پیشنهادهای علی باقری (٢٨,٠٧٤)
عفو به معناى بخشیدن است و صَفح به معناى نادیده گرفتن که مرحله بالاتر از عفو است. بعضی گفته اند که صفح آن عفوى است که در آن ملامت نباشد.
یصفحوا: صفح: ترک ملامت، آن غیر از عفو است راغب گوید. آن از عفو ابلغ است طبرسی با عفو و تجاوز یکی دانسته است ( قاموس قرآن )
یأتل: الو ( بر وزن عقل ) : تقصیر و کوتاهی. و قسم خوردن، ایتلاء از باب افتعال نیز به معنی کوتاهی و قسم خوردن آید "لا یأتل" کوتاه نکنید.
جماعتی که به هم مربوط هستند عصب ( بر وزن شرف ) : رگ. معصوب چیزى است که با رگ به هم بسته شده است در جوامع الجامع گفته: جماعت را از آن عصبة گویند که کا ...
افک: دروغ بزرگ در جوامع الجامع آمده: الافک: ابلغ الکذب اصل آن به معنی برگرداندن است، دروغ را از آن افک گویند که از واقعیتش برگردانده شده است.
نظر شهید مطهری در مورد واژه لعان و ملاعنه : ( ( . . . اینجا یک سؤال مطرح میشود و آن اینکه شما گفتید که اگر مردی زنی را متهم به زنا کرد باید چهار شا ...
نظر شهید مطهری در مورد واژه لعان و ملاعنه : ( ( اینجا یک سؤال مطرح میشود و آن اینکه شما گفتید که اگر مردی زنی را متهم به زنا کرد باید چهار شاهد بیا ...
نظر شهید مطهری در مورد واژه تفکر و تذکر : ( ( شاید بدانید که فرق است میان " تفکر " و " تذکر " . تفکر آنجایی است که یک مسأله ای را که انسان به کلی ...
نظر شهید مطهری در مورد واژه تفکر و تذکر : ( ( شاید بدانید که فرق است میان " تفکر " و " تذکر " . تفکر آنجایی است که یک مسأله ای را که انسان به کلی ...
نظر شهید مطهری در مورد : واژه سوره : ( ( هر قطعهای از آیات قرآن که با یک " بسم الله " شروع میشود و بعد پایان میپذیرد به طوری که بعد از آن ، " بس ...
اعلام کننده آیات برائت علی ( علیه السلام ) بوده است یکی از رخدادهایی که در اواخر سال نهم ( ماه ذیحجه ) رخ داد، مأموریت حضرت علی ( علیه السلام ) از جا ...
دکتر کزازی در مورد واژه ی "یهودیانه " می نویسد : ( ( یهودیانه:یهود/ی/آنه: به شیوه یهودی، یهود از یهودای عبری گرفته شده است. ساخت دیگر از این واژه در ...
دکتر کزازی در مورد واژه ی "عنان زنان " می نویسد : ( ( عنان زنان؛ تند و شتابان ) ) ( ( دَرْ دِه رکابِ مَی! که شعاعش، عنانْ زنان بر خنگِ صبح، برقع ِ ...
دکتر کزازی در مورد واژه ی " رکاب" می نویسد : ( ( گونه ای از پیاله، پیالهٔ هشت پهلوی دراز. ) ) ( ( دَرْ دِه رکابِ مَی! که شعاعش، عنانْ زنان بر خنگِ ...
دکتر کزازی در مورد واژه ی " شِیْبْ" می نویسد : ( ( شیب در پهلوی شِپ:رشتهٔ تازیانهج . ) ) ( ( جنبید شیب ِ مقْرَعَهٔ صبحدم؛ کنون، ترسم که نقره خِنْ ...
یادگار داشتن ؛ داشتن چیزی درخور حفظ از کسی یا جایی.
یکی داشتن ؛ یکی شمردن : شب و روز رستم یکی داشتی بتندی همی راه بگذاشتی. فردوسی.
هیچکس داشتن ؛ در شمار کس آوردن. به کسی شمردن : شما هیچکس داشتن را نشایید. ( تاریخ بیهقی ص 326 ) .
نیکو داشتن ؛ نکو داشتن. گرامی داشتن ، حرمت کردن : بایتکین. . . نخستین غلام بود امیرمحمود را و امیر وی را نیکو داشتی. ( تاریخ بیهقی ) .
