پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٣,٠٠٧)
شفق مُلایی. شفقِ باز ملایی. روزپاک ملایی . سپیدای دانستوری. شفقدم مُلایی:اَوَلِشِ باسوادی: رنسانس.
"سودایی. سودزایی. سَودایی. سودبری. سودوری. سودورزی. سودگری. سودیابی. سود خواهی. سودکایی. سود رایی. سود بایی. سودنایی. سود زایی. سود پایی. سود سایی. س ...
دیباچه پرند. دیباچه نژند. دیباچه مند. دیباچه وند. دیباچه وندی. دیباچه رند. دیباچه چند: مقدمه سازی.
دیباچه پیمان. دیباچهآران. دیباچه آرا. دیباچه ور . دیباچه بر. دیباچه سر. دیباچه گر. دیباچه مند. دیباچه خند. دیباچه پند. دیباچه قند. دیباچه گند. دیباچه ...
دیباچه انگار ( :مقدمه. . . . ) . دیباچه پیکار. دیباچه انگار. دیباچه پادار. ( پادآر ) . دیباچه گفتار. دیباچه کردار. دیباچه پندار. دیباچه آزار. دیباچه ...
بی دیباچه. بادیباچه. نادیباچه. وادیباچه. تادیباچه. یادیباچه. دیباچه نادیباچه. خادیباچه. وادیباچه. پادیباچه. جادیباچه. مادیباچه ( دیباچهء ما ) . راه ...
دیباچه کاری. آماده گری. آماده کاری. آماده وری. آماده ورزی. آماده ورزیگری. آماده وریگری. دیباچه گری. دیباچه وری. دیباچه ورزی. دیباچه کاری. دیباچک. آما ...
دیباچه چینی. دیباچه سازی. دیباچه کاری. کاردرستی:مقدمه سازی.
" بَدَک ":جَدع در دانست سرودشناسی و سازشناسی.
گلوگاه:نحر. در سرود شناسی و یا سازشناسی.
نورد. ایست. یافت:. طی. وقف. کشف. نورد:طی. ایست:وقف. یافت: کشف. در سرودشناسی ( علم شعر ) .
" بهر آسان رو ":بحر منسرح. در دانست سرودشناسی ( علم شعر ) . و یا در دانست ساز شناسی که علم موسیقی است.
" آسان روی ":منسرح. در سرودشناسی.
تراز:عروض. تراز سرود:عروض شعر. " ترازِ سرود شناسی ":عروض علم شعر.
دانست عروض ویا علم و دانش عروض در سرود شناسی.
عروض :عرض که فارسی است که ازاِیرِشت و یُورش است. به معنی تاخت و تاز است. در سرود شناسی یا در دیگر رشته ها.
" بهر ":بحر. در سرودشناسی به جای بحر عربی بهر فارسی را به کار می بریم. برای نمونه بهرین نام نخست دورود است. که به در یافت و پنداشت رود است که اینک ...
" پیچه ":مطوی. پیچه ها گِرد آن است.
نوشتش:مخبون. نوشتشها گرد مخبون.
" نوشتش ": مخبون. " نوشتشها " :گِرد مخبون. " گِرد ":جمع.
" خَزِش ":زحاف. گِردآن:خزشها. خزش در سرودشناسی ( شعرشناسی ) . خزش در سازشناسی ( موسیقی ) .
" باز یاد " : تداعی معانی.
" بینَما چِک ":ویدئو چک. " بینما ":ویدیو.
گفت خودم: قولی خودم. قول خودم.
" نامهء کندی به معتصم بالله در فرزانش برین ":کتاب الکندی الی المعتصم بالله فی فلسفه الاولی. )
گفت، گفتی همه چیز هست، گفتم آری. من. تو او ما شما ایشان. دیده ایم ، شنیده ایم، خوانده ایم. ودیگران. دیده اند ، شنیده اند ، می خوانند. و همگان ...
