پیشنهادهای موسی (١,٨٠٢)
به طور حساس، به طور آسیب پذیر ، به طور مستعد example: 1 - This established beyond doubt that the government continued to appoint handpicked corrup ...
vulnerable ( adj ) = susceptible ( adj ) به معناهای: حساس، تاثیر پذیر، آسیب پذیر، مستعد
crucially ( adv ) = بسیار مهم، به صورت حیاتی، اساساً ، به طور قطعی، قطعاً، به طور قاطع، مهمتر از همه ، به صورت مبرم، به طور وخیم، بسیار سخت cruciall ...
نقش مهم یا ضروری برای حل بحران ( نقش داشتن در بخشی از یک چیز بزرگ ) 1 - the city of mycenae played a crucial role in the history of greece. شهر می ...
نقش مهم ایفا کردن در ، کار مهمی انجام دادن مثال : the works of monk was crucial in spreading christianity. کارهای راهب در گسترش مسیحیت بسیار مهم ب ...
critical ( adj ) = crucial ( adj ) به معناهای :بسیار مهم، ضروری، لازم، اساسی، حیاتی
celebrity ( noun ) = dignitary ( noun ) به معناهای: عالی رتبه، مهم و برجسته، والامقام، سرشناس
به دست آوردن، به دست آمدن all his life he found happiness elusive, but wealthy easy to come by. در تمام زندگی خود خوشبختی را سخت دست یافتنی می دان ...
elusive ( adj ) = سخت دست یافتنی، گریزان، فراری، گریزپا، گول زن، اغفال کننده، دشوار ( از لحاظ یادگیری و به یاد آوردن ) ، دیر فهم، در هم برهم، خدعه آم ...
defenition : وضعیت دشوار توصیف ، یافتن ، دستیابی یا یادآوری elusiveness ( noun ) = گریز، فرار، غیر قابل حصول، نامحسوس، ابهام، غیرقابل توصیف، گمنامی ...
evade ( verb ) = elude ( verb ) به معناهای: طفره رفتن، فرار کردن، گریختن، جیم شدن
evidently ( adv ) = obviously ( adv ) به معناهای: به طور آشکار، آشکارا، ظاهراً، به ظاهر ، گویا، به طور معلوم، از قرار معلوم، به طور بدیهی، به طور وا ...
evidence ( noun ) = مدرک، مدارک، شواهد، سند، گواه، شهادت ( در دادگاه ) ، اثبات، ادله scientific evidence = مدرک علمی، شواهد عملی evidence - based = ...
apparent ( adj ) = evident ( adj ) به معناهای: بدیهی، آشکار، واضح، مبرهن
definition = به روشی که شامل همه عناصر یا جنبه ها باشد یا آنها را در نظر بگیرد. exhaustively ( adv ) = به طور جامع و کامل، با تمام جزئیات، به طور د ...
به طور جامع و کامل
exhaustive ( adj ) = کامل، جامع، فراگیر، شامل تمام جزییات، در فعالیت های ورزشی به معناهای درمانده ساز یا از پای در آورنده یا خسته کننده یا طاقت فرسا ...
exhausting ( adj ) = بسیار خسته کننده، به شدت طاقت فرسا، کمر شکن، ازبین رفتنی یا تمام شدنی ( در مورد منابع ) exhausting activity = فعالیت به شدت طا ...
دستگاه هواگیری، دستگاه خلاء ( مورد استفاده در صنعت کشاورزی )
exhausted ( adj ) = خسته، کوفته، هلاک، از پا افتاده، وامانده، به شدت خسته، بی رمق، بی حال، تخلیه شده، ( کاملاً ) استفاده شده، ( کاملاً ) تمام شده، ( ...
exhaustion ( noun ) = خستگی، فرسودگی، تحلیل رفتگی، درماندگی، بی رمقی، ضعف ( در پزشکی ) ، ناتوانی، بیحالی، ستوه example: there's no end to my exhaus ...
deplete ( verb ) = exhaust ( verb ) به معناهای: تمام کردن، به اتمام رساندن، تا آخر مصرف کردن
وجوه، جنبه، لحاظ مترادف = aspect He has travelled extensively in China, recording every facet of life. او به طور مکرر سفرهای زیادی به چین داشته و ...
extensively ( adv ) = به طور جامع، به طور گسترده، به طور وسیع، در بسیاری از جاها، از همه جهات، در همه جا، با وسعت زیاد، به صورت پهناور، به طور مکرر ، ...
extend ( verb ) = گسترش دادن، افزایش دادن، بزرگتر کردن، امتداد دادن، بسط دادن، توسعه دادن، تعمیم یافتن یا دادن، کش دادن، تمدید کردن یا شدن، پهن کردن ...
