پیشنهادهای علی باقری (٣٧,٧٣٢)
سنبل کوهی ؛ سنبل جبلی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سنبل هندی ؛ گیاهی است از تیره گندمیان که ریشه های افشانش در تداوی همانند ریشه سنبل الطیب مورد استعمال است. ناردین هندی. عجر مکی. حب العصافیر. ( فرهنگ ...
سنبل ختایی ؛ گل فرشته. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سنبل رومی ؛ سنبل الطیب. ( فرهنگ فارسی معین ) : دو است : هندی و رومی ، هندی را سنبل الطیب و سنبل عصافر گویند و رومی را ناردین گویند. ( ذخیره خوارزمشاه ...
سنبل زرد ؛ گیاهی است از تیره صلیبیان که بعنوان گیاه زمینی در باغها نیز کشت میشود آلوسن الیسون. از دانه این گیاه که شبیه دانه قدومه است در طب استفاده ...
سنبل ایرانی ؛ گونه ای سنبل که گلهایش سفیدرنگند و بعنوان زینت نیز کشت میشود. گل سنبل ایرانی. سنبل بری. قسطل الارض. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سنبل بری ؛ لاله وحشی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سنبل جبلی ؛ یکی از گونه های سنبل الطیب است که برای ریشه آن اثر مدر و اشتهاآور و معرق ذکر کرده اند. سنبل کوهی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سنای پانصدنفری ؛ سنای پانصدنفری مجلسی بود که کلیس تنس در سال 510 ق. م. از تریبوس های ده گانه آتن در آن شهر تأسیس کرد. عده اعضای سناتا آن زمان چهار ن ...
سن و سال ؛ عمر و زندگانی. ( ناظم الاطباء ) .
سن قانونی ؛ سال و مدت عمری که پس از آن قانون اجازه میدهد کلیه معاملات را شخصاً انجام دهد.
سن رشد ؛ سن قانونی. بلوغ سن.
سن شباب ؛ جوانی. ( ناظم الاطباء ) .
سن شیخوخت ؛ پیری. ( ناظم الاطباء ) .
سن بلوغ ؛ هنگامی که شخص مکلف شود و به تکلیف رسد. ( ناظم الاطباء ) .
سن تمیز ؛ هنگامی که شخص شاعر شود و خوب و بد را بشناسد.
بنفشه گرد سمن دمیدن ؛ کنایه از کنار رخسار موی درآوردن است : برخسارگان چون سهیل یمن بنفشه دمیده بگرد سمن. فردوسی.
سمسارالارض ؛ نیک ماهربه احوال زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
ابل سمه ؛ شتران بر سر خود گذاشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
سمت الرأس ؛ جانب سر و اکثر از این لفظ میان فلک ، یعنی وسط السماء مراد باشد. چه انسان را کاچک سرخود محاذی وسط آن معلوم میشود. ( آنندراج ) . نقطه عمود ...
سماک یا سماک رامح یا رامح فلکی ؛ بیرون از صورت عوا ستاره ای است بزرگ برابر بنات النعش او را سماک رامح خوانند. ( التفهیم ص 101 ) . ستاره ای است که نزد ...
سماک اعزل ؛ نام ستاره ای ازقدر اول در صورت سنبله در جنوب سماک رامح و آن منزل چهاردهم از منازل قمر است و برابر او ( سماک رامح ) سوی جنوب دیگر ستاره ای ...
سماک یا سماک رامح یا رامح فلکی ؛ بیرون از صورت عوا ستاره ای است بزرگ برابر بنات النعش او را سماک رامح خوانند. ( التفهیم ص 101 ) . ستاره ای است که نزد ...
لب مکیدن ؛ مزیدن آن را : هم ساده گلی هم شکری هم نمکی بر برگ گل سرخ چکیده نمکی پیغمبر مصریی به خوبی نه مکی من بوسه زنم لب بمکم تو نمکی. عسجدی ( از یا ...
