پیشنهادهای فانکو آدینات (٢,٠٨٨)
And certainly if you have lost a child, other surviving children are no substitute for that precious one و بی شک اگر فرزندی را از دست داده باشی، فرزن ...
اسف بار ( صفت ) : همراه با اندوه و افسوس ( فرهنگ بزرگ سخن ) اسف واژه ی عربی است و بار پارسی است؛ همتای پارسی این ترکیب عربی - پارسی، اینهاست: موژبار ...
استبداد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خودکامگی ( دری ) بترین betrin ( سغدی: betrini )
هوتن: ( خوش باور، نیک اندیش، خوش بین، خوش نیت، دارای حسن ظن ) . این نام در ایران باستان از دو بخش ساخته شده است: پیشوند هو ( خوب، نیکو ) که یک پیشوند ...
شکستن: در سنسکریت kŝan ( شکستن، آسیب زدن، زخمی کردن ) ، در سغدی: skan؛ مانوی: iŝken؛ پهلوی: ŝken.
شکسته نفسی ( modesty ) : شکسته واژه ای پارسی است و نفس عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی این ترکیب پارسی - عربی، اینهاست: ...
قوانین: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: داتان ( پهلوی ) .
پروفسور حسابی در فرهنگ انگلیسی پارسی خود، این واژه را به جای ( gambling ) قمار آورده است.
کنایه: شیوه ای هنری از گفتار یا نوشتار برای نمایش یک ایده با تصویرسازی که در آن واژه ها به طور غیر مستقیم نشانگر آن ایده هستند ولی معنی اصلی آنها چیز ...
متضاد ( ضد هم ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ابرش abraŝ ( خراسانی ) همیوت hamyut ( هم و یوت: ضد؛ پهلوی ) همپاد hampād ( هم و پاد ) .
جزایر ( جمع جزیره ) : همتای پارسی این واژه ی عربی شده از پهلوی: gazirak، این است: آداکان ( دری )
بارانا: ( میوه دهنده، بارور ) پهلوی: bār ( میوه ) و آنای ( پدید آورنده، دهنده، تولید کننده ) . اگر این نام را از باران با پسوند آ بدانیم، نادرست است؛ ...
استدعا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پیواهیش pivāhiŝ ( مانوی: pivāhiŝn )
شهرام: پهلوی ŝahr - ām ( دلاور شهر ) در ریشه شناسی این نام، آن را بهتر است همانند بهرام بدانیم و بپذیریم که این نام در ایران باستان بوده اگر چه در کت ...
نجابت: پرهیز خودخواسته از لذت های ناروای جسمی و روانی ( معنی امروزی ) . ( https://www. cnrtl. fr/definition/chastet� ) همتای پارسی این واژه ی عربی ...
1 - ان. مرد، مردان؛ زن، زنان، ؛ بامداد، بامدادان، شامگاه، شامگاهان و. . . 2 - ها. خانه، خانه ها، دفتر، دفترها. 3 - اس as این پسوند در زبان سنسکریت ...
به جای ه گ و سپس ان آورده می شود. مانند: پخمه، پخمگان، خفته، خفتگان، مرده، مردگان، شسته، شسگان، خورده، خوردگان. . .
حسابرسی: حساب واژه ای عربی است که رسی ( رسیدگی کردن ) به آن افزوده شده است. همتای پارسی این است: هماری hamāri ( پهلوی: hamārih )
اَسناد asnād: ( جمع سند ) همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پستگان postagān ( پارتی ) ِاسناد esnād ( نسبت دادن ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، ...
سند sanad: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پستگ postag ( پارتی )
دفاتر. جمع بستن دفتر به شیوه ی عربی بر وزن افاعِل است که نادرست است؛ در عربی منبر را منابر، مقبره را مقابر، مورد را موارد، منزل را منازل، ظاهر را مظا ...
