پیشنهادهای احمد رضا مردان نسب (٤٧٧)
حواشی و ملاحظات دهخدا صفحه ۶۲۷
پست منشین که ترا روزی از این قافله گاه گرچه دیرست ، همان آخر بر باید خواست ناصر خسرو
مثل است در لری ( بالاگریوه ) :گوشت و ناخو دِ یک نَوُ
آبادان :عبادان ضرب المثلی است به این مضمون: لیس وراء عبّادان قریة نظامی در هفت پیکر گوید : بختم از دور گفت کای نادان لیسَ قریه وراء عبّادان و ک ...
آبادان :عبادان ضرب المثلی است به این مضمون: لیس وراء عبّادان قریة نظامی در هفت پیکر گوید : بختم از دور گفت کای نادان لیسَ قریه وراء عبّادان و ک ...
با دهر مدارا کن و با خلق مواسا ( ناصر خسرو )
در این بیت منوچهری ظاهرا شتری که به آواز خو کرده باشد ( دبیر سیاقی )
کنایه از استوار و مقاوم در سوار کاری ( دبیر سیاقی ) کثیر الثواب و قلیل العتابی ثقیل الرکاب و خیفیف العنانی منوچهری دامغانی
کثیر الثواب و قلیل العتابی ثقیل الرکاب و خفیف العنانی منوچهری دامغانی
بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی که بانگ چنگ فروداشت عندلیب رزی منوچهری دامغانی
در:دره ، فاصله مابین دو کوه خداوتدا یکی بنگر به باغ و راغ و دشت و در که گشته از خوشی و نیکویی و پاکی و خوبی منوچهری دامغانی ( دبیر سیاقی )
چون طوبی گشت شاخ بید و شاخ سرو و نوژ و گل نشسته ارغوانسازان به زیر سایه ی طوبی منوچهری دامغانی
گل زرد و گل دورو گل سرخ و گل نسرین ز درد و داغ دادستند ما را خط استغنی رخ گلنار، چونانچون شکن بر روی بت رویان گل دورویه ، چونانچون قمرها در دوپیکرها ...
رخ گلنار، چونانچون شکن بر روی بت رویان گل دورویه ، چونانچون قمرها در دوپیکرها منوچهری دامغانی
گل زرد و گل دورو گل سرخ و گل نسرین ز درد و داغ دادستند ما را خط استغنی منوچهری دامغانی
زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو جهان گشته است از خوشی بسان لات و العزی. همان
املی کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) املا کردن : گهی بلبل زند بر زیر و گه صلصل زند بر بم گهی قمری کند از بر گهی ساری کند املی. منوچهری
با دزدان چون زیم که نه دزدم با کشخان چون بوم نه کشخانم ملک الشعرای بهار
ماهر، آشنا به رموز بدان خانه باستانی شدم به هنجار چون آزمایشگری منوچهری دامغانی
کلمه ای که در هنگام تاسف گویند تو آفرین خسرو گویی دروغ باشد ویحک دلیر مردی کاین لفظ گفت یاری _ یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک نه دوستی نه دشمن ا ...
آنکه پایی چون پای پیل دارد گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
:آنکه چشمانی چون رنگ دارد گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر� گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی ۱_نسخه بدل :تیز گوش در همه ی تشبیهات ابتدا نام حیوان ...
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرد ساق و گرگ پوی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرد ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گور سم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
نف مرکب :رباینده جادو آفرین زان مرکب میمون که دیدم بر درش مرکبی زین کرده و خاره بر و جادو ربای منوچهری دامغانی
نف مرکب: برنده ی خاره آفرین زان مرکب میمون که دیدم بر درش مرکبی زین کرده و خاره بر و جادو ربای منوچهری دامغانی
پیش لبت به کدیه یک بوسه هر شبی دل چون چنار پیش کشد صد هزار دست ظهیر فاریابی
ز خون دل چو شفق باد روی دشمن تو که اشکش از فزع خنجرت چو سیماب است ظهیر فاریابی
گرمانیه. [ گ ِ ی َ ] ( اِخ ) در بعض نسخ دیوان منوچهری این بیت آمده : بر فرخی و بر مهی گردد ترا شاهنشهی این بنده را گرمان دهی و آن بنده را گرمانیه. م ...
گردان بسان کفچه ای گردن بسان خفچه ای واند شکمشان بچه ای حسناء مثل الجاریه منوچهری دامغانی
نگرز ها بر شاخ ها ماننده ی چمچاخ ها واویجشان چون کاخها بستانشان چون بادیه منوچهری دامغانی
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان نارنج و نار اقحوان آورد از هر ناحیه منوچهری دامغانی
برخیز هان ای جاریه می در فکن در باطیه آراسته کن مجلسی از بلخ تا ارمینیه منوچهری دامغانی
خشم تو چون ماهی فرزند داوود نبی کو بیوبارد جهان گوید که هستم گرسنه منوچهری دامغانی
افعی صریم : ز مار گرزه ، مار گردِ ریگ پر غدیرها و آبگیرهای او منوچهری دامغانی ( دبیر سیاقی )
سماه مطربان به گرد او درون زئیر شیر و گرگ را عوای او منوچهری دامغانی
شعر تو شعر است لیکن باطنش پر عیب و عار کرم بسیاری بود در باطن در ثمین منوچهری دامغانی
مقابل غث در سخن: حاسدا تو شاعری و من نیز هم شاعرم چون ترا شعر ضعیفست و مزا شعر سمین منوچهری دامغانی
شاعری تشبیب داند شاعری تشبیه و مدح مطربی قالوس داند مطربی شکر توین منوچهری دامغانی
دانی که این فتنه بود هم به گه بیور اسب هم به گه بخت نصر هم به گه بوالحکم منوچهری دامغانی
یازیدن: هر زمان ز افراط عدل او چنان گردد کزو زعفران گر کاری ، آزد بر دو دندان گراز منوچهری دامغانی
کاتبت را گو :نویس خازنت را گو:بسنج ناصحت رو گو:گُراز و حاسدت را گو:گداز منوچهری دامغانی
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیز نعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز منوچهری دامغانی