پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
گورانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) درهم وبرهم شده. گره خورده ( نخ و ابریشم ) .
گورانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) درهم وبرهم شده. گره خورده ( نخ و ابریشم ) . معقد / معقده
گورانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) درهم وبرهم شده. گره خورده ( نخ و ابریشم ) .
گور کردن . [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دفن کردن مرده را. به خاک سپردن مرده : نصر سیار بر واصل عمرو نماز کرده اندر سراپرده ٔ خویش گور کردش . ( تاریخ بخارای ...
ازو جز. [ اَ ج ُ ] ( حرف اضافه ضمیر حرف اضافه ) جز از او : جز او هرگز اندر دل من مباد ازو جز بر من میارید یاد. فردوسی .
نابودنی
سنده گز ( گویش تهرانی )
به تنگ آمدن ؛ به ستوه آمدن. ملول گشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) : دولتئی باید صاحب درنگ کز قَدَری بار نیاید به تنگ. نظامی. به تنگ آمد شبی از تنگ حالی ک ...
به تنگ آمدن ؛ به ستوه آمدن. ملول گشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) : دولتئی باید صاحب درنگ کز قَدَری بار نیاید به تنگ. نظامی. به تنگ آمد شبی از تنگ حالی ک ...
به تنگ آمدن ؛ به ستوه آمدن. ملول گشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) : دولتئی باید صاحب درنگ کز قَدَری بار نیاید به تنگ. نظامی. به تنگ آمد شبی از تنگ حالی ک ...
مجلس کردن . [ م َ ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) انجمن کردن و گفتگو نمودن و مشاوره و مذاکره کردن . ( ناظم الاطباء ) . جلسه کردن . مجلس تشکیل دادن . فراهم آ ...
مجلس کردن . [ م َ ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) انجمن کردن و گفتگو نمودن و مشاوره و مذاکره کردن . ( ناظم الاطباء ) . جلسه کردن . مجلس تشکیل دادن . فراهم آ ...
انجمن کردن
مجلس کردن . [ م َ ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) انجمن کردن و گفتگو نمودن و مشاوره و مذاکره کردن . ( ناظم الاطباء ) . جلسه کردن . مجلس تشکیل دادن . فراهم آ ...
انجمن کردن
ناسرگی زیافت. [ ف َ] ( از ع ، اِمص ) ناسرگی و ناسره شدن. ( غیاث ) . ناسرگی زر و سیم. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ماده بعد شود.
زیافت. [ ف َ] ( از ع ، اِمص ) ناسرگی و ناسره شدن. ( غیاث ) . ناسرگی زر و سیم. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ماده بعد شود.
ناسرگی زیافت. [ ف َ] ( از ع ، اِمص ) ناسرگی و ناسره شدن. ( غیاث ) . ناسرگی زر و سیم. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ماده بعد شود.
ضیافتگاه
ضیافت خور. [ ف َ خوَرْ / خُرْ ] ( نف مرکب ) کسی که بمهمانی رود. میهمان. - امثال : ضیافت خور خوش آمدگوی باشد. ( جامع التمثیل ) .
ضیافت خانه. [ ف َ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) مهمانخانه : به ضیافت خانه عقارب نواهس و حَیّات لواحس بشتافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 456 ) . از ضیافت خانه د ...
ضیافت کردن
روز موعود ؛ کنایه است از روز قیامت : قیمت خود به ملاهی و مناهی مشکن گرت ایمان درست است به روز موعود. سعدی.
روز موعود ؛ کنایه است از روز قیامت : قیمت خود به ملاهی و مناهی مشکن گرت ایمان درست است به روز موعود. سعدی.
موعود باور
لحاف چشم ؛ پلک. مُقله. پلک ِ بالایین. لجح.
نیام چشم
اتهام بستن
آب بزشت ( بزشتی ) در جوی کسی راندن ؛ او را بدنام و متهم کردن : یکی چاره سازم که بدگوی من نراند بزشت آب در جوی من. فردوسی.
