پیشنهادهای فانکو آدینات (٢,٠٧٧)
قحط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: وغن vaqn ( سغدی )
در لری می گویند شریغه shiriqa از ته دل جیغ زدن.
این واژه در سنسکریت semantikā ( همانند گل رز سپید هندی، بسیار درخشان ) بوده است؛ و این که در زبان های اروپایی برای معنی شناسی به کار رفته، بسیار گزین ...
دهن dahan : این واژه در سنسکریت dhan بوده و فعل است به معنی صدا دادن و چنین صرف می شود: dhanāmi صدا می دهم، dhanasi صدا می دهی، dhanati صدا می دهد. و ...
تعمیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گشتیش geŝtiŝ ( دری با پسونداسم مصدر ساز ایش که در پهلوی ایشن بوده است )
رمق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: توان ( دری ) تویش teviŝ ( اوستایی: teviŝi )
سهل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آسان، ساده ( دری ) زب zab ( خراسانی )
هلال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اشوان eŝvān ( سغدی: ŝvānc )
یکباره روی دهنده. then everything happened at once آنگاه همه چیز یک دفعه اتفاق افتاد It's all gonna happen at once and I really need you to dial in ...
تمایل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گرایش ( دری ) پاسیند pāsind ( مانوی: pasend )
کسوت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: درلیک derlik ( دری )
جدار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: دیفال ( خراسانی )
انشاءالله: همتای پارسی این عبارت عربی، اینهاست: امیدوارم ( دری ) ایدون باد eydun bād ( پهلوی: eton، edon، edun )
ماشاء الله: همتای پارسی این عبارت عربی، اینهاست: بنازم ( دری ) آفرینا āfrinā ( اوستایی: āfrina ) سادواس sādvās ( سنسکریت: sādhvās )
And let's stop lighting the thing at night و دیگه اون برج رو شب ها روشن نکنید nothing gives you the right to walk around school at night, especially ...
مرهم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هتوان hatvān ( کردی ) پماد pemād ( پارتی: pemādag ) ویمازن vimāzan ( اوستایی: vimāżangh )
پماد: این واژه در پارتی پِمادَگ pemādag و به معنی خامه بوده است که آن هم از اوستایی پَئِمَن paeman ( شیر ) ساخته شده است.
فلات: در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، الفلا ( بیابان بی آب و گیاه ) و فَلاه ( با ت گرد ) بخشی از آن بیابان را گویند. هضبه hazba به معنی رشته کوه، تپه و ...
هرم heram: این واژه در فرهنگ عربی - فارسی لاروس الهَرَم haram نوشته شده و به معنی کهنسال و نیز نام هر یک از اهرام ثلاثه مصر است. همچنین هَرِم harem ب ...
عارف: کسی که به گمان خودش به شناختی از رازهای فراگیتی با درون مایه دینی دست یافته که خرد پشتوانه ی آن نیست و پندارهایی است که تنها به ذهن او رسیده اس ...
مباهات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آدرا ādrā ( اوستایی: ādra ) هنگینایو hangināyo ( اوستایی: hanghnanāo ) پینازین ( کردی )
خلقیات xolqyāt ( جمع خلق ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: خویان xuyān ( دری؛ خوی با پسوند ان )
خلق و خو xolqoxu: خُلق ( ویژگی های روانی و رفتاری ) واژه ای عربی ( = اخلاق ) و خو همتای پارسی آن است؛ به کار بردن این دو کنار هم را در آرایه های ادبی ...
اَعراب ( عرب ها ) ، تازیان. اِعراب ( نشانه حرکتی روی واج ها ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: شمنالیپ ŝemnālip ( اوستایی: ŝemna: نشانه؛ با س ...
غیر قابل تشخیص: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: ناسهن nāsahen ( مانوی )
the houseless, familyless old man staggered off a vagabond in crape و مرد پیر بی خانه و خانواده به صورت ولگرد سیاه پوش لنگ لنگان دور شد. when they t ...
کده: سنسکریت: keta؛ اوستایی: kata؛ سغدی: kate؛ پارتی و مانوی: kadag؛ پهلوی: kadag، katak.