وقت داشتن ؛ مهلت داشتن. مجال داشتن.
نهفته داشتن ؛ پنهان و در خفا داشتن : بتندی بمیلادو کشواد گفت که از من چرا داشتید این نهفت. فردوسی.
نیک داشتن ؛ خوب داشتن : من کسی را بیاوردم که شیر او را قبول کند و او را نیک بدارد. ( قصص الانبیاء ص 191 ) .
نفور داشتن ؛ رمانیدن. گریزان ساختن : و همه حشم را مستشعر و نفور میداشت. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 107 ) .
نظر داشتن ؛ نگریستن. دیدن : گویند خواجه ای را بنده ای بود نادرالحسن و با وی بسبیل مودت و دیانت نظری داشتی. ( گلستان ) .
نزدیک داشتن ؛ بخود قریب ساختن. گفتن که پیشتر آید : مرا پیش خواند و سخت نزدیکم داشت چنانکه بهمه روزگار چنان نزدیک نداشته بود. ( تاریخ بیهقی ) .
نژاد داشتن ؛ اصل داشتن : چو دارید هر دو بشاهی نژاد خرد باید و شرم و پرهیزو داد. فردوسی.
مهر داشتن ؛ محبت داشتن.
مهلت داشتن ؛ فرصت داشتن. زمان داشتن.
میان بسته داشتن ؛ کمر بسته داشتن. آماده بودن.
منکر داشتن ؛ زشت شمردن. ناپسند داشتن : و انوشیروان حکایت مزدک لعنه اﷲ و بد مذهبی او شنیده بود و آن را بغایت منکر میداشت. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپ ...
منفعت داشتن ؛ سودمند بودن.
مکتوم داشتن ؛ پوشیده داشتن.
ملک داشتن ؛ ملک راندن. پادشاهی کردن : و به اصابت رای ملک میداشت. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 8 ) .
گله داشتن ؛ شکوه داشتن.
گماشته داشتن ؛ موکل ساختن : طغرل حاجب مودود بر وی گماشته داشت. ( تاریخ سیستان ) .
فائده داشتن ؛ سودمند بودن.
صواب داشتن ؛ رد نکردن. پذیرفتن : و او کتاب میخواند و رسول علیه السلام می شنود و در این سه روز هیچ بر وی رد نکرد و همه صواب داشت. ( تاریخ بخارای نرشخی ...
- سوگند داشتن ؛ سوگند خورده بودن. قسم خورده بودن : آن ملوک. . . که ایشان را قهر کرد، اسکندر، راست بدان مانست که در آن باب سوگند گران داشت. ( تاریخ بی ...
شادان دل داشتن ؛ فرحناک ساختن : نگون کن سر جادوان را ز تخت مرا دار شادان دل و نیکبخت. فردوسی. شاد داشتن ؛ فرح دادن : کنون تا خداوند خورشید و ماه کر ...
سود و زیان داشتن ؛ متضمن نفع و ضرور بودن.
سوک داشتن ؛ تعزیت داشتن. عزاداری کردن. الاحداد؛ سوک داشتن زن بر شوهر : چهل روز سوک نیا داشت شاه ز شادی شده دور و از تاج و گاه. فردوسی.
سر در نشیب داشتن ؛ به پستی گراینده بودن : شدت نیکان روی در فرج دارد و دولت بدان سر در نشیب. ( گلستان ) .
سایه داشتن ؛ سایه افکندن.
سر بر آستان داشتن ؛ سر بر آستان نهادن : گفت من سر بر آستان دارم. سعدی.
- ساز برداشتن ؛ ساز بر گرفتن.
روان داشتن ؛ جاری ساختن. رو براه کردن : دوچاکرت بر درگه از ماه و مهر که دارند کارت روان در سپهر. اسدی.
زبون داشتن ؛ خوار شمردن : سواران ترکان که روز درنگ زبون داشتندی شکار پلنگ. فردوسی.
رسم کسی داشتن ؛ بر طریقه و روش او رفتن : همان رسم شاپور شاه اردشیر همی داشت آن شاه دانش پذیر. فردوسی. همه بندگانیم در بند اوی خنک آنکه دارد ره بندا ...
راه چیزی داشتن ؛ بر آن برفتن.
راه داشتن ؛ رابطه نامشروع داشتن مردی با زنی. - || مرتبط بودن. مربوط بودن.