پیشنهادهای احمد رضا مردان نسب (٦٢٩)
شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار سپهری ب ...
شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار سپهری ب ...
شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار سپهری ب ...
سکوت از روی تکبر
نوبت : آن به که نیابه را نگه داری کردار تن خویش را کنی فربه. بوشکور
تیهو، بلدرچین، پرنده ای شبیه به کبک
زان سو تر :زانسوتر===>مخفف زاسُْتَر
مشک آب
تو زبان لری به معنی جسم بی جون و قوت است مثلا میگویند :فلانی فقط داهلویه میتونی بزنیش احتمالا از همیت مترسک گرفته شده باشد
نهاز ، نخراز
راعی عدل ملک پرور او گرگ را داذ منصب نخراز ابوشکور
راعی عدل ملک پرور او گرگ را داده منصب نخراز ابوشکور
برد چخماخ من از جامه من جامه نبرد جامه از مشرعه بردند هم از اول تیر چهل وپنج درو سوزن و انگشتریی قلم و کارد ببرده است یکی شوم حقیر ابوشکور
کیسه ای که در آن آلات سفر مینهند ایا امکان دارد به مجاز چون سنگ چخماخ در وی بوده نام کیسه را چخماخ نهاده اند؟
در زبان لری چوله می گویند به معنی خارپشت
روز اور مزد است شاها شاذ زی بر کت شاهی نشین و باذه خور ابوشکور
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام ز ماه برتر خورشیذ و تیر با ناهیذ ابوشکور
هرزه و مفلاک بی نیاز از تو با تو برابر که راز بگشاید؟ ابوشکور بلخی
فلک زده
از قنینه برفت چون مه نو در پیاله مه چهارده شذ ابوشکور گه قنینه بسجود اوفتد از بهر دعا گه ز غم بر فگند یک دهن از دل خونا فیروز مشرقی
ساقیا مر مرا از آن می ده که غم من بدو گسارده شذ از قنینه برفت چون مه نو در پیاله مه چهارده شذ ابور شکور بلخی
دزدی و طرار ببردت ز راه بریه بر آن خائن طرار کن ظاهرا مراد برائت و بیزاری است فرهنگ لغات و ترکیبات و تعبیرات دیوان ناصر خسرو. مهدی محقق؛ کبری بستان ...
منسوب به درغان:شهری است در حوالی سمرقند. ( از برهان )
در اشعار پراکنده ژیلبر لازار منسوب به ابوالعباس ربنجی نیز آمده است
رشوه دهنده :راشی رشوه گیر :مرتشی
بُلکفد، بلکفته. بلکفده : بلحرب یار تو بْوَد از مرو تا نشابور سوگند خور که در ره بلکفد او نخوردی. ابوالعباس ربنجی ( از لغت فرس )
بُلکفد، بلکفته. بلکفده : بلحرب یار تو بْوَد از مرو تا نشابور سوگند خور که در ره بلکفد او نخوردی. ابوالعباس ربنجی ( از لغت فرس )
ای خواجه ی معبّر خور سیرت مفسر خواجه دوشش ستاند دو یک دهد بخردی ابوالعباس ربنجی
رفتم به ماه روزه بازار مرسمنده تا گوسپند آرم و فربه کنم به رنده ابوالعباس ربنجی
سُک=نیسو
کشته یا مجروح بر زمین کشیده را گویند او می خورد به شادی و کام دل دشمن نزار گشته و فرخسته. ابوالعباس ربنجی اشعار پراکنده به کوشش ژیلبر لازار به ه ...
یک فرسنگی گرانتر جویهای خشک و غفج پیش آمد و راهبران متحیر گشتند که پنداشتند که آنجا آب است که بهیچ روزگار آن جویها را کسی بی آب یاد نداشت تاریخ بیهقی
پشته ی هیزم
پیمانه ای برای کشیدن گندم و جو و غلات ای میر ترا گندم دشتی است بسنده با نغنغکی چند ترا من انبازم ابو العباس ربنجی
ای میر شاعرانت همه راژ اند من ژاژ نی ولیکن فرغستم ربنجی
میوه ترش و کال
کرکس
مشک به پشک نفروختن کنایه از چیز گرانبهای مثل جان را به نعمات زودگذر دنیا ندادن مشک تبتی به پشک مفروش مستان بدل شکر تبرزین مشک وپشک یکی بودن یعنی فرق ...
آب انگور شراب
تخم انگور : تکژ نیست گویی در انگور او همه شیره دیدیم یکسر رزش ابوالعباس ربنجی
چو پوست روبه بینی به تیم واتگران بدان که تهمت از دنبه ٔبسرکار است. رودکی. نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر به تیم واتگران آید از در تیماس. ابوالع ...
کاروانسرای بزرگ نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر به تیم واتگران آید از در تیماس. ابوالعباس
ظ:در شعر ربنجی چیزی در حدود معنایی کارکشته باید باشد
در لهجه لری ما به این چوب گیره و به شئی آهنی که بین شکاف چوب میگذاشتن و ضربه میزدن قلم میگویند . گیره برای نگه داری شکاف چوب بود و قلم هم برای نگهدار ...
نوشتن، بریدن
بیهوده گویی کنایتا
ژاژ میخایم و ژاژم شذه خشک خار دارذ همه چون نوک پغاز ابوالعباس ربنجی
زیغبافان را با وشی بافان ننهند طبل زن را ننشانند بر رودنواز. ابوالعباس ( از لغت فرس اسدی )
زیغبافان را با وشی بافان ننهند طبل زن را ننشانند بر رودنواز. ابوالعباس ( از لغت فرس اسدی )
نادان