سماق کاذب ؛ سماق هرز. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سماق هرز ؛ گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک بنام �لاک ژاپن � میسازند. سماق کاذب. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سماق سمی ؛ گونه ای سماق که در آمریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج بکار میرود. مقداری که از این گیاه در تدا ...
مجلس سماع ؛ تذکر. وعظ : [ امیر خلف ] جامه لشکر بر طاق نهاد و سلب علما و فقها پوشید و طاق و طیلسان و مجلس علم و علما را نزدیک کرد و سفه ها را خوار کرد ...
در سماع آمدن ؛ در رقص و پایکوبی آمدن : بیار ای لعبت ساقی بگوی ای کودک مطرب که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد و یکتایی. سعدی. بهار آمد که هر ساعت رود خ ...
در سماع آوردن ؛ بوجد ورقص آوردن : چون رسول روم این الفاظ تر در سماع آورد شد مشتاق تر. مولوی. گلبنان پیرایه بر خود کرده اند بلبلان را درسماع آورده ا ...
سماع باره ؛ سماع دوست : حافظان جمله شعرخوان شده اند بسوی مطربان روان شده اند پیر و برنا سماع باره شدند بر براق ولا سواره شدند. ( ولدنامه ) .
چرا خداوند قرآن را "ذَلِکَ الْکِتَابُ" خطاب کرد نه "هذا الْکِتَابُ؟" ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ ( آیه 2 سوره بقره ( تر ...
واژه الارض در زبان عربی الارض و در زبان عبری "هاآریص" ( הָאָרֶץ ) که ها ( הָ ) در آن معادل" ال" عربی است . هاآریص امروز در کشورغاصب فلسطین اسم یک روز ...
واژه ارض در زبان عربی الارض و در زبان عبری "هاآریص" ( הָאָרֶץ ) که ها ( הָ ) در آن معادل" ال" عربی است . این واژه امروز در کشور قاصب فلسطین اسم یک رو ...
سماء جهواء ؛ آسمان برهنه. ( مهذب الاسماء ) .
سماءالسفلی ؛ آسمان نخستین. ( مهذب الاسماء ) .
سماءالسموات ؛ فلک اعظم. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( اقرب الموارد ) .
سماءالعلیاء ؛ آسمان زبرین. ( مهذب الاسماء ) .
سماءالعلیاء ؛ آسمان زبرین. ( مهذب الاسماء ) .
باب السماء؛ کهکشان مجره. ( ناظم الاطباء ) .
سماءالردیه ؛ نام فلک البروج. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) .
سم الخیاط؛ سوفار سوزن. ( آنندراج ) : که از سم خیاط و مضمم قماط تنگ تر بود بگذشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ) . هر کجا باشد شه ما را بساط هست فخر او را ب ...
- سم الفار ؛ دوایی که موش را میکشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . ارسنیک. دیگ بر دیگ. دارموش. ( ناظم الاطباء ) .
سم السمک ؛ گیاه ماهی زهره معروف به بوصیر پوست آن درد مفاصل و درد رگ پشت و نقرس را نفع دهد وچون آنرا در آب غدیر اندازند همه ماهی آنرا سست گرداند و برگ ...
سم ابرص ؛ کربسه و بهندی چهپگلی گویند. ( آنندراج ) . کربسه. ( منتهی الارب ) . رجوع به سام ابرص شود.
سم الحاجة ؛ مقصد مرده. ( آنندراج ) .
سم الحمار ؛ گیاه خرزهره. ( آنندراج ) .
ذات السم ؛ هر حیوان زهردار. ( ناظم الاطباء ) .
سلطنت موروثی ؛ پادشاهیی که در آن سلطنت از پادشاهی بفرزند او معمولا به ارث برسد.
سلطنت مشروطه ؛ پادشاهیی که در آن مجلس شورای یا مجلس ( شوری و سنا ) حق وضع قانون دارند.