پیشنهادهای موسی (١,٨٠٢)
refuse ( verb ) = reject ( verb ) به معناهای: رد کردن، نپذیرفتن، قبول نکردن
reject ( verb ) = رد کردن، نپذیرفتن، امتناع کردن، بی توجهی کردن، طرد کردن، بی وفایی کردن، پس زدن ( عضو پیوندی ) examples: 1 - The prime minister ...
rejection ( noun ) = عدم پذیرش، رد، طرد definition= عمل امتناع از پذیرش ، استفاده یا اعتقاد شخصی یا چیزی/نامه ای و چیزهای دیگری که به شما می گوید ش ...
repetitious ( adj ) = redundant ( adj ) به معناهای: زاید، تکراری، مازاد، زیادی، اضافی
redundant ( adj ) = زائد، اضافه، تکراری، غیرضروری، زیادی، تعدیل شده، بیکار شده redundant employees = کارمندان تعدیل شده، کارمندان بیکار شده، کارمند ...
redundantly ( adv ) = به وفور، به طور فراوان، به طور تکراری، بیش از حد، بیش از اندازه، به عنوان یک سیستم پشتیبان تکراری، به طور مکرر ، به صورت مازاد ...
idiom ( اصطلاح ) = به معناهای خاموش شدن ( یک شمع ) یا این اصطلاح به معنای "خاموش کردن یک شمع با فشار دادن فتیله" اشاره دارد، پایان یافتن یا خاتمه داد ...
redundancy ( noun ) =فزونی، اضافی، تعدیل، اخراجی، زایدی، زیاده روی، مازادسازی، افزونگی، زیاده گویی یا اضافه گویی ( تکرار مکررات ) definition = وضعی ...
اخطار یا هشدار برای آخرین روز کاری یا اخراج از کار که معمولاً با یک برگه صورتی ( "pink slip" ) به شما ابلاغ می گردد.
cope = از عهده کار سختی بر آمدن، کنار آمدن مثال : The aircraft has seven computer systems running in parallel, so as to provide enough redundancy t ...
بازپرداخت یا بازخرید داوطلبانه سنوات خدمت: زمانی است که کارفرما در ازای دریافت انگیزه مالی از یکی از کارمندان بخواهد با خاتمه قرارداد خود موافقت کند. ...
boost ( verb ) = Promote ( verb ) به معناهای : ارتقاء دادن، ترفیع دادن، ترویج دادن، تقویت کردن، افزایش دادن
promote ( verb ) = بهبود بخشیدن، ترقی دادن، ترویج دادن، افزایش دادن، تبلیغ کردن، ترفیع دادن، صعود کردن ( تیم ورزشی ) ، تقویت کردن to promote somethi ...
promotion ( noun ) = ترفیع، ارتقاء، ترویج، تشویق، پیشرفت، صعود ( از لیگ دسته پایین با بالا ) ، تبلیغ ، افزایش ( مثل افزایش فروش ) definition = فعال ...
promoter ( noun ) = بانی، برگزارکننده، بنیان گذار، موسس، مروج ، در شیمی ( تشدید کننده عمل کاتالیزور ) ، تبلیغات چی، راه انداز، تشویق کننده، پیشبرنده ...
dangerous ( adj ) = Perilous ( adj ) به معناهای: خطرناک، پر مخاطره، مخاطره آمیز
peril ( noun ) =خطر، مخاطره Definition = خطر بزرگ، یا چیزی که بسیار خطرناک است/دلیل آسیب دیدگی ، دلیل آسیب دیدن چیزی و غیره do something at your pe ...
انجام کاری که ممکن است برای شما بسیار خطرناک باشد ( به جون خریدن ) ( با به خطر انداختن جون ) مثال: We underestimate the destructiveness of war at ...
perilously ( adv ) = به طور خطرناک، به طور مخاطره آمیز، به طور ریسک پذیر definition = به طور خطرناکی ، یا به طوری که می تواند مشکلاتی ایجاد کند. e ...
از کوره در رفتن مثال: to get angry I lost my temper ( with him ) and yelled at him. برای عصبانی شدن من از کوره در فتم و سر او فریاد کشیدم.
baffling ( adj ) = mysterious ( adj ) به معناهای: اسرارآمیز، مرموز، سری
mysterious ( adj ) = اسرارآمیز، سری، مرموز definition=عجییب، شناخته نشده یا درک نشده examples: 1 - He had a mysterious effect on everyone who hear ...
مرموزیت، اسرارآمیزی، پوشیدگی، نهانی، رازآلودگی
mystery ( noun ) = راز، رمز، معما، سِر، اسرار، رازآلود، معمایی، اسرارآمیز Definition = چیزی عجیب یا ناشناخته که هنوز توضیح یا درک نشده است/یک کتاب ، ...
