پیشنهادهای Sm (١,٦٠٦)
اعتراف میکنم
به جاست، شایسته است، سزاوار است سرو را بر سر سرچشمه اگر جای بود جای آن هست که بر چشم نشانند او را
ایوار ، غروب # شبگیر ، سحرگاه، سحر
( پهلوی ) اندرزگو، مشاور.
لبخند زدن
روشیدن ، حذف کردن،
آتر و آتور و آذر ، ignay به اوستایی یعنی آتش ، ignition در انگلیسی با این ignay اوستایی همریشه است و واژه ای کهن است
کاردی کوچک برای تراشیدن نی قلم ، قلم تراش بنما به من که مُنکِرِ حُسنِ رخِ تو کیست تا دیده اش به گِزلِکِ غیرت برآورم
محاسن به خون خضاب یا رنگ شده
خمار، خواب آلوده، ای چشم نیمخواب تو از من ربوده خواب وی زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب
غمزqamz معنی ۱. اشاره کردن با چشم و ابرو ؛ چشمک زدن؛ نازوعشوه. ۲. سخن چینی کردن ؛ فاش کردن راز کسی؛ نمامی؛ سخن چینی. ⟨ غمز کردن: ( مصدر لازم ) [قدی ...
ناصواب، ناشایست، ناروا، بی وقار، بی ارزش بی دلیل، بیهوده، سنبلش بی وجه نبود گر بود شوریده حال زانک افتادست چون هندو بترکستان غریب
زیاده روی، تخطی کردن، کم فروشی، دست درازی، ستم کردن، از حد گذشتن، بی عدالتی،
تازیانه یا شلاقیست برای رام کردن و زیر سلطه آوردن اسب
بازاری،
مَهِل، مگذار، رها مکن، از یاد مبر، فراموش مکن
مَهِل، مگذار شد کویت ای شمع چگل اردوی جان کریاس دل چون می کشی چندین مَهِل در بحر خون مشتاق را
کلاه تاجیکی
هنگام و زمان
عهدنامه،
یلمهyalme معنی جامۀ بلند؛ قبا. ای ماه قیچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را بگشای بند یِلمه و در بند کن قبچاق را
عمامه ، دستار، کلاه، ای ماه قیچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را بگشای بند یِلمه و در بند کن قبچاق را
گیسو ، زلف چون مه مهربان من تاب دهد نغوله را در خم عقربش نگر زهره ی شب نقاب را
پهلوانی، زور مندی، مقابله، برابری، نبرد، قدرت نمایی آن را که زور پنجه ی زورآوری نماند شرطست کاحتمال کند زورمند را
شور و غوغا به پا کردن، ظلم و ستم کردن، بیداد کردن واله و شیدا و عاشق کردن، مجذوب کردن، از خود بیخود کردن، بی اختیار کردن، پریشان و آشفته کردن، فریف ...
متناسب، درخور، شایسته، بر حسب، مناسب
مانند چهارپایان، گول، کانا، احمق، ابله، نادان، عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده الا ببزم عاشقان خوبان شوخ شنگ را عامان کالانعام ، مردمان بیخرد ...
آبرو، عزت، اعتبار، ارزش، منزلت ، جاه تا چه دیدست ز من دیده که هر دم گوید کاین همه آب رخ از رهگذر ماست تو را
گوش ماهی، در پوش dorpus
dorpus صدف، غلاف
حیله گری، مکاری، دغل بازی، ای زروبه بازی آهوی شما در عین خواب شیر گیران گشته مست از خواب خرگوش شما
به دلیل، به علت، به سبب ، به موجب، بر اثر، به خاطر، به میانجی، از برای،
پالش، جستجو، پی جویی
جستجو، پی جویی، کاوش
پالیدن، جستجو کردن
کمند انداز ، مجاز از نخچیر گر ، شکارچی ، صیاد به سهراب گفت ای یل شیرگیر کمندافگن و گرد و شمشیرگیر
پیلتنpiltan معنی بزرگ جثه مانند فیل؛ پیل پیکر؛ تناور؛ تنومند مجاز از زورمند ، سرپنجه یل، گرد، پهلوان نشست از بر سینهٔ پیلتن پر از خاک چنگال و روی و د ...
استودان، ستودان، ( گورستان زردشتیان )
، صورت پرست، دوستدار شمایل زیبا، صورت باز، فریفته جمال ظاهر، جمال پرست، سایه ٔ شمشاد شمایل پرست سوی دل لاله فروبرده دست .
کمرباریک، لاغراندام، لطیف، لطیف اندام، نازک میان، تنک اندام، نازک اندام، تنک پوست، لطیف تن، معشوق، محبوب، یار، نازک بدنی که می نگنجد در زیر قبا چو ...
ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو، همیستار، واژگون، خلاف آمد
ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
افاده'efāde معنی ۱. تکبر؛ خودبینی؛ خودنمایی. ۲. فایده دادن؛ فایده رساندن. ۳. فایده گرفتن. مترادف ۱. باد، پز، تبختر، تفرعن، تکبر، خودبینی، فیس، من ...
مخلبmexlab معنی ۱. ناخن پرندگان شکاری؛ چنگال. ۲. داس. مترادف برثن، چنگ، چنگال، ناخن کمینه مرغی کز باغ او بدشت شود ز چنگ باز بمنقار بر کشد مخلب
کوژ پشت، خمیده قامت، منحنی، دوتا، شکسته ، امید خدمت آن خواجه پشت راست کند بر آن کسیکه مر اورا زمانه کرد احدب
دو رنگی ، دورویی، دوگانگی، کسی که بود و نمودش یکی نیست یعنی میان آنچه که هست و آنچه می نماید تفاوت بسیست.
شاید واژه �مشی� به چم رفتار در زبان اربی از این واژه گرفته شده باشد
تماشاtamāšā معنی ۱. دیدن و نگاه کردن به کسی یا چیزی. ۲. [قدیمی] راه رفتن و گردش کردن. ۳. [قدیمی] راه رفتن با هم. مترادف ۱. نظاره، نظر، نگاه، نگرش ...
بد فهم، بیخرد، نادان بدخواه، بد طینت، بد اندیش، بد سگال، تنگ نظر، لییم، حسود،
گریزان شدن، پنهان شدن، خلوت گزیدن، در خویش فرو رفتن