پیشنهادهای احمد رضا مردان نسب (٦٢٩)
همان گونه که کلمه سود مند داریم بر همان قیاس ضرر مند هم معنا می دهد اولین بار این کلمه را از مادر بزرگم شنیدم "اگر از من گوش نکنی ضرر مند میشی "
پرنده ای شبیه بلبل
بت، صنم: بوستان گویی بتخانه فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا منوچهری دامغانی
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا منوچهری دامغانی
فرشته و محافظ دوزخ
صفت فاعلی مرکب :دننده چون گور یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
. . . . مانند آهو بدود یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
. . . . در حیله گری چون روباه یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
. . . . چون ببر بجهد /بپرد یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
. . . مانند میش کوهی دونده یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
استاد صفت های فاعلی مرکب منوچهری دامغانی پوینده و دونده مانند گرگ یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن
. . . چون بز کوهی جست و خیز کند یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن
بز کوهی یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن
صفت فاعلی مرکب :شکننده ی سنگ خارا حبذا اسبی محجل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خارا شکن
اسبی سیاه که چهار دست و پای آن سپید باشد حبذا اسبی محجل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خارا شکن منوچهری دامغانی
خوشا : حبذا اسبی محجل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خارا شکن
شیهه اسب را گویند در زغن هرگز نباشد فن اسب راهوار گرچه باشد چون صهیل اسب آواز زغن. منوچهری
داماد
هوشیاری
بزرگواری ها
قبرستان
شهری از شهر های مشهور عربستان: از کف او جود خیزد وز دل او مردمی از تبت مشک تبتی، وز عدن در عدن منوچهری دامغانی
غم و اندوه لذت انهار خمر اوست ما را بی حساب راحت ارواح لطف اوست ما را بی شجن منوچهری دامغانی
نف مرکب :تننده ی مکر من ندیدم گنده پیری همچنین مرگ ریس و شر باف و مکر تن ناصر خسرو
نف مرکب : بافنده ی شر من ندیدم گنده پیری همچنین مرگ ریس و شر باف و مکر تن ناصر خسرو
نف مرکب :ریسنده ی مرگ من ندیدم گنده پیری همچنین مرگ ریس و شر باف و مکر تن ناصر خسرو
کوثرست الفاظ عَذب او و معنی سلسبیل ذرق او انهار خمر و وزنش انهار لبن منوچهری دامغانی
کوثرست الفاظ عَذب او و معنی سلسبیل ذرق او انهار خمر و وزنش انهار لبن منوچهری دامغانی
صفت مرکب ذو:دارای ، صاحب، عطاها
جمع سنت
مِلک: سپیدی بن ناخن
وجه تسمیه اش اینکه قیصر روم از خوف خسروپرویز چندکشتی از زر سرخ پر کرده به جزیره می فرستاد و باد مخالف آن کشتیها بسوی ملک پرویز آورد و پرویز آن مال را ...
نمکین معمولا صفت برای شعر
جمع فتنه اوستاد اوستادان زمانه عنصری عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن منوچهری دامغانی
اوستاد اوستادان زمانه عنصری عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن منوچهری دامغانی
اوستاد اوستادن زمانه عنصری عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن منوچهری دامغانی
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری : تو همی تابی و من بر تو همی خوانم به مهر هر شبی تا روز دیوان ابوالقاسم حسن
زانِ:از آن ، متعلق رازدار من تویی ای شمع یار من تویی غمگسار من تویی من زانِ تو تو زانِ من منوچهری
خویشتن بشناس و بر خود باز کن چشم دل و ز سرت بیرون کن وسن ناصر خسرو
بت پرست
مجرب ، محنت زده ، آزموده شده
نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با آفتابش کنی مقترن چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن رونقی بخارایی خوشا نبیذ غارجی با دوستان یک دل ...
نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با آفتابش کنی مقترن چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن رونقی بخارایی
نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با آفتابش کنی مقترن چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن رونقی بخارایی
نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با آفتابش کنی مقترن چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن رونقی بخارایی
شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار سپهری ب ...
شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار سپهری ب ...
استعاره از موی مجعد معشوق: شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده د ...
پیچ در پیچ ، شکن در شکن شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در ...