پایگاه
extension ( noun ) =تمدید، توسعه، خط داخلی، افزونه، دوره شبانه ( غیر تمام وقت ) ، راستا، امتداد، دنباله، تعمیم، ترویج، کشیدگی، گسترش ، بسط، انبساط، ض ...
comprehensive ( adj ) = extensive ( adj ) به معناهای: گسترده، وسیع، بزرگ، جامع، فراگیر
confront ( verb ) = face ( verb ) به معناهای: رو به رو شدن، مواجه شدن
دیدگاه چند جانبه، دیدگاه چند وجهی
faceted ( adj ) = چند جانبه، چند وجهی، پخ دار ، چند بُعدی، تراش خورده ( از چند طرف ) ، جلاخورده یا صیقل داده شده ( از چند طرف ) ، چند ظلعی Faceted M ...
aspect ( noun ) = facet ( noun ) به معناهای : جنبه، وجه، لحاظ، سو
idolatry ( noun ) = بت پرستی، شیفتگی، زیاده ستایی، دلباختگی example: According to Quran, Muslims' holy book, idolatry is a sin. از نظر قرآن ، کتا ...
لینگا یا لینگام نمادی بسیار پیچیده از آیین هندو است. با شیوا ( یک دوره هفت روز عزای رسمی برای مردگان ، بلافاصله پس از تشییع جنازه. ) ، خدای برتر در خ ...
idolatrous ( adj ) = بت پرستانه، بت پرست، کفر آمیز ، پرستش گرانه، شیفته، دلباخته
hero ( noun ) = idol ( noun ) به معناهای : معشوق، محبوب، قهرمان
inaccessibly ( adv ) = به طور غیر قابل دسترس، نزدیک نشدنی، به طور دست نیافتنی، به صورت حصول ناپذیر
remote ( adj ) = inaccessible ( adj ) به معناهای : دوردست، دست نیافتنی، غیر قابل دسترس
obliviousness ( noun ) = فراموشی، چشم پوشی، نسیان، بی خبری، بی توجهی، بی اعتنایی
کاغذهای بدون روکش یا بدون پوشش:کاغذهای روکش دار دارای روکش هستند ، بنابراین "مهر و موم" می شوند. این مقدار جوهر جذب شده در کاغذ را محدود می کند و اجا ...
با سرگردانی خارج شدن ، با گیجی و منگی از جایی خارج شدن ، آواره کوچه و خیابان شدن، سر به بیابون گذاشتن مترادف کلمه stray هست. مثال: He wandered o ...
definition = به روشی که نشان دهد شما از چیزی مطلع نیستید ، به ویژه آنچه در اطراف شما اتفاق می افتد. obliviously ( adv ) = با بی اعتنایی، از روی بی ...
ignorant ( adj ) = oblivious ( adj ) = unaware ( adj ) = blind ( adj ) به معناهای:بی خبر، بی اطلاع، غافل، بی اعتنا، بی توجه
Definition = ویژگی که مسبب اهانت یا توهین می شود. offensiveness ( noun ) = بی حرمتی، حتاکی، پرخاشگری، نفرت انگیزی، اهانت آمیزی، نفرت انگیزی، بدی، ح ...
به معنی متانت طبع و همچنین به معنای تجربه نیز هست. مثال ها : 1 - Sorry if I had to disqualify your entry for lack of taste or offensiveness in gen ...
اگر در یک رویدادی مثلا مثل رویداد ورزشی به کار برود به این معنی است که آن رویداد هیجان انگیز ، سرگرم کننده و لذت بخش می شود. مثال : Each team star ...
Definiton = به روشی که موجب کینه ، ناراحتی یا انزجار شود. /به حالتی کاملا تهاجمی offensively ( adv ) =با تعرض، معترضانه، به طور زننده، به طور پرخاشگ ...
insulting ( adj ) = offensive ( adj ) به معناهای : نامطبوع، زننده، ناخوشایند، تنفرآمیز، توهین آمیز ، انزجاز برانگیز
predictable ( adj ) =قابل پیش بینی، قابل حدس، قابل انتظار ، قابل پیشگویی متضاد: unpredictable = غیر قابل پیش بینی مثال: Comets appear at predictab ...
predict = پیش بینی کردن، پیشگویی کردن examples: 1 - Laura thought she could predict what I would do, but she was wrong. لورا فکر می کرد می تواند ...