پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٦٧)
غزال شعبان ؛ نام حیوان کوچکی است. ( از ناظم الاطباء ) .
شعب الفرس ؛ اطراف اسب و هر چیز از آن که بند باشد مانند: سر کتف و جز آن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) .
شعایر اسلام ؛ هر آن چیز که اسلام بدان استواراست. ( ناظم الاطباء ) .
شعایر مذهبی ؛ مراسم و آیین های مذهبی.
شعایر ملی ؛ آیین و رسوم ملی. آداب و عادات که افراد یک ملت بدان پابندند.
شعاع افکندن ؛ نور و روشنایی انداختن : آتش این مشعله تابدار بر تو شعاع افکند انجام کار. امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ) .
شعاع گرفتن ؛ استضائة. استنارة. کسب نور و روشنایی : خور ز رنگ تیغ گوهردار او گیرد شعاع گرچه هر گوهر به کان رنگ از شعاع خور گرفت. امیرمعزی ( از آنندرا ...
تحت الشعاع ؛ نزد منجمان عبارت است از مخفی بودن کوکب زیر نور آفتاب ، و حد تحت الشعاع مختلف می شود هر کوکب را به سبب اختلاف عرض و اختلاف منظر در هر شهر ...
شعاع شمس ؛ تیغ آفتاب و روشنی آفتاب. و یندو. ( ناظم الاطباء ) .
- شعاع افکن ؛ نورافکن. که پرتواندازد. ( یادداشت مؤلف ) .
شعاع سنبل ؛ شوکهای سر سنبل. داسی. سفا. ( یادداشت مؤلف ) ( از اقرب الموارد ) .
شعاع خورشید یا آفتاب ؛ پرتو آفتاب : شعاع خورشید از کله کبود بتافت چو نور روی نگار من انتشار گرفت. مسعودسعد. در زحل گویی شعاع آفتاب از کف شاه اخستان ...
شعاع خورشید یا آفتاب ؛ پرتو آفتاب : شعاع خورشید از کله کبود بتافت چو نور روی نگار من انتشار گرفت. مسعودسعد. در زحل گویی شعاع آفتاب از کف شاه اخستان ...
ذات کرم شعار ؛ کسی که جوانمردی و شرافت را زینت خود قرار داده. ( ناظم الاطباء ) .
شعار داشتن ؛ قاعده ودستور داشتن : اگر در سخن اینجا که هست در بندم هنوز نظم ندارد نظام و شعر شعار. سعدی.
نصرت شعار ؛ که پیروزی و نصرت عادت و قرین و ملازم اوست. ظفرشعار : در ظل رایت نصرت شعار مجتمع گشتند. ( حبیب السیر ج 3 ص 322 ) . قبه زرنگار چتر نصرت شعا ...
ملایک شعار ؛ که خوی و عادت ملایک دارد : شاه ملایک شعار شیر ممالک شکار خسرو اقلیم بخش رستم توران ستان. خاقانی. و یمن سریرت هوشمندی ملایک شعار امتلا ...
مهدی شعار ؛ که نسبت و طریقت مهدی دارد : شاه فریدون لوا خضر سکندربنا خسرو امت پناه اتسزمهدی شعار. خاقانی.
جنایت شعار ؛ جانی. جنایت پیشه. ( یادداشت مؤلف ) .
ظفرشعار ؛ نصرت شعار. که پیروزی و موفقیت همراه و قرین اوست. فاتح و پیروز : به قدم طاعت و انقیاد موکب ظفرشعار را استقبال کرد. ( حبیب السیر ج 3 ص 352 ) .
شعار کردن ؛ نشان کردن. کار کردن. رفتار کردن. اثر کردن : این دهنهای تنگ بی دندان بر دو ساق من آن شعار کند. خاقانی. تا بشنود جهان که فلان مرغ را به و ...
ارادت شعار ؛ارادتمند. ارادت پیشه. مخلص. ( یادداشت مؤلف ) .
بوحنیفه شعار ؛ که طریقه و مذهب بوحنیفه دارد : رکن خوی حبر شافعی توفیق رکن ری بحر بوحنیفه شعار. خاقانی.
شعار افکندن ؛ رسم و آیین طرح کردن : چو در صید شیران شعار افکنی به تیری دوپیکر شکار افکنی. نظامی.
شعار ساختن ؛ شعار کردن. راه و رسم و علامت خود قرار دادن. سنت کردن : عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت. . . هشتم در محافل ، خاموشی را شعار ساختن. ( ک ...
شعار کردن ؛ نشان کردن. کار کردن. رفتار کردن. اثر کردن : این دهنهای تنگ بی دندان بر دو ساق من آن شعار کند. خاقانی. تا بشنود جهان که فلان مرغ را به و ...