هرگاه سخن می بود از پردازش. جاوید بود نام سخن پردازش. آوازهء نام نیک مانا بادا. هر واژه نمادی باشد از پردازش. ص. شهرام. صمد توحیدی. ص شهرام. شه ...
درستمند:تصویب. قانون درستمند شد. قانون را درستمند کردند. قانون از درستمندی نمایندگان گذشت. درستمندیهای مجلس باید کاربردی شود. دستور کار نمایندگا ...
برهان فصل و وصل:نمای جدایی و همایی. برهان:نما ( نمودن ) .
" جدایی و همایی ":فصل و وصل. برهان فصل و وصل:" نمای جدایی و همایی ". برهان:نما ( نمودن ) .
هم بهر. شریکی. یکایی. چون یکی. چون هم. چون همی. چون یک. هموار. همواری:اشتراک.
چینش یا حالتی از واره و یا سوسیالیسم:وارهء گمانی و یا سوسیالیسم تخیلی.
وارهءگمانی، گمانمندانه. گمانشی. گمانایی. گما. گمانور. گمانورانه. گمانورانیگیورزیوارانهمندی هایشان. گمانورزیوارانگیمندیوارانمندانگیهایشان: سوسیالیسم ت ...
چونش:حالت. این چیست:این چه حالت است. این چه سبک است: این چه حالت است. این چه روشی است:این چه حالتی است. چه جوری. چه طرزی. چه وضعی. چه . چیه. ...
" پخش و پلا ":وحشی. " ایست ( باش ) ":وحش. وحشی. " پی پیام وحی. پخش ":وحش .
پاگردنامه:سیاحت نامه. پاگرد:سیاحت. باپاگردیدن. باپاگشتن. باپارفتن. با پا آمدن. رفت و آمد. رفت و آمد باپا. آمد و رفت با پا. پانامه:سیاحت نامه. آنچه ...
گنجایش پذیر. گنجایشی. گنجایا. گنجاینده. گنجایی. گنج پذیر . گنجش پذیر. گنجاپذیر. گنجاوار. گنجامند. :capable
خواندنی نیست. نا خواندنی است. خوانش ناپذیر است. ناخوانش پذیر است:قرائت. . . . .
" اوان. میان. پایان ":زمان. اوان:از بُن از آغاز.
گَش. ( گُشا=گشایش ) . گُشِه:گیشه.
امید =هایی. خایی. نایی. امیدِ ها: امید مثبت. امیدِخا:امید خاج. خنثی. امید ِ نا:امیدمنفی.
انرژی خاج و خنثی :" خا نیرویش ". انرژی منفی:" نانیرویش ". انرژی مثبت:" بانیرویش ". " انرژی ":نیرویش.
بانیرویش:انرژی مثبت. نانیرویش:انرژی منفی. انرژی۱_مثبت۲_ منفی۳_خنثی:نیرویش۱_ها۲_نا۳_خا. نیرویش=۱_ بانیرویش۲_نانیرویش.
" والا بانو " به جای سرکار خانم.
حرفهای آ_ی ( حرفهای الفبا ) .
همایش با خوبان خدا. همایشی با خوبان خدا. نام یک خیالش که کسی آن را به رشتهء نوشت در آورد. خیاش:رمان. خیالشی:رمانتیک.
"رسم":رَِسِم. میرسم. رسیدن. رسیدش. رسش. رسمان. رسا. رس. راه = به راه افتادن و رسیدن. راهمان و رسیدمان. راهش و رسیدش. راهشان و رسیدشان. راهانه و رسیدا ...
رفت و آمد. رفتش و آمدش. رفتا و آمدا. رفتایی و آمدایی. برفت و بیامد. برفتا و بیامدا. برفتایی و بیامدایی. رفتانه و آمدانه. رفتانگی و آمدانگی. رفتایش و ...
قلمی:لزم قلمی . لزم قلم. :قلمی. دانستی. دانستورانه. برپایهء دانستنیهای چهار گانهء دانشها، فرزانشها، آیینها و رازوریها گفتن و نوشتن را لزم قلمی ویا ل ...
لزم:لفظ. لزمی:لفظی.