اسم - صفحه 65

نام پسر شاه سرو پادشاه کشمیر

شاه ( فارسی ) + محمد ( عربی ) نام نقاش معروف ایرانی در زمان صفویه

شاه ( فارسی ) + مراد ( عربی ) مهمترین و بزرگترین آرزو

شوهر ویس در منظومه ویس و رامین

شاه ( فارسی ) + میر ( عربی )، امیرشاه، نام برادر میرک بیگ وزیر شاه اسماعیل صفوی

شاه ( فارسی ) + هژبر ( از عربی

حافظ شبهای روزه داران

دارای نشان شاهنشاهی

شاهِ دل

مانند شاه

پادشاه جوانمرد

رام و مطیع شاه

فرد رسیده به شاهی

دارای چهره ای شاهانه

نام پسر شاه بهرام پادشاه کشمیر

مانند شاه

آتش شاهانه، پادشاه آتش

نام هشتمین نیای زرتشت، سپنتام

فرد سفید روی

بزرگ، عظیم، با اهمیت، مهم ( شخص )، بزرگوار، ( به مجاز ) بی آزرم و شرم

شمشیر کش، کسی که با تبختر راه می رود و با کبر و غرور راه می رود، کسی که چیزی یا شخصی را روی زمین می ...

صاحب سخن، ادیب، سخن ران، ناطق، خطیب، ( به مجاز ) شاعر، نویسنده

به معنی شش میباشد که نام قبیله ای بوده است

عمل سرودن، ( اسم مصدر از سرودن و سراییدن )، سرایندگی

منظومه ای از جامی، ( اعلام ) ) نام بطنی [کوچک تر از قبیله] از قبیله طی، در سال دهم هجرت هیأتی از سو ...

وهم، فکر، خیال، [از برساخته های فرقه ی آذرکیوان ( دساتیر ) ]

یکی از اصحاب پیامبر اسلام ( ص )

داده سیمرغ

همدم شاه، شهریار، ( اعلام ) ( = پیر شهریار، پیر شالیار ) نام پیری در اورامان از مغان زردشتی موسوم ب ...

شاهِ دین

دارای نام شاهانه

زاده شاهانه

نادر، کمیاب

ترکیب دو اسم شمس و ضحی ( خورشید و چاشتگاه )، ( = شمس الضحا )، آفتاب صبح گاهی

آفتاب بلندی ها، ( اَعلام ) شمس المعالی قابوس ابن وشمگیر: امیر [، قمری] سلسله ی زیاریان در شمال ایرا ...

بالا بلند و نیکو خوی

مرد زیبا، مرد صبوحی کننده

شکیبا

راه، طریق، ( به مجاز ) پل صراط

دو طرف چیزی، ( در ادبیات ) یکی از القاب بیست و دوگانه ی زحاف اشعار عرب که در اشعار فارسی مستعمل است ...

نام یکی از نزدیکان پیامبر اسلام ( ص )، ( اَعلام ) نام یکی از نزدیکان پیامبر اسلام ( ص ) که ابن حیان ...

بخشنده

بنده نیکوکار

ترکیب دو اسم علی و امین ( شریف و امانتدار )، از نام های مرکب، علی و امین

نازیدن، مباهات کردن، سربلندی، سرافرازی، افتخار، ( در قدیم ) مایه ی سربلندی، مایه ی نازش، ( در قدیم ...

باعث عظمت دین، ( فر = شکوه و جلال، آئین )، موجب شکوه و جلالِ دین و آیین

گشایش بخش، گره گشای، افزون کننده، گشایش دهنده

بالایی، فرازی، اعلی

قوت عدل و نیروی داد، [از برخاسته های دساتیر ـ برهان چ، معین]

نیرو، زور، قوه، قدرت، طاقت، توانایی، توانایی تحمل چیزی، توانستن، تحمل کردن چیزی

از شخصیتهای شاهنامه، نام دومین فرزند فریدون پادشاه پیشدادی

اسب سرکش

دوستی، محبت و مهربانی

تگاور، دونده، تیزتک، اسب تندرو، ( = تگاور )، ( در نظام ) مأمور عملیات ویژه در ارتش، تندرو

هوشیار، روشن، نافذ، فروزان، ستاره روشن، تند دریابنده ( ذهن، فکر )

روح پرور، جان بخش

جاندار

جبریل، مرد خد، نام یکی از چهار فرشته مقرب که حامل وحی الهی برای انبیاست

پادشاه هند که نامش در شاهنامه امده است، عامّه مردم

زره، لباس ویژه جنگ، نوعی لباس جنگی قدیمی شبیه زره، ( به مجاز ) محافظت کننده از خطر و آسیب

چست و چالاک، زرنگ، ماهر، زبردست، به سرعت و سهولت حرکت کننده، چالاک، زبَردست، چالاک‎ ‎، زیبا و ظریف، ...

کسی که پیشاپیش دسته ای حرکت می کند و اشعار مذهبی می خواند، مامور تشریفات دربار، آن که پیشاپیش زائرا ...