شعار و دثار ؛ جامه زیرین و رویین. ( یادداشت مؤلف ) : بخت ترا ز نصرت و ملک ترا ز فتح زآن خنجر برهنه شعار و دثار باد. مسعودسعد. ملک افتخار کردی و ام ...
- شعار دادن ؛ ( اخیراً در تداول مردم ) گفتن مطلبی بر سر جمع به بانگ بلند. در موافقت یا مخالفت با عقیده ای یا شخصی برای تهییج و دمساز کردن آنان ، چون ...
شعار الحج ؛ مناسک حج و علامات آن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || آنچه بدان محافظت شراب کنند. || تندر. ر ...
شعار و دثار ؛ جامه زیرین و رویین. ( یادداشت مؤلف ) : بخت ترا ز نصرت و ملک ترا ز فتح زآن خنجر برهنه شعار و دثار باد. مسعودسعد. ملک افتخار کردی و ام ...
شعائرالذهب ؛ نوعی از پیرایه گلو که به شکل جو سازند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
شعائر حج ؛ معالم ( نشانه های ) آن که خدای به سوی آن خوانده است ( مسلمانان را ) و به قیام بدان فرمان داده است. ( ازمنتهی الارب ) . شعایر حج ، نشانهای ...
شعائر اﷲ ؛ نشانیهای خدا. مناسک خدا : ان الصفا و المروة من شعائر اﷲ فمن حج البیت او اعتمر فلاجناح علیه ان یطوف بهما و من تطوع خیراً فان اﷲ شاکر علیم. ...
شطرنج ذوات الحصون ؛و آن ده درصد باشد و بر کنارهای او از چهار گوشه چهار خانه دیگر باشد که آن را حصن خوانند و در وی چهار دبابه آورده اند که بر مثال رخ ...
شطرنج کبیر ؛ شطرنج دیگر است و بر آن زرافه و شیر و چیزهای دیگر در افزوده اند که شرح آن مطول است. ( از نفایس الفنون ) .
عرصه شطرنج ؛ بساط شطرنج : پیاده عاج در عرصه شطرنج بسر می برد و فرزین می شود. ( گلستان سعدی ) . تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصه شطرنج رندا ...
شطرنج چهار در شانزده ؛ نوعی شطرنج دیگر و باختن آن به کعبتین است اگر چون کعبتین بزنند یکی آید پیاده ببازد و اگر دو آید رخ و اگر سه اسب و اگر چهار فیل ...
شطرنج چیدن ؛ بساط شطرنج گستردن : شطرنج عامیانه بچینیم بعد از این چون باتو در مواجه ننشست نرد ما. زمانای مشهور ( از آنندراج ) .
شطرنج دایره ؛ شطرنج دیگر است که به دایره نهاده اند و در میان دایره دایره کوچکی گذاشته اند که هرگاه شاه درماند در آن دایره رود و آنجا هیچ چیز بر او نی ...
رقعه شطرنج ؛ بساط شطرنج. صفحه ٔشطرنج : هر سویی از جوی جوی رقعه شطرنج بود بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب. خاقانی. چون کنی از نطعخاک رقعه شطرنج رزم ا ...
- شاه شطرنج ؛ مهره هایی در شطرنج که شاه نامیده می شوند: شاه شطرنج را نگیرد کس.
شطرنج استخوان کردن ؛ کنایه از ساختن مهره شطرنج بود. ( آنندراج ) : تا رخ نهمش پس از فنا نیز شطرنج کنید استخوانم. کمال خجندی ( از آنندراج ) .
بساط شطرنج ؛ رقعه. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به ترکیب عرصه شطرنج و رقعه شطرنج در ذیل همین مدخل شود.
تیر از شصت [ شست ] رفتن یا بدر رفتن ؛ بیرون شدن تیر از زهگیر. تیر از کمان رفتن.
تیر از شصت [ شست ] رفتن یا بدر رفتن ؛ بیرون شدن تیر از زهگیر. تیر از کمان رفتن.
- || کنایه است از قرار گرفتن در مقابل عمل انجام شده. در مقابل عملی قرار گرفتن که جبران و بازگشت آن میسر نباشد : چون برفت تیر از شصت بدر رفت. ( تاریخ ...
شصت ساله ؛ آنکه یا آنچه شصت سال دارد : روز جستن تازیان همچون نوند روز دز [ دژ ] چون شصت ساله سودمند. رودکی.
شصتگان ؛ در مرتبه شصتم.
شصت گانه ؛ دارای شصت. شصت در مرتبه : جزوات شصت گانه قرآن. ( یادداشت مؤلف ) .
خانه های ششی ؛ در اصطلاح پزشکی چین خوردگیهای دیوارچه حبابچه های ریوی. حفره های ریوی. ( فرهنگ فارسی معین ) .