنی ۱. دیدن و نگاه کردن به کسی یا چیزی. ۲. [قدیمی] راه رفتن و گردش کردن. ۳. [قدیمی] راه رفتن با هم. مترادف ۱. نظاره، نظر، نگاه، نگرش ...
بد فهم، بیخرد، نادان بدخواه، بد طینت، بد اندیش، بد سگال، تنگ نظر، لییم، حسود،
گریزان شدن، پنهان شدن، خلوت گزیدن، در خویش فرو رفتن
زرد روی، تیغها چون ارغوان و رویها چون شنبلید آن ز خون خلق و این از بیم تاراج و نهب
کوتا شده غریو ، خروش، نعره چشمه روشن نبیند دیده از گرد سپاه بانگ تندر نشنود گوش از غو کوس و چلپ
چلبčalab معنی ۱. از آلات موسیقی به شکل دو تخته فلز محدب و دایره مانند که با دست بر هم می زنند؛ سنج: ◻︎ چشمهٴ روشن نبیند دیده از گرد سپاه / بانگ تندر ...
انعام، شاگردانگی، شاگردمزد، شاگردوار
شاگردانه، میلاوه
میلاویه ، شاگردانه میلاو منی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه می لاو
موتورپیش keirin, keirin race واژه های مصوب فرهنگستان یکی از مسابقات راهه که در آن یک موتورسوار مسافت معینی را در پیشاپیش دوچرخه سواران حرکت می کند تا ...
شاهزاده، عالی تبار، نیکو نژاد، عالی نسب، نژاده گر تهی شد زین بتان اکنون سرایم باک نیست دل پرست از آفرین خسرو خسرونسب
نهایت مشرق ، به باور قدما شهری خیالی در مشرق که جایگاه برآمدن آفتاب بوده شهنشاهی که شاهان را ز دیده خواب برباید ز بیم نُه منی گرزش به جابُلقا و جابُل ...
سرگذشت، داستان زندگی، زندگی نامه، حَسْبِ حالی نَنِوشتی و شد ایّامی چند محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟
به فرمان، همسوی با خواسته، برابر خواسته، فرمانی که باید بی کم و کاست روان گردد
ابوطلب . [ اَ طَ ل َ ] ( اِخ ) شاعری ترانه ساز و ظاهراً معاصر رودکی و شهید: از دلاویزی و تری چون غزلهای شهید وز غم انجامی و خوشی چون ترانه ٔ بوطلب . ...
پاک اندرون، روشندل، رقیق القلب، معصوم، پاکدامن، پارسا، بیغش، ای خوشا زین پیشتر کاندر سرایم زین صفت کودکان بودند سیمین سینه و زرین سلب
زیبا، اراسته، راست، دلنواز، جانفزا، باریک، نازک، ناسفته
خوب، نیکو، خوش، دلخواه، دلپذیر، نو ، تازه، کمیاب، شگفت، شیرین، شیوا ، رسا، نرم، ملایم، پسندیده، صاف، روشن، زلال، نازک، چست
جنبش ، جنب و جوش، جوش و خروش ، آشفتگی، پریشانی، بانک و غریو نبرد،
کَلو ( ) کوتاه شده واژه کالیوه یا کالویه به چم ابله و احمق و دیوانه است، حتی بخش دوم ( لیوه ) آن هم به همین آرش کاربرد دارد
پوشش و جامه زرین و طلادوزی شده ای خوشا زین پیشتر کاندر سرایم زین صفت کودکان بودند سیمین سینه و زرین سلب
اُرس، نام گونه ای سرو کوهی که چوب آن در ساخت در و پنجره و کفش و . . . کاربرد داشته است.
سرواد،