پیشنهادهای احمد رضا مردان نسب (٤١٣)
گل زرد و گل دورو گل سرخ و گل نسرین ز درد و داغ دادستند ما را خط استغنی منوچهری دامغانی
زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو جهان گشته است از خوشی بسان لات و العزی. همان
املی کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) املا کردن : گهی بلبل زند بر زیر و گه صلصل زند بر بم گهی قمری کند از بر گهی ساری کند املی. منوچهری
با دزدان چون زیم که نه دزدم با کشخان چون بوم نه کشخانم ملک الشعرای بهار
ماهر، آشنا به رموز بدان خانه باستانی شدم به هنجار چون آزمایشگری منوچهری دامغانی
کلمه ای که در هنگام تاسف گویند تو آفرین خسرو گویی دروغ باشد ویحک دلیر مردی کاین لفظ گفت یاری _ یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک نه دوستی نه دشمن ا ...
آنکه پایی چون پای پیل دارد گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
:آنکه چشمانی چون رنگ دارد گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر� گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی ۱_نسخه بدل :تیز گوش در همه ی تشبیهات ابتدا نام حیوان ...
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرد ساق و گرگ پوی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرد ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گور سم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
نف مرکب :رباینده جادو آفرین زان مرکب میمون که دیدم بر درش مرکبی زین کرده و خاره بر و جادو ربای منوچهری دامغانی
نف مرکب: برنده ی خاره آفرین زان مرکب میمون که دیدم بر درش مرکبی زین کرده و خاره بر و جادو ربای منوچهری دامغانی
پیش لبت به کدیه یک بوسه هر شبی دل چون چنار پیش کشد صد هزار دست ظهیر فاریابی
ز خون دل چو شفق باد روی دشمن تو که اشکش از فزع خنجرت چو سیماب است ظهیر فاریابی
گرمانیه. [ گ ِ ی َ ] ( اِخ ) در بعض نسخ دیوان منوچهری این بیت آمده : بر فرخی و بر مهی گردد ترا شاهنشهی این بنده را گرمان دهی و آن بنده را گرمانیه. م ...
گردان بسان کفچه ای گردن بسان خفچه ای واند شکمشان بچه ای حسناء مثل الجاریه منوچهری دامغانی
نگرز ها بر شاخ ها ماننده ی چمچاخ ها واویجشان چون کاخها بستانشان چون بادیه منوچهری دامغانی
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان نارنج و نار اقحوان آورد از هر ناحیه منوچهری دامغانی
برخیز هان ای جاریه می در فکن در باطیه آراسته کن مجلسی از بلخ تا ارمینیه منوچهری دامغانی
خشم تو چون ماهی فرزند داوود نبی کو بیوبارد جهان گوید که هستم گرسنه منوچهری دامغانی
افعی صریم : ز مار گرزه ، مار گردِ ریگ پر غدیرها و آبگیرهای او منوچهری دامغانی ( دبیر سیاقی )
سماه مطربان به گرد او درون زئیر شیر و گرگ را عوای او منوچهری دامغانی
شعر تو شعر است لیکن باطنش پر عیب و عار کرم بسیاری بود در باطن در ثمین منوچهری دامغانی
مقابل غث در سخن: حاسدا تو شاعری و من نیز هم شاعرم چون ترا شعر ضعیفست و مزا شعر سمین منوچهری دامغانی
شاعری تشبیب داند شاعری تشبیه و مدح مطربی قالوس داند مطربی شکر توین منوچهری دامغانی
دانی که این فتنه بود هم به گه بیور اسب هم به گه بخت نصر هم به گه بوالحکم منوچهری دامغانی
یازیدن: هر زمان ز افراط عدل او چنان گردد کزو زعفران گر کاری ، آزد بر دو دندان گراز منوچهری دامغانی
کاتبت را گو :نویس خازنت را گو:بسنج ناصحت رو گو:گُراز و حاسدت را گو:گداز منوچهری دامغانی
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیز نعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز منوچهری دامغانی
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیز نعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز منوچهری دامغانی
به سماعی که بدیعست کنکن گوش بنه به نبیذی که لطیفست کنکن دست بیاز منوچهری دامغانی
از بین بردن و زدودن غم و انده : بوستان عود خمی سوزد، تیمار بسوز فاخته نای همی سازد ، طنبور بساز
زر ستان، مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صید شکر، چوگان باز منوچهری دامغانی
زر ستان، مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صید شکر، چوگان باز منوچهری دامغانی
زر ستان، مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صید شکر، چوگان باز منوچهری دامغانی
نف مرکب :ستاننده ی زر
- انگشت شکم ؛ به اصطلاح لوطیان ، نره. ( آنندراج ) . نره و آلت تناسل مردان. ( از ناظم الاطباء ) : در دیده پشتت کنم انگشت شکم را. ؟ ( از آنندراج )
جود از دو کف بخل زدایت کند نفر بخل از دو دست جود فزایت کند نفیر منوچهری دامغانی
گر حکم تو سریر تو محکم نداری زیر تو از سرور تو بر پردی سریر منوچهری دامغانی
نام گلی زرد رنگ: با سرمه دان زرین ماند خجسته راست کرده بجای سرمه، بدان سرمه دان عبیر منوچهری دامغانی
مگر باری ز من خوشنود گردد بود در کار من سعی تو مشکور منوچهری دامغانی
بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان جلد مقشور منوچهری دامغانی
زبانی نگهبان دوزخ باشد و زبانی روی بالکانیه زشت صورت و دیو صورت میشود