رهبان

/rohbAn/

فرهنگ اسم ها

اسم: رهبان (پسر) (فارسی) (تلفظ: rahbān) (فارسی: رَهبان) (انگلیسی: rahban)
معنی: محافظ راه، نگهبان راه، ( به مجاز ) راهنما، [اگر رهبان ( عربی ) باشد به معنی آن که در ترس از خدا مبالغه کند، زاهد، ترسا]
برچسب ها: اسم، اسم با ر، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

رهبان. [ رَ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوند راه. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). راهرو. ( شرفنامه منیری ). نگهبان و حافظ راه. ( ناظم الاطباء ) :
گرفته راه امید نشسته رهبان عقل
که کاروان سخاش نگسلد از کاروان.
مسعودسعد.
رهبان و رهبرند در این عالم و در آن
نه آبشان بکار و نه کاری به آبشان.
خاقانی.
اگر رَهبان این راهی و گر رُهبان این دیری
چودیارت نمی ماند چه رَهبانی چه رُهبانی.
خواجو ( از شرفنامه منیری ).
|| راهروی ( ؟ ). ( شرفنامه منیری ).

رهبان. [ رَ ] ( ع ص ) صیغه مبالغه است در ترس از رَهِب َ مانند خشیان از خَشِی َ. ج ، رهابین ، رهابنة، رهبانون. ( از اقرب الموارد ). ترسنده. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ).

رهبان. [رُ ] ( ع اِ ) پارسای ترسایان. ج ، رَهابین ، رَهابِنَة، رُهبانون. ( ناظم الاطباء ). فی الفارسی اصله روهبان ،مرکب معناه صاحب الزهد ثم خففوه و قالوا رهبان. ( تاج العروس ). ترسکار. ظاهراً معرب از رَهبان فارسی. ( یادداشت مؤلف ). زاهد ترسایان. ( شرفنامه منیری ). زاهدپرهیزکار باشد و وجه تسمیه اش محافظت کننده نیکی و سیرت نیک باشد، چه ره به معنی نیک ، و «بان » به معنی محافظت کننده است چنانکه باغبان و گله بان. ( از برهان ).ج ِ راهب ( عربی ) یعنی از خدا بترس ، و آن لقب روحانیون عیسوی است. ترسا مقابل همین کلمه است. ( فرهنگ لغات شاهنامه ص 150 ). پارسای ترسایان. برخی آن را مفرد و برخی ج ِ راهب و برخی به هردو معنی نوشته اند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) : اندر وی [ اندر شهرها از ناحیت جزیره ] رهبانان اند. ( حدود العالم ).
سکوبا و قسیس و رهبان روم
همه سوگواران آن مرز و بوم.
فردوسی.
برفتند از آن سوگواران بسی
سکوبا و رهبان ز هر در کسی.
فردوسی.
سکوبا و رهبان سوی شهریار
برفتند با هدیه و با نثار.
فردوسی.
عاقل دانست کو چه گفت و لیکن
رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل.
ناصرخسرو.
به امید آن عالم است ای برادر
شب و روز بی خواب و باروزه رهبان.
ناصرخسرو.
انجیل آغاز کرد بلبل بر گل
چون ز بنفشه بدید حالت رهبان.
مختاری غزنوی.
نفس عیسی جست خواهی رای کن سوی فلک
نقش عیسی در نگارستان رهبان کن رها.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

راهبان، راهوار، نگهبان راه، پارسا، راهب، عابدنصاری، دیرنشین، رهابین جمع، جمع راهب
( اسم ) عابد مسیحی ترسای پارسا و گوشه نشین جمع رهبان راهبین .
رهبان . مصدر به معنی رهب

فرهنگ معین

(رُ ) [ ع . ] (ص . ) راهب . ج . رهابین .
(رَ ) [ ع . ] (ص . ) زاهد، ترسا، کسی که از خدا بسیار بترسد.

فرهنگ عمید

۱. کسی که در دیر به سر می برد و به عبادت مشغول است، راهب، پارسا و عابد مسیحی، دیرنشین.
۲. [جمعِ راهب] = راهب
نگهبان راه، نگه دارندۀ راه.

جدول کلمات

پارسا ، عابد

پیشنهاد کاربران

رُهبان، روهان، رُهان ( rōhān ) - نام پسرانه
واژه فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) -
( ( پس واژه رُهبان از رَه ( راه ) نمیاد و پارسی است:
روه، پسوند نگهبانی بان: نگهبان و جانپاسِ روح ) )
نام پهلوانی در جنگ اشکانیان و یونانیان ( جنگ باختَر، باکتَر ) که به پیروزی اشکانیان انجامید و امپراطوری کوشانی با رشادت های کانیشکا ( کانیش! ) پا گرفت!
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین این واژه فَرنامی ( لقبی ) بود که به اَسورنان ( اوستایی: هورِستارام ) و روحانیون زرتشتی ساسانی می دادند!
چون، باور داشتند کسی که به این جایگاه می رسد باید دارای هو ( سرشت، ذات ) نیک باشد!
روه: پس از دِوارَد ( یورش ) تازیان ( اعراب ) به گونه روح درآمده است! -
فطرت، سرشت پروردگار، نشانه اهورامزدایی ( سَروَر راستی، بزرگِ دانایی ) ، رنگ و بوی خدایی، هو ( هولس ) !
شخصیت، انسانیت، منش، نهاد، وجود، گوهره، نژاد، خیم!، آسِن ( در واژه آسنا! ) -
نیک ( نیکو ) ، خوب، خوش، بهتر، شایسته، پسندیده، اَشا ( درست و راست ) ، هَژیر!
الف و نون ( ان ) : در اینجا جمع نیست و صفت فاعلی است: حالت تاکیدی و چگونگی را نشان می دهد، به مانند: گریان، شادان، خندان، شتابان، لرزان، غرّان، پرّان، بُرّان، تابان، نگران ( از سِتاک نگریستن ) ، فروزان ( از سِتاک افروختن ) ، شایان ( از سِتاک شایستن ) ، خَرامان ( از سِتاک خرامیدن ) ، چَمان ( از سِتاک چَمیدن ) و. . .
معنی: سرشت خوب ( هومَت: پندار نیک ) ، نژاد والا، گوهره ی چشمگیر و تماشایی -
تبار نیک، نیک نژاد، گوهره ی گیرا و جذاب، خانواده نیک و دلگرم ( امیدوار ) -
با اصل و نسب، ریشه دار، تبارمند، شریف، نجیب، شرافتمند، پاک نژاد، پارسا ، سِپَنتا، بزرگوار، مناعت طبع، بلندنظر، بزرگ منش ( فرانسوی: جنتلمن ) -
والا، گرانمایه، ارزنده، شکوهمند، با شوکت، کاریزما دار!
( ( آن را با واژه رَهان یکی ندانید:
نام پسرانه، نام پهلوانی در داستان سمک عیّار
از واژه رها و آزاد میاد:
وارسته، آزاده، لاهوتی -
دل گُنده و دریا دل، بامرام، جوانمرد، رادمرد، بخشنده، دست و دل باز! -
خوش برخورد، گُشاده رو، دوست داشتنی -
ثروت، دارایی، مال و مَنال، پولدار -
توانایی، نیرومندی، فرمانروایی، پادشاهی -
رستگاری، کامیابی، پیروزی، کامروایی، کامرانی، خوشبختی، نیکبختی ) )

پارسا
عابد

بپرس