احتکاک

لغت نامه دهخدا

احتکاک. [ اِ ت ِ ] ( ع مص )خویشتن را بچیزی بخاریدن. ( زوزنی ). خویشتن درمالیدن بوی. با هم خراشیدن. با هم مالیدن. ( غیاث ). || محتاج خاریدن شدن. || با کسی واکوشیدن. ( زوزنی ). با کسی کوشیدن. ( تاج المصادر ). کاویدن با کسی. || احتکاک در صدر؛ خلیدن در دل.

فرهنگ فارسی

خراشیدن، خاریدن، ساییدن، خودرابچیزی مالیدن، کاویدن
خویشتن را بچیزی بخاریدن

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) به هم ساییدن ، به هم سودن .

فرهنگ عمید

۱. خراشیدن.
۲. خاریدن.
۳. ساییدن، اصطکاک.
۴. خود را به چیزی مالیدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس