بی علت

/bi~ellat/

برابر پارسی: بی انگیزه، بی بهانه

معنی انگلیسی:
causeless, gratuitous

لغت نامه دهخدا

بی علت. [ ع ِل ْ ل َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + علت ) بی سبب. بی جهت. بدون دلیل. ( ناظم الاطباء ).
- بی علت نبودن ؛ بادلیل بودن. ( ناظم الاطباء ). سببی داشتن.

فرهنگ فارسی

بی سبب . بی جهت . بدون دلیل .

پیشنهاد کاربران

بی چیم
برگرفته از واژه ی پهلوی ابی چیم[𐬀𐬠𐬌𐬗𐬌𐬨]
بی وجه . [ وَج ْه ْ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وجه عربی ) که وجهی ندارد. که محلی ندارد. بی دلیل : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلاکلام بی وجه و ناصواب افتد. ( تاریخ رشیدی ) . رجوع به وجه شود.
ازخیره ؛ بیهوده. بیخودی. بی علتی :
خنده هرزه مایه جهل است
مرد بیهوده خند نااهل است
هان و هان تا نخندی از خیره
که بسی خنده دل کند تیره.
سنائی.
بخیره ؛ برخیره. بی علت. بی جهت. بی سبب :
...
[مشاهده متن کامل]

تو جان از پی پادشاهی مده
تنت را بخیره تباهی مده.
فردوسی.
سیاوش نگشتی بخیره تباه
ولیکن چنین گشت خورشید و ماه.
فردوسی.
چند دهی وعده دروغ همی چند
چند فروشی بخیره با من سروا.
اورمزدی.
ور چه از مردمان بآزارند
مردمانرا بخیره نازارند.
ناصرخسرو.
به پیش هجو من ای کور پایدار نه ای
مرا بخیره بیک دستگونه برمگرای.
سوزنی.
ای تشنه بخیره چند پویی
این ره که تو میروی سرابست.
سعدی.
دلم وصال تو می جست و عقل می گفتش
بخیره کشتی برخشک تا به کی رانی.
ابن یمین.
برخیره ؛ بی علت. بی سبب. بیهوده. بیخود. بی جهت : و دیوارآن ببلندی چنان بود که هیچ مخلوق آنجا برنتوانست رفتن پس موسی متحیر شد آنجا با آن سپاه درماندند و ندانستند که چه کنند. . . پس موسی خویش را گفت چه حیلت سازیم که برخیره بازنتوانیم گشتن منادی فرمود و گفت کیست از شما که بر آن دیوار برتواند رفتن. ( ترجمه تفسیر طبری بلعمی ) .
و دیگر که تنگ اندرآمد سپاه
مکن تیره برخیره این تاج و گاه.
فردوسی.
در جهان خدمت امیر من است
خدمتی کان دهد بزرگی بر
من نه بر خیره ایدر آمده ام
مر مرا بخت ره نمود ایدر.
فرخی.
سخت عجب است کار گروهی از فرزندان آدم. . . یکدیگر را ناچیز می کنند و برخیره می کشند و میخورند. ( تاریخ بیهقی ) .
ای که برخیره همی دعوی بیهوده کنی
که فلان بوده ست از یاران دیرینه و پیر.
ناصرخسرو.
این چرخ بکام من نمی گردد
برخیره سخن همی چه گردانم.
مسعودسعد.
واﷲ که چو گرگ یوسفم واﷲ
برخیره همی نهند بهتانم.
مسعودسعد.
خرده نبود بضاعت زیره
سوی کرمان بری تو برخیره.
سنائی.

بدون دلیل و منشا ، بدون حساب
بی چیز
آن خروس سفید چون آن مار را دید بانگ کرد بی عادت خویش مادر بچه آگاه شد گفت این بی وقت بانگ کرد بی چیز نباشد. ( قصص الانبیاء36 ) .
بی وهان بابر پارسی بی علت
وهان = علت
بی علتی:
دکتر شفیعی کدکنی در مورد واژه ی " بی علتی" می نویسد : ( ( یعنی همچنان که ما را بی علتی ، رایگان آفریدی همچنان، رایگان و بی علت بر ما ببخشای. اشاعره، خدای را حضرت بی علت می خوانند. این توصیف ناظر به این است که او در آفرینش سودی را مورد نظر نداشته و از سوی دیگر کارهای او مترتب بر علّیت نیست و جای دیگر که ذکر جماعت اصفیا میفرماید که به نظر عنایت از حضرت بی علت مخصوص بوده اند . همچنین مولانا از زبان حق تعالی می فرماید : کار من بی علت است و مستقیم /هست تقدیرم نه علت، ای سقیم ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( هیچ طاعت نامد از ما ، همچینن، بی علتی
رایگانمان آفریدی رایگانمان در پذیر! ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 395. )

بپرس