رهاب

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

رهاب. [ رَ ] ( اِ ) رهاوی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رهاوی شود.

رهاب. [ رَ ] ( اِ مرکب ) راهاب. راه آب. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به راه آب شود.

رهاب.[ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ رهابة. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) رجوع به رهابة شود.

رهاب. [ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ رَهب. ( اقرب الموارد ) ( از آنندراج )( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به رهب شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آوازیست که در آخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیدهای شبیهاست که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد.
جمع رهب

فرهنگ معین

(رَ ) (اِ. ) نک رهاوی .

فرهنگ عمید

= رهاوی

پیشنهاد کاربران

بپرس