اسم دختر فارسی - صفحه 12
کمک کننده، یاری دهنده، آدور، مأخوذ از افسانه گیل گمش بابلی
دختر
فارسی، آشوری آدونیس
آدنیس، گلی به رنگ زرد و قرمز، گلی به رنگ زرد و قرمز که فقط هنگام تابش خورشید باز می شود
دختر
فارسی، فنیقی
گل آدیا
تیزبین، ژرف نگر
دختر
فارسی آدیش
آتش، اخگر، شراره آتش، آذر، ( عامیانه ) آتیش
دختر، پسر
فارسی آدیشا
منسوب به آتش، ( به مجاز ) زیباروی، ( آدیش = آتش، ا ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی آدیشه
آتش، در گویش خراسان آتش کوچک
دختر
فارسی آذرآباد
نام آتشکده ای در تبریز
دختر، پسر
فارسی آذرافروز
روشن کننده آتش، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، نیز دلداده بهرام در داستان همای ...
دختر، پسر
فارسی آذرافزا
آتش افروز، وسیله ای سفالین که جهت شعله ور کردن آتش از آن استفاده می شود
دختر، پسر
فارسی آذربانو
بانوی آتش، نورانی و زیبا مانند آتش
دختر
فارسی آذربو
نام نوعی گیاه، ( = آذربویه ) ( در گیاهی ) گیاهی است خودرو از تیره اسفناج که برگهای ریز و بهم فشرده ...
دختر
فارسی آب حیات
در افسانه ها آب زندگانی که عمر جاویدان می دهد، آب ( فارسی ) + حیات ( عربی ) در افسانه ها آب زندگانی ...
دختر
فارسی، عربی آبرخ
زیبا، لطیف، روشن، کسی که چهره ای مانند آب دارد
دختر
فارسی آبگل
گلاب مایعی خوشبو که از برگ گلها بدست می آید
دختر
فارسی
گل آب ناهید
نام زنی در منظومه ویس و رامین
دختر
فارسی آبان
نام ماه هشتم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان آب، آبها، ( در گاه شماری ) ماه هشتم از سال شمسی، ( در قد ...
دختر، پسر
پهلوی، فارسی
طبیعت آبان آسا
مانند آبان، آبان ماه تغییر آب و هوا است و آبان آسا کنایه از کسی است که خلق و خوی متغیر دارد
دختر
فارسی آبان داد
داده آبان، متولد شده در ماه آبان
دختر، پسر
فارسی آبان دخت
دختری که در آبان به دنیا آمده، دختر آبان، نام همسر داریوش سوم پادشاه هخامنشی، آبان، ( اَعلام ) نام ...
دختر
فارسی آبان دیس
مانند آبان
دختر
فارسی آبان سا
مانند آبان
دختر
فارسی آبان سار
مانند آبان
دختر، پسر
فارسی آبان فام
به رنگ آبان کسی که رنگ چهره اش زرد است
دختر
فارسی آبان مهر
ترکیب دو اسم آبان و مهر ( نام فرشته نگهبان آب و مهربانی )، آن که محبت او چون فرشته آبان است
دختر
فارسی آبان یاد
نام یکی از درباریان یزدگرد سوم پادشاه ساسانی، این نام روی کودکانی با رنگ پوست سرخ و سفید گذاشته می ...
دختