تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

something such as an event or fact that enables you to say what will happen in the future نشانه، نشانگر، علامتِ One of the best predictors of a stu ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

Out of the blue ( adv ) ( قید ) ناگهان، به طور ناگهانی، به طور غیرمنتظره، یهویی The decision came out of the blue. Then, out of the blue, the bo ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

Burn out ( v ) 1. تمام شدن آتش ( وقتی که دیگه چیزی برای سوختن وجود نداره ) The fire had burnt ( itself ) out before the fire engines arrived. 2 ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

Burn out ( v ) 1. تمام شدن آتش ( وقتی که دیگه چیزی برای سوختن وجود نداره ) The fire had burnt ( itself ) out before the fire engines arrived. 2 ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

این کلمه اشاره به tetragrammaton یعنی יהוה‎ داره که واژه ای عبری متشکل از 4 حرف به معنی "خدا" هست که transliterate شده آن به انگلیسی ( یعنی با حروف ا ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٣

ول چرخیدن و یللی تللی کردن، وقت تلف کردن 1. I messed around in my first year at college. اولین سال دانشگاهمو داشتم وقت تلف میکردم و ول میچرخیدم. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

In - house ( adj, adv ) working or being done within a company or an organization صفت ( فقط قبل از اسم ) و قید: درون سازمانی، داخلی، در داخل ( در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. مقدار پولی که به طور منظم یا برای هدف و کار خاصی به کسی داده میشه. پول تو جیبی ( تو انلگیسی بریتانیایی میگن pocket money ) ، مستمری، مقرری، خرجی، ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

اسم: گودال، حفره، خندق راه آب، نهرآب a long channel dug at the side of a field or road, to hold or take away water کانالی طولانی که در کنار مزرعه یا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Beloved اسم: تلفظ: بیلاوید ( /bɪˈlʌvɪd/ ) معنی: معشوق، محبوب ( شخصی که کسی اونو خیلی دوست داره ) - در متون قدیمی یا ادبی استفاده میشه. It was a ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اکسیر، کیمیا از عربی " اَلاِکسیر " میاد ( اینجا "ال" نشانه معرفه بودن کلمه ست که معادلش در انگلیسی همون "the" هست ) که خودشم ظاهرا از یونانی xerion ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

Full blown [adj - only before noun] having all the characteristics of somebody/something; fully developed 1. تمام عیار، کامل، درست حسابی ( یعنی هم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Onward ( adj ) صفت ( فقط قبل از اسم میاد ) : ( رسمی ) رو به جلو، پیشِ رو، بعدی There was great discussion about the onward route. بحث خیلی خوب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Onwards ( adv ) در انگلیسی امریکایی معمولا onward ( بدون s ) میگن. 1. به بعد from … onwards = از . . . به بعد They lived there from the 1980s on ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

Lay off ( phrasal verb ) فعل: 1. ( غیررسمی و خودمونی ) متوقف کردن انجام کاری، دست برداشتن، بس کردن، کنار گذاشتن Lay off bullying Jack. دست از قل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Kudos /ˈkuːdɑːs/ - کوداس 1. افتخار = honor the kudos of playing for such a famous team افتخار بازی برای چنین تیم معروفی 2. اعتبار، وجهه، شان و م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. به صورت رسمی کسی رو برای انجام کاری انتخاب کردن، تعیین کردن، برگزیدن، منصوب کردن، گماردن Traditionally, the president designates his or her succe ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٥

1. پیامد، نتیجه، اثر = effect These results have important practical implications. You need to consider the legal implications before you publish ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١١

Imply 1. به طور ضمنی و غیرمستقیم بیان کردن/اشاره کردن/اشاره داشتن Are you implying ( that ) I am wrong? داری میگی من اشتباه میگم؟ ( منظورت اینه که ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

Only then تازه بعدش، تازه اون موقع بعد از این چندتا عبارت، inversion داریم یعنی تو جمله بعدشون جای فاعل و فعل ( یا فاعل و فعل کمکی ) عوض میشه ( مشاب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

فعل: 1. نمایش دادن، ارائه دادن، عرضه کردن to show something in a public place for people to enjoy or to give them information They will be exhibit ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. هل دادن = push The crowd was pushing and shoving to get a better view. He shoved her down the stairs. He shoved me roughly aside. 2. چپوندن، ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

a calm and serious manner that deserves respect 1 - متانت، بزرگ منشی She accepted the criticism with quiet dignity. He brings a quiet dignity to t ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

to have someone killed این یک جمله سببی یا causative با فعل have هست به معنی " ترتیب کشتن کسی رو دادن" ( عمدی ) که معمولا با اجیر کردن یه آدمکش برای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

to have someone killed این یک جمله سببی یا causative با فعل have هست به معنی " ترتیب کشتن کسی رو دادن" ( عمدی ) که معمولا با اجیر کردن یه آدمکش برای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

