تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. The rustle of grain was gone, replaced by the earthy scent of a freshly harvested field. خش خش غلات از بین رفته بود و بوی خاکی یک مزرعه تازه برد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

harvest ( noun ) = محصول، برداشت، درو harvest index = شاخص برداشت ، harvest loss = ضایعات برداشت ، harvest time = زمان درو یا برداشت ، harvest seaso ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

( verb ) reflect ( verb ) = mirror به معناهای: بازتاب کردن، منعکس کردن، انعکاس دادن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. For example, relevant bank statements, which were either available or easily obtainable, were not presented. به عنوان مثال ، صورت حساب های بانکی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

gain ( verb ) = obtain ( verb ) به معناهای: به دست آوردن، گیر آوردن، کسب کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

. there's not particle of truth in what he says در گفته های او ذره ای از حقیقت ( راستی، صداقت ) وجود ندارد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

fragment = particle به معناهای: ذره، تکه، جزء، پاره

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. These settled communities permitted humans to observe and experiment with plants to learn how they grew and developed. این انجمن مستقر به انسانه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به آب و هوای آرام یا ملایم می گویند که عاری از هر گونه طوفان یا باد باشد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به معنای اشتیاق شدید برای انجام کاری است ، به ویژه هنگامی که عجله در انجام سریع آن باعث ایجاد مشکل یا خطا شود. مثال When the Admiral sneezed, junior ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

سدشدگی و بسته شدن راه بندآمدگی و گرفتگی گرفتگی ومسدود شدن مجاری اعضای مختلف بدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

مبهم، گنگ، دو پهلو ( کلام ) Ambiguous = vague

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. We were hoping for a quick settlement of the dispute between the neighbors. ما امیدوار به حل و فصل سریع اختلافات بین همسایگان بودیم. 2. Some t ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

colonize = settle به معناهای : ساکن شدن، مستقر شدن، اقامت کردن ، سکنی گزیدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

settle = colonize به معناهای : ساکن شدن، مستقر شدن، اقامت گزیدن، به توافق رسیدن فعل settle در جمله معانی متفاوتی می تونه داشته باشه مثل آباد کردن ، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

1. The main criteria for its design were that it be modular, easily transportable, and able to be erected within a day. معیارهای اصلی طراحی آن این ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

اگر به صورت صفت ( adj ) باشد به معنای انتقال یافته، جا به جا شده است. transported soil = خاک جا به جا شده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

carry ( verb ) = transport ( verb ) به معناهای : انتقال دادن، جا به جا کردن، حمل کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

( adj ) precise ( adj ) = accurate به معناهای: دقیق، درست، صحیح

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

کسی که مجوز یا گواهی معتبر ندارد تا مورد تایید نهاد ها یا سازمان ذیربط قرار بگیرد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. Their revealing classified information to an uncleared person was a very black - and - white issue. افشای اطلاعات طبقه بندی شده آنها برای یک شخص ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. The distinction between ranking and classification is an important one, even if it is lost on many in higher education. Copy تمایز بین رتبه بندی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

arrange ( verb ) = classify ( verb ) به معناهای : دسته بندی کردن، طبقه بندی کردن، رده بندی کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

شاخه ای از الهیات که مربوط به ماهیت ، قانون اساسی و عملکردهای یک کلیسا است و همچنین بررسی معماری و تزئینات کلیسایی را نیز شامل می شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. I'm deeply in love with you. من عمیقا عاشق تو هستم 2. They adapted a machine to check how deeply patients are anaesthetised before surgery. آ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

به توده فشرده ریشه ها و خاک توسط گیاه به ویژه در یک ظرف تشکیل می شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. Dryland corn is rooting at the three foot depth and, even with high temperatures and lack of precipitation, it is looking good. ذرت دیم در عمق س ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. Other social and economic developments deepen the rifts in Chinese society. سایر تحولات اجتماعی و اقتصادی شکاف های جامعه چین را عمیق تر می کند. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

thorough ( adj ) = deep ( adj ) به معناهای: عمیق، ژرف thorough ( adj ) = comprehensive ( adj ) به معناهای تمام و کمال، جامع مثل: thorough Study = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

کاردانی، کارشناسی، خبرگی، مهارت، سررشته، تبحر، اظهار نظر فنی کردن، نظر تخصصی دادن، نظر صائب

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

1. The book is densely argued and requires more specialized expertise than a general reader is likely to have. این کتاب بسیار بحث برانگیز است و نیا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. The mixes are also designed for high density and low permeability to help resist the effects of high sulfate and chloride contents in the soil. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

thick ( adj ) = dense ( adj ) به معناهای متراکم، غلیظ، فشرده thick fog یا dense fog به معنای مه غلیظ معانی دیگر thick : انبوه، سفت، ضخیم، ستبر، پر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

صحنه یا ساختمان یا سِنی که با یک یا چند نور افکن روشن شود.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

یک فرد یا حیوانی که تنها است و زمان زیادی را به تنهایی می گذراند.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

فیله مرغ سوخاری که اکثر در فست فود ها موجود است با نام های دیگه هم مثل chicken tenders, chicken goujons, chicken strips chicken fillets هم شناخته میش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

آگاهی داشتن نسبت به یک موضوع خاص 1 - We are dimly aware there is something wrong. ما کاملاً آگاه هستیم که مشکلی پیش آمده است. 2 - ?Senator, are yo ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. Although on the main road the sun was shining brightly, under the trees the dooryards of the small houses were only dimly lit. گرچه در جاده اصلی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

نگاه تیره و تار یا دید تیره یا دید مبهم به این منظور که شما نسبت به یک موضوعی دیدگاه یا نظر ضعیفی داریدو نمی توانید آن را تایید کنید. مثال : They to ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

1. Solar panels, now common even in the wilds, are used mainly to power dim tube lamps. صفحات خورشیدی که اکنون حتی در طبیعت نیز رایج است ، عمدتا بر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

خطور کردن به ذهن یا فراخوانی تصور ذهنی he conjured up a picture of his childhood او تصویری از کودکی خود را به ذهنش فراخوانی میکند ( خطور می کند ) ی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. We hurried a few steps down the hall, then stopped, our eyes adjusting to the dimness. چند قدم به پایین از سالن پایین رفتیم ، و متوقف شدیم و چشم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

faint ( adj ) = dim ( adj ) به معناهای: کم نور، نیمه تاریک، تار، ضعیف

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

exhibit ( verb ) = display ( verb ) به معناهای:به نمایش گذاشتن، نشان دادن، بروز دادن، آشکار کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. exported goods are usually high in quality. کالاهای صادراتی معمولاً از کیفیت بالایی برخوردار هستند. 2. The government's statistics on the quan ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

foreign sales = exports به معنای صادرات یا فروش خارج از کشور

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. The opposite trend affected animal fat and vegetable oil exports, the export of mineral fuels and lubricants and of chemical products. روند مخال ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

کسی که چیزی را انکار می کند ، امتناع می ورزد ، مخالفت می کند ، یا شکاک یا بدبین است. منتقد، مخالف، ایرادگیر، عیب جو، منفی باف

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. Our enormous country is really a tiny principality, in which our leaders loom gigantically large in the quiet green landscape. کشور بزرگ ما واقع ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

enormous ( adj ) = gigantic ( adj ) به معناهای:عظیم، غول پیکر، بسیار بزرگ