اصطلاح ( idiom ) است به معنای: چیزی که من نمی فهمم یا چیزی که من درک نمی کنم یا چیزی که برای من معما است. مثال: It's a mystery to me why she marri ...
mysteriously ( adv ) =مرموزانه، به طرز مرموزی، به طور اسرار آمیز، به طور سحرآمیزی، به طرز عجیب و غریبی Definition: به طوری عجیب ، شناخته نشده ، یا ق ...
1 - در هنگام راه رفتن یا دویدن ، تلو تلو بخورید یا سقوط کنید. 2 - به راه ناجور ، ناپایدار ، یا مطمئن نروید. 3 - در گفتار یا کردار اشتباه کنید یا ...
برای یافتن یا فهمیدن در مورد ( چیزی ) به طور غیر منتظره ( یعنی به طور اتفاقی با چیزی مواجه شدن ) مثال: I stumbled across/on/upon this book by chan ...
یعنی به طور اتفاقی برخورد کردن مثال: The lights mysteriously failed, and we stumbled around in complete darkness. چراغ ها به طرز اسرار آمیزی از ک ...
اگر به صورت فعل باشه به معناهای :با علامت ابلاغ کردن، با اشاره رساندن، خبر دادن، علامت دادن اگر به صورت صفت باشه به معناهای : سیگنال، علامت، نشان، ...
حسرت
insignificant ( adj ) =ناچیز ، کم اهمیت، جزئی، ناقابل، بی معنی، بی ارزش، ( حقیر، بی مقدار، فرومایه، بدنهاد، پست{به لحاظ شخصیت و شغل و مقام} ) ، ( چند ...
meaningless ( adj ) = insignificant ( adj ) به معناهای: بی معنی، بی مفهوم، کم اهمیت، بی حاصل
insignificance ( noun ) = بی اهمیتی، ناچیزی، ناقابلی، بی معنایی، چرندی، یاوگی Definition = واقعیت کوچک یا قابل توجه نبودن ، و بنابراین مهم تلقی نمی ...
traumas ( plural noun ) = زخم، آسیب روحی، ضربه روحی، روان آسیب دیده، زخم روان مثال : The traumas of my own upbringing pale/fade into insignificance ...
insignificantly ( adv ) = به شکل ناچیز، به شکل بی اهمیت، به شکلی بی ارزش، به شکلی خنثی، به طوری بی اثر، به شکلی بی معنی، به شکلی بی نتیجه، به طور جزئ ...
monstrous ( adj ) = غول پیکر ( در اندازه ومقیاس ) ، دیو سرشت ( از لحاظ خلق وخو ) ، هیولا مانند
بازاری که در آن قیمت ها در حال سقوط است و فروش را تشویق می کند. ( بازار کساد، بازار بی رونق، بازار برشکسته )
یک اصطلاح دربرگیرنده، شامل کشاورزان کوچک و متوسط ، افراد بدون زمین ، زنان کشاورز ، بومی ، مهاجران و کارگران کشاورزی از سراسر جهان است. در زبان اسپا ...
unhealthy ( adj ) = harmful ( adj ) به معناهای: مضر، زیان بخش، زیان بار، پرگزند، مضرت بخش
harm ( noun ) = ضرر، آسیب، زیان، صدمه، لطمه، گزند، مضرت، خدشه دار ، خسارت definition = صدمات و آسیب های فیزیکی و جسمانی و سایر آسیب ها/خسارت وارده ب ...
ضرر آن بیشتر از منفعت آن است و در واقع وضعیت را بدتر می کند Definition:گفته می شود که عملی مفید نیست و می تواند وضعیت را بدتر کند: مثال: Suspendi ...
ترکاندن، منفجر کردن، پنچر شدن، خورد و خاک شیر کردن مثال: The tornado blew out the windows of a nearby school, but none of the children were harmed. ...
harmfully ( adv ) = به طور مضر، به طور زیان بخش، به طور آسیب رساننده، به طور زیانبار، به طور مخرب، به طور پرگزند، به طور زیان آور ، به طور خطرناک، به ...
shelter ( verb ) = harbor ( verb ) به معناهای: پناه دادن، جا دادن
harbor ( noun ) = بندرگاه، لنگرگاه، پناهگاه Definition = /یک منطقه حفاظت شده از آب در کنار زمین که کشتی ها و قایق ها می توانند با خیال راحت در آن ن ...
manage ( verb ) = handle ( verb ) به معناهای: مدیریت کردن، کنترل کردن، اداره کردن
handling ( noun ) =کنترل، مدیریت، رسیدگی، حمل و نقل، جابه جایی، هزینه ( حمل و نقل ) ، هدایت پذیری، بررسی، دستگردانی، لمس، سازماندهی، اداره ( کردن ) ...
متمرکز بر
Definition = به جای گفتگو با نمایندگان ، مستقیماً با کسی معامله کنید یا از مراحل غیرضروری در یک فرآیند جلوگیری کنید. به معنای: خاتمه دادن به رابطه ...