مبتدی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تازه کار، نوپیشه nopiŝe، نوآموز ( دری ) اویداگ avidāg ( سنسکریت: avidagdha )
مبرا mobarrā: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اویناس avinās ( پهلوی )
تمدن: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کنسیاک kansyāk ( سغدی: کنثیاک kanşyāk )
تمدن: آن چه نشانگر رها کردن زندگی بیابانی و روی آوردن به زندگی شهرنشینی برای پیشرفت در زمینه ی اخلاق، دانش و بینش است که خود را در دستاوردهای زندگی ا ...
مرفه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بهره مند، برخوردار، توانگر، دارامند، سرمایه دار، پُرمایه ( دری ) انیاز anyāz، هنگد hangad ( پهلوی ) اسو ...
نظریه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیدگاه didgāh، باور bāvar، یاسه yāse، بینش bineŝ، نگرش ( دری ) غزنه qazne ( سغدی: غذنه qażne )
ویراک: این نام در پهلوی virāk و به معنی آموزنده، یاد گیرنده، دانش آموز، دانشجو می باشد. ( فرهنگ واژه های پهلوی دکتر بهرام فره وشی )
سنسکریت: trimp ( سیر ـ اشباع شدن )
عدم تمکین: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اِوتکیش evatkiŝ ( اوستایی: اِوتکئِشه evatkaeŝa )
تمکین: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: وتکیش vatkiŝ ( اوستایی: vatkaeŝa )
and he was hungry, but his irascible spirit was unimpaired گرسنه بود؛ ولی روحیه اش هنوز دستنخورده مانده بود. Hearing unimpaired, good شنوایی آسیبی ن ...
شرور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بدکار، بدکردار، بزهکار، تبهکار، دژوند dožvand، نابکار ( دری ) گونجر gunjar ( کردی )
چیمان: این نام در سغدی به معنی چشمان یا چشم هاست؛ چیم یعنی چشم با پسوند جمع آن. مانند: آمَرث: باهم؛ آمرثان: توامان، با هم. اَنواچ: مجلس؛ انواچان: م ...
ویوان: این نام در سنسکریت vivāna ( بافندگی، چرخش، گردش، پیچ وتاب ) است؛ و ویوان به صورت نام، به معنی بافنده است؛ و به معنی گلسنگ نیز هست. ( فرهنگ س ...
so why should there be any unfitness in the fact پس چرا می بایست این موضوع به نظرش ناپسند برسد؟ a man of clumsier perceptions would not have felt, as ...
کار: این واژه در پارسی باستان: kārya؛ اوستایی: kar، kair، kāra؛ سنسکریت: kārya، kāri؛ سغدی: کثار kaşār؛ پارتی و مانوی: kār؛ پهلوی: karm، kār.
White showed that using neural networks with 500 days of IBM stock was unsuccessful in terms of short term forecasts وایت نشان داده است که استفاده از ...
Cosette's face had even undergone a change, to a certain extent هم از این جهت چهره کوزت تا حدی تغییر یافته بود. Since then, she has undergone surger ...
مهراوه: این نام در سغدی میهراوه mihrāve ( مهری، مهر ورزی ) بوده است؛ آوه پسوندی در زبان سغدی است که حاصل مصدر می سازد. مانند: اِچات: تندرست. اِچاتاوه ...
بلوغ عقلی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: پخشان ساماری paxŝāne - sāmāri. پَخشان ( مانوی ) بلوغ. سامار ( سغدی ) عقل با پسوند ی.
احمق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اسکل ōskol، ببو babu، پخمه paxme، چلمن colman، چرمنگ cormang، خرفت xereft، چلمن colman، خنگ xeng، دبنگ da ...
ناشکری: نا واج نایش پارسی است؛ شکر واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی اینهاست: ناسپاسی ( دری ) اسپاسی aspāsi ( پهل ...
Even Flynn's most ardent supporters are now acknowledging a difficult truth حتی هواداران دو آتشه فلین به این حقیقت تلخ اعتراف کردند. He was forced t ...