پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣١)

بازدید
١٠,٩٨٧
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

غم نشان. [ غ َ ن ِ ] ( نف مرکب ) نشاننده غم. تسکین دهنده اندوه : غمخوار ترا بخاک تبریز جز خاک تو غم نشان مبینام. خاقانی. گر جان ما بمرگ منوچهر غمزد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

غم نشان. [ غ َ ن ِ ] ( نف مرکب ) نشاننده غم. تسکین دهنده اندوه : غمخوار ترا بخاک تبریز جز خاک تو غم نشان مبینام. خاقانی. گر جان ما بمرگ منوچهر غمزد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

به غم بودن دل ؛ غمگین بودن آن : گهر هست و دینار و گنج و درم چو باشد درم دل نباشد به غم. فردوسی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

غم و شادی گفتن ؛ کنایه از درد دل کردن : من بانگ بر وی زدم : عبدوس بشنیده است وبا حاتمی غم و شادی گفته. . . ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323 ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

به غم افکندن یافکندن ؛ غمگین کردن : همی جست جایی که بد یک درم خداوند او را فکندی به غم. فردوسی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

به غم افکندن یافکندن ؛ غمگین کردن : همی جست جایی که بد یک درم خداوند او را فکندی به غم. فردوسی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

بی چیز آن خروس سفید چون آن مار را دید بانگ کرد بی عادت خویش مادر بچه آگاه شد گفت این بی وقت بانگ کرد بی چیز نباشد. ( قصص الانبیاء36 ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

بی چیز آن خروس سفید چون آن مار را دید بانگ کرد بی عادت خویش مادر بچه آگاه شد گفت این بی وقت بانگ کرد بی چیز نباشد. ( قصص الانبیاء36 ) .

پیشنهاد
٦

به چیزی نشمردن ؛ مهم ندانستن. قابل اعتنا ندانستن. بچیزی نگرفتن. درشمار نیاوردن. بحساب نیاوردن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

به چیز داشتن ؛ به چیزی داشتن. توجه کردن. مورد مهر و محبت قرار دادن : پیر باچیز نیست خواجه عزیز پیر بی چیز را که داشت به چیز. سنائی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

بی چیز ؛ نیازمند. محتاج. فقیر. نادار : ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز زلت بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی. سعدی ( طیبات ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

از چیز کسان بی نیاز بودن ؛ چشم به مال غیر نداشتن. از مال غیر بی نیاز بودن : ز چیز کسان بی نیازیم نیز که دشمن شود دوست از بهر چیز. فردوسی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

باچیز : چیزدار، مالدار، متمول، ثروتمند مقابل بی چیز و نادا. ( ( پیر با چیز نیست خواجه عزیز پیر بی چیز را که داشت به چیز ) ) ( حدیقه، ۷۲۰ ) ( فرهن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

باچیز : چیزدار، مالدار، متمول، ثروتمند مقابل بی چیز و نادا. ( ( پیر با چیز نیست خواجه عزیز پیر بی چیز را که داشت به چیز ) ) ( حدیقه، ۷۲۰ ) ( فرهن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

سلیم القلب. [ س َ مُل ْ ق َ ] ( ع ص مرکب ) غریب و مسکین و آنرا سلیم دل نیز گویند. ( آنندراج ) . آنکه قلب سالم و بی آزار دارد : از سر ضعفم سلیم القلب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

set someone/something free

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

set someone/something free

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

تخلید

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

تخلید

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

replete with

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

Ars poetica

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

سمیر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

In one's way of thinking

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

In my way of thinking

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

In my way of thinking

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

In my way of thinking

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

اشقیاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شقی که بمعنی بدبخت است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ج ِ شقی. ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 62 ) . بدبختان : تا روز اولت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

اشقیاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شقی که بمعنی بدبخت است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ج ِ شقی. ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 62 ) . بدبختان : تا روز اولت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

اشقیاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شقی که بمعنی بدبخت است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ج ِ شقی. ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 62 ) . بدبختان : تا روز اولت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

اشقیاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شقی که بمعنی بدبخت است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ج ِ شقی. ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 62 ) . بدبختان : تا روز اولت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

اشقیاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شقی که بمعنی بدبخت است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ج ِ شقی. ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 62 ) . بدبختان : تا روز اولت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

عالی ذکر. [ ذِ ] ( ص مرکب ) آنکه همواره نام او بخوبی برده شود : و دائم موقر و محترم و عالی الذکر و نافذ الامر و مهیب و مطاع و سرور و دین پرور باد. ( ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

عالی ذکر. [ ذِ ] ( ص مرکب ) آنکه همواره نام او بخوبی برده شود : و دائم موقر و محترم و عالی الذکر و نافذ الامر و مهیب و مطاع و سرور و دین پرور باد. ( ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

عالی شاخ. ( ص مرکب ) شاخ بلند. دارای شاخه های دراز : به که با این درخت عالی شاخ نشود دست هر کسی گستاخ. نظامی. به درختی سطبر و عالی شاخ سبز و پاکیزه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

طبع شیرخشتی داشتن ؛ با همه کس زیستن توانستن. ( امثال وحکم دهخدا ) . - || در تداول عامه ، متمایل به جنس نرینه بودن مرد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

طبع شیرخشتی داشتن ؛ با همه کس زیستن توانستن. ( امثال وحکم دهخدا ) . - || در تداول عامه ، متمایل به جنس نرینه بودن مرد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

and whatnot

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

and whatnot

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

از هم باز شدن ؛ متلاشی شدن. پریشان شدن. جدا شدن اجزاء چیزی از یکدیگر: هرگاه که بیرون کشند [ میخ را ] درحال از هم باز شود. ( کلیله و دمنه ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

از هم افتادن ؛ متفرق شدن. از هم دور افتادن : غلامانش کاریند و در ایشان رنج بسیار برده است باید که ازهم نیفتند. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

از هم افتادن ؛ متفرق شدن. از هم دور افتادن : غلامانش کاریند و در ایشان رنج بسیار برده است باید که ازهم نیفتند. ( تاریخ بیهقی ) .

پیشنهاد
٩

از هم افتادن ؛ متفرق شدن. از هم دور افتادن : غلامانش کاریند و در ایشان رنج بسیار برده است باید که ازهم نیفتند. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

ماتمی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ماتم دیده. ( آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

ماتمی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ماتم دیده. ( آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

ماتم زدگان : سوگواران . ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 486 ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

ماتم زدگان : سوگواران . ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 486 ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

ماتم ساختن. [ ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) عزاداری کردن. سوکواری کردن : امیر منوچهر سه روز بر قاعده جیل ماتم ساخت و پس از سه روز در منصب امارت نشست. ( ترجمه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

ماتم ساختن. [ ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) عزاداری کردن. سوکواری کردن : امیر منوچهر سه روز بر قاعده جیل ماتم ساخت و پس از سه روز در منصب امارت نشست. ( ترجمه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

the advent of something

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

the advent of something