اتهام بستن به
آب بزشت ( بزشتی ) در جوی کسی راندن ؛ او را بدنام و متهم کردن : یکی چاره سازم که بدگوی من نراند بزشت آب در جوی من. فردوسی.
آب بزشت ( بزشتی ) در جوی کسی راندن ؛ او را بدنام و متهم کردن : یکی چاره سازم که بدگوی من نراند بزشت آب در جوی من. فردوسی.
آب بزشت ( بزشتی ) در جوی کسی راندن ؛ او را بدنام و متهم کردن : یکی چاره سازم که بدگوی من نراند بزشت آب در جوی من. فردوسی.
آب بزشت ( بزشتی ) در جوی کسی راندن ؛ او را بدنام و متهم کردن : یکی چاره سازم که بدگوی من نراند بزشت آب در جوی من. فردوسی.
اتهام بستن
آب بزشت ( بزشتی ) در جوی کسی راندن ؛ او را بدنام و متهم کردن : یکی چاره سازم که بدگوی من نراند بزشت آب در جوی من. فردوسی.
مست کاره. [ م َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) همیشه مست و دائم الخمر. ( ناظم الاطباء ) . مست کار. رجوع به مست کار شود. || ( اِ مرکب ) می انگبین. سَکَر. ( زمخش ...
مست کاره. [ م َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) همیشه مست و دائم الخمر. ( ناظم الاطباء ) . مست کار. رجوع به مست کار شود. || ( اِ مرکب ) می انگبین. سَکَر. ( زمخش ...
مست کاره. [ م َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) همیشه مست و دائم الخمر. ( ناظم الاطباء ) . مست کار. رجوع به مست کار شود. || ( اِ مرکب ) می انگبین. سَکَر. ( زمخش ...
مست کاره. [ م َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) همیشه مست و دائم الخمر. ( ناظم الاطباء ) . مست کار. رجوع به مست کار شود. || ( اِ مرکب ) می انگبین. سَکَر. ( زمخش ...
نیم مستک ؛ اندک مایه مست. اندک مست : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این خدنگ یازه من. سوزنی.
مستک. [ م َ ت َ ] ( ص مصغر ) مست گونه : مستک شده ای همی ندانی پس و پیش. ( اسرار التوحید ص 17 ) .
مستک. [ م َ ت َ ] ( ص مصغر ) مست گونه : مستک شده ای همی ندانی پس و پیش. ( اسرار التوحید ص 17 ) .
پرسنده. [ پ ُ س َ دَ / دِ ] ( نف ) سائل. مستفسر. سؤال کننده. مستفهم : لب شاه از آواز پرسنده مرد زمانی همی بود با باد سرد. فردوسی. سخن هر چه گویم د ...
پفیده. [ پ ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) پف کرده. آماس کرده. برآمده. ورم کرده.
پفیده. [ پ ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) پف کرده. آماس کرده. برآمده. ورم کرده.
پفیده. [ پ ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) پف کرده. آماس کرده. برآمده. ورم کرده.
بغلگیری. [ ب َ غ َ ] ( اِ مرکب ) نام داو از کشتی. ( غیاث ) . || ( حامص مرکب ) معانقه و یکدیگر را در بغل گرفتن. ( آنندراج ) : ببین گرمی باده ناب را بغ ...
بغلگیری. [ ب َ غ َ ] ( اِ مرکب ) نام داو از کشتی. ( غیاث ) . || ( حامص مرکب ) معانقه و یکدیگر را در بغل گرفتن. ( آنندراج ) : ببین گرمی باده ناب را بغ ...
بغلگیری. [ ب َ غ َ ] ( اِ مرکب ) نام داو از کشتی. ( غیاث ) . || ( حامص مرکب ) معانقه و یکدیگر را در بغل گرفتن. ( آنندراج ) : ببین گرمی باده ناب را بغ ...