پیشنهادهای احمد رضا مردان نسب (٦٤٠)
نگرز ها بر شاخ ها ماننده ی چمچاخ ها واویجشان چون کاخها بستانشان چون بادیه منوچهری دامغانی
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان نارنج و نار اقحوان آورد از هر ناحیه منوچهری دامغانی
برخیز هان ای جاریه می در فکن در باطیه آراسته کن مجلسی از بلخ تا ارمینیه منوچهری دامغانی
خشم تو چون ماهی فرزند داوود نبی کو بیوبارد جهان گوید که هستم گرسنه منوچهری دامغانی
افعی صریم : ز مار گرزه ، مار گردِ ریگ پر غدیرها و آبگیرهای او منوچهری دامغانی ( دبیر سیاقی )
سماه مطربان به گرد او درون زئیر شیر و گرگ را عوای او منوچهری دامغانی
شعر تو شعر است لیکن باطنش پر عیب و عار کرم بسیاری بود در باطن در ثمین منوچهری دامغانی
مقابل غث در سخن: حاسدا تو شاعری و من نیز هم شاعرم چون ترا شعر ضعیفست و مزا شعر سمین منوچهری دامغانی
شاعری تشبیب داند شاعری تشبیه و مدح مطربی قالوس داند مطربی شکر توین منوچهری دامغانی
دانی که این فتنه بود هم به گه بیور اسب هم به گه بخت نصر هم به گه بوالحکم منوچهری دامغانی
یازیدن: هر زمان ز افراط عدل او چنان گردد کزو زعفران گر کاری ، آزد بر دو دندان گراز منوچهری دامغانی
کاتبت را گو :نویس خازنت را گو:بسنج ناصحت رو گو:گُراز و حاسدت را گو:گداز منوچهری دامغانی
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیز نعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز منوچهری دامغانی
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیز نعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز منوچهری دامغانی
به سماعی که بدیعست کنکن گوش بنه به نبیذی که لطیفست کنکن دست بیاز منوچهری دامغانی
از بین بردن و زدودن غم و انده : بوستان عود خمی سوزد، تیمار بسوز فاخته نای همی سازد ، طنبور بساز
زر ستان، مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صید شکر، چوگان باز منوچهری دامغانی
زر ستان، مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صید شکر، چوگان باز منوچهری دامغانی
زر ستان، مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صید شکر، چوگان باز منوچهری دامغانی
نف مرکب :ستاننده ی زر
- انگشت شکم ؛ به اصطلاح لوطیان ، نره. ( آنندراج ) . نره و آلت تناسل مردان. ( از ناظم الاطباء ) : در دیده پشتت کنم انگشت شکم را. ؟ ( از آنندراج )
جود از دو کف بخل زدایت کند نفر بخل از دو دست جود فزایت کند نفیر منوچهری دامغانی
گر حکم تو سریر تو محکم نداری زیر تو از سرور تو بر پردی سریر منوچهری دامغانی
نام گلی زرد رنگ: با سرمه دان زرین ماند خجسته راست کرده بجای سرمه، بدان سرمه دان عبیر منوچهری دامغانی
مگر باری ز من خوشنود گردد بود در کار من سعی تو مشکور منوچهری دامغانی
بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان جلد مقشور منوچهری دامغانی
زبانی نگهبان دوزخ باشد و زبانی روی بالکانیه زشت صورت و دیو صورت میشود
گویی علمی از سقلاطون سپید است از باد جهنده متحرک شده نهمار منوچهری دامغانی
افریقیه صطبل ستوران بارگیر عموریه کریزگه باز و باز دار منوچهری دامغانی
بابل کنی سرایچه مطربان خویش خلخ کنی وثاق غلامان میگسار منوچهری دامغانی
مکر ، حیله، خیانت : این رنگ بجز عدو نیامیخت این بهتان بجز حسود ننهاد مسعود سعد سلمان
شمشیر سطوت تو زده زنگ شیر عزیمت تو شمیده مسعود سعد سلمان
شمشیر سطوت تو زده زنگ شیر عزیمت تو شمیده مسعود سعد سلمان
نه پی بگام راست نهاده نه می بکام خویش مزیده مسعود سعد سلمان
در چشم تو امید گلی را صد خار انتظار خلیده مسعود سعد سلمان
در چشم تو امید گلی را صد خار انتظار خلیده مسعود سعد سلمان
شمشیر سطوت تو زده زنگ شیر عزیمت تو شمیده مسعود سعد سلمان
جمع شتر قوی و تند رو
من و تو غافلیم و ماه و خورشید بر این گردونِ گردان نیست غافل منوچهری دامغانی
این، چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده وان، چناچنون در غلاف زر سیمین گوشخار منوچهری دامغانی
پیش او هم مکرمت هم محمدت حاصل شدهست هادم بخل او بود کو جود را عامر شود منوچهری دامغانی
زرد گل بیمار گردد، فاخته بیمار پرس یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود منوچهری دامغانی
گویا جز منوچهری از این واژه استفاده نکرده است!!
ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب آسمان بر رغم او در بوستان ظاهر شود منوچهری دامغانی
قصه گو ، افسانه سرا: بادنوروزی همی در بوستان سامر شود تا به سحرش دیده ی هر گلبنی ناظر شود منوچهری دامغانی
تا بداند خواجه کش دشمن کدام و دوست کیست در سرای این و آن نیکو تر استقصا کند
بوی خلقش خاک را چون عنبر اشهب کند رنگ رویش، مشک را چون لولو لا لا کند منوچهری دامغانی
تا بچرد رنگ در میانهٔ کهسار تا بچمد گور در میانهٔ فدفد منوچهری دامغانی
بزرگواری و مهتری
خواجه چنان ابر بار دار و مطرناک هست بقول و عمل همیشه مجرد منوچهری دامغانی ( دبیر سیاقی )