​not confident about yourself or your relationships with other people 1 - بی اعتماد به نفس He's very insecure about his appearance. She felt nervous ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به معنای "کمتر از" هست. دو تا عبارت داریم: 1. less than : برای اسامی و چیزهای غیر قابل شمارش ( uncountable ) less than 2 liters of water less th ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به معنای "کمتر از" هست. دو تا عبارت داریم: 1. less than : برای اسامی و چیزهای غیر قابل شمارش ( uncountable ) less than 2 liters of water less th ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

1 - هدف The main objective of this meeting is to give more information on our plans. هدف اصلی این جلسه، دادن اطلاعات بیشتر درباره برنامه های ماست. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٦

سلیقه ای a highly subjective point of view : یک نگرش کاملا سلیقه ای ذهنی، انتزاعی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1 - عکس ( عکسی که سریع گرفته شده و توسط یک عکاس حرفه ای گرفته نشده ) - بهش snap هم میگن. snapshots of the children holiday snaps photograph = pict ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

صفت: 1 - خز، داغون، ضایع ( not interesting or fun ) The humour is more lame than funny. The special effects are incredibly lame. 2 - غیر قابل قبو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٨

فعل: 1 - استناد کردن ( به یک قانون، قضیه، مقاله، مثال و. . . برای نشون دادن درستی چیزی یا دلیل برای انجام کاری ) She invoked several eminent schol ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

/deɪ ˈf�ktəʊ/ - دِی فَکتو اسم: همسر غیر رسمی ( کسی که به عنوان همسر در کنار دیگری زندگی میکنه اما اونها به صورت رسمی ازدواج نکردن ) We've invited ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

اسم: 1 - شایعه Don't believe all the gossip you hear. Tell me all the latest gossip! 2 - غیبت I love a good gossip. We had a good gossip about the ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

منبع موثق

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Opt = choose = pick = decide to choose to take or not to take a particular course of action انتخاب کردن، برگزیدن تصمیم گرفتن opt for/against someth ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

اسم: 1 - حالت بدن ( وضعیت نشستن یا ایستادن یا خوابیدن به خصوص برای عکاسی و. . . ) ، ژست He adopted a relaxed pose for the camera. 2 - تظاهر، ظاهرسا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

اسم: 1 - ناخن 2 - میخ فعل ( غیر رسمی ) : 1 - میخ زدن، با میخ کوبیدن I nailed the sign to a tree. 2 - دستگیر کردن The police haven't been able to ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

فعل steal روی "چیزی" که دزدیده شده تمرکز داره: The thieves entered the museum through the roof and stole three paintings worth more than two million ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٥

فعل rob روی "شخص یا مکانی" که ازش دزدی شده تمرکز داره نه اون چیزی که دزدیده شده. در واقع برای وقتیه که مثلا میگیم: "دزدا بانکو زدن/از بانک سرقت کردن" ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

سلام چه اصراریه وقتی که معنی یک کلمه رو نمیدونیم بیایم تو پیشنهاد کاربران بنویسیم؟! الان چیزی که آقای Hossein نوشته دقیقا درسته اما 57 تا dislike گر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

شلخته، نامرتب، شلوغ پلوغ، بهم ریخته، کرکثیف

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

شلوغ پلوغ, به هم ریخته، ناجور، داغون

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

🟨 اسم: 1️⃣ آشفتگی، شلوغی، به هم ریختگی، نامرتب بودن 2️⃣ آشفته بازار، بلبشو، گندکاری، کثیف کاری 3️⃣ آدم شلخته، نامرتب، کرکثیف، هپلی هپو ( از لحاظ ظاه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. خرج کردن ( پول ) I've spent all my money already. That money would be better spent on educating children. 2. صرف کردن، سپری کردن، گذراندن ( زم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. خدمتکار زن 2. دوشیزه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

بیرون دادن، ساطع کردن، منتشر کردن چیزی مثل نور، گرما، صدا، گاز و. . . در کامپیوتر و برنامه نویسی بیشتر به معنی تولید کردن و produce هست: the opera ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

املای درست این کلمه skinny هست نه skiny

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

اسم: 1. چیپس ( British ) = chips ( American ) 2. اسم یه خوراکی و دسری هم هست صفت: 1. ترد و برشته = crispy Bake until the pastry is golden and cris ...

١