زاگرس: در پهلوی زاگ و یا زاک به معنی تولید است و رُس به معنی رودخانه است. ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی ) یعنی کوهستانی که رودخانه های بسیار ...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ناسیکو ( پارسی کهن )
منیژه: این نام در پهلوی منیچ manic ( من هم ) و ژَه žah ( آرزو ) روی هم یعنی کسی که آرزوی داشتن او را دارم. ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی )
بیژن: این نام در پهلوی:بَی bay ( سَرور ) و žan ( زن ) بوده است، مرد خانه، خداوند خانه. که در گویش دری bižan شده است.
رشنو raŝno: این نام در اوستایی: raŝnu ( دادگستر، دادگر ) می باشد. ( فرهنگ واژه های اوستا، احسان بهرامی )
سعه صدر: ویژگی که نشانگر نداشتن اندیشه ی بسته در هر موضوعی است، باز اندیشی که باعث می شود فرد نسبت به هیچ موضوعی تنگ نظر نباشد و از آنچه با دیدگاه وی ...
چکیده، عصاره. but the sum and substance of it was ولی چکیده بیانات او این بود
ذات، زندگی خصوصی، جوهر، ماهیت، سرشت. It's his essential nature این تو ذاتشه. he began to formulate for himself once more the essential nature of th ...
واقعیت: آنچه هست، جدای از آنکه با آن چه باید باشد همخوانی دارد یا ندارد. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ریشتیاک riŝtyāk ( سغدی )
واقعیت، حقیقت. I will in a few words show you the real state of the case می خواهم در چند کلمه حقیقت را برایت توضیح بدهم. But I want to report on th ...
ایام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: روزان. مولوی: جمله ذرات در عالم نهان با تو می گویند روزان و شبان
حقیقت. Here is the true state of the case: I was passing through the square just as you were leading this woman away حقیقت این است: وقتی که شما این ...
حقیقت: آنچه خرد آن را درست می داند و باید آن گونه باشد و به عنوان یک آرمان فکری شمرده می شود ولی ممکن است با واقعیت بیرونی همخوانی نداشته باشد. ( h ...
صاعقه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آذرخش ( دری ) اسپیچن espican ( سغدی: esprincan )
بواسیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ارسنز arsanz ( سغدی: ارسنخ arsanx )
تسبیح: ابزاری که برای بر شمردن ویژگی ها و توانایی های خدا نزد خویش به کار می رود، ابزاری برای ذکر گفتن. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زیز za ...
تسبیح: بر شمردن ویژگی ها ( صفات ) و توانایی های خدا نزد خویش. ( Le Petit Robert 1 ) برای همین به ابزاری که برای برشمردن این ویژگی ها و توانایی های خ ...
راتین: این نام با همین گویش و نوشتار در سنسکریت به معنی بخشنده و هدیه دهنده است.
مکعب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سیجا sijā ( کردی )
درجه: هر یک از جایگاه ها در یک سیستم سلسله مراتبی، هر یک از بخش های یک اندازه گیری رو به بالا ( https://www. cnrtl. fr/definition/degre ) . همتای ...
نمایش یا ترسیم عرض جغرافیایی
For this reason most of the hand to hand fighting had taken place at night, when the guns were blinded ولی هنوز از نزدیک نتوانسته بودند نبردی تن به ت ...
متراکم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: انشیسته anŝiste ( سغدی )
گاو نر بارکش.
خسارت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویژات vižāt ( سغدی: vižat )
الماس: این واژه در پهلوی الماس ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی ) و در مانوی اَرماس ( فرهنگ واژه های پارتی و مانوی ماری بویس ) و در یونانی و لاتی ...
زاویه قائمه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: کژداستاک každāstāk کژدا ( اوستایی: کَئُژده kaožda ) زاویه. اَستاک ( پهلوی ) قائم
قائم الزاویه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اَستاکژدا astākaždā ( پهلوی: استاک اوستایی: کَئُژده kaožda )
وتر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اسناو esnāv ( اوستایی: snāvya )