پیشنهادهای احمد رضا مردان نسب (٦٢٩)
اکنون که همینت باز دارد خاتوله کنی و چند گون شر منسوب به ابوالعباس ربنجی و سوزنی
ابوالعباس ربنجی
ظ:نام شخصی بت پرست
بی توجهی کردن ، اهمیت ندادن
جیب خالی و پز عالی
نه در وی آدمی را راه رفتن نه در وی آبها را جوی و فرکند در اشعار پراکنده ژیلبر لازار در ذیل اشعار ابو العباس ربنجی آورده است
دم سلامت گرفته خاموش پیچیذه بر عافیت چو فژغند ربنجی
دم سلامت گرفته خاموش پیچیذه بر عافیت چو فژغند ربنجی
به معنی نوعی حلوا در شعر ربنجی آمده است کار من خوب کرد بی صلتی هرکه او طَمْع مالکانه کند. ابوالعباس
مرگ جنین قبل از زادن
پاذشاهی گذشت خوب نژاد پاذشاهی نشست فرخ زاد ربنجی
مسجد
به بومش چنان تاخت شاهین بیم که سیمرغ قدرش غلیواج شد چنان باز ادبارش بر باشه راند که طاوس اقبالش دراج شد صفایی جندقی
به بومش چنان تاخت شاهین بیم که سیمرغ قدرش غلیواج شد چنان باز ادبارش بر باشه راند که طاوس اقبالش دراج شد صفایی جندقی
ذقن: نه غلیواج تو را صید تذرو آرد و کبگ نه سپیدار تو را بار بهی آرد و سیب ( ناصر )
شاید :شایسته بودن ( م ) اول شخص مفرد شایدم یعنی شایسته ام
ظ:شایسته ام کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم با این سر و این ریش چو پاغنده حلاج. ابوالعباس ربنجی ظ:مصراع اول پرسش بلاغی
گلوله پنبه یا چیزی مشابه آن
گیرم که ترا اکنون سه خانه کماس است بنویس یکی نامه که چندت همه کاس است ابوالعباس ( از لغت فرس )
من یکی رافه بذم خشک و بفرغانه شذم مورد گشتم تر و شذ قامت چون نارونا ربنجی
نا مه که وصل ما خبرش نبوذ باب تر کن و بطاق بر نشلا ربنجی
بگزین ملکا بگزین ملکا پاک طبع تو بسان ملکا ربنجی
منجمان آمدند و خلخیان ابا سطرلابها چو برجاسا ربنجی
منجمان آمدند خلخیان ابا سطرلابها چو برجاسا ربنجی
که تنگ و آذرم دارذ و مرد بذ سلب است ابوالعباس ربنجی ( منسوب عنصری )
زنِ رسوا شده در زفاف
سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا. ابوالعباس ( از فرهنگ اسدی
سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا. ابوالعباس ( از فرهنگ اسدی
ز ما و کیف بگوی و برسم برهان گوی گر آمذست برون این سخنت از استار ابوالهیثم گرگانی
ارمیتا جوقه دوست جواب سوالت کلمه اعتبار است
مثالش وصفتش باز گوی هر دو مرا که دوستر سوی من صذ ره این ز موسیقار ابوالهیثم گرکانی
تسمه ، شلاق، تازیانه ، چرم
بمدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم کسائی
از نعت می آید به معنی وصف شده
چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن چو باد از بزیدن چو الماس گازی مصعبی
ژیلبر لازار نیز این شاهد مثال منسوب به حکاک را در ضمیمه اشعار فرالاوی آورده است ایستاده بخشم بر در او این به نفرین سیاه روخ چکاذ روخ چکاذ:ظ :کچل
کفاش
سرهنگ ، پیشرو لشکر و سردار سپاه و پهلوان و مبارز باشد ( برهان )
ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک . . ون تو فراختر ز سیصذ خرچیک فرالاوی
تحریک کردن
هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آزاذه خوی است و هم تیزگام. فرالاوی اشعار پراکنده به کوشش ژیلبر لازار ، ص۴۲
هم آهو فغند است و هم تیز تک هم آزاذه خوی است و هم تیز گام فرالاوی
یا به غربیله همچو برزیگر دانه از که به چک بسازد صاف فرالاوی
تا به کی بوسه بر چک جلبی بشمری همچو تنگه را صراف فرالاوی
تا به کی بوسه بر چک جلبی بشمری همچو تنگه را صراف فرالاوی
تا به کی بوسه بر چک جلبی بشمری همچو تنگه را صراف فرالاوی
دشت کردن، به اصطلاح اولین خرید و فروش را گویند . من عاملم و تو معاملی وین کار مرا با تو بوذ دخش فرالاوی
وگر لشکر او ندیدی نبیند چنان جز به محشر دو چشمت زحامی ناصر
اگر صورتش را ندیدی ندیدی به دین بر ز یزدان دادار نامی ناصر
جهان هرچه دادت همی باز خواهد نهاده ست بی آب رخ چون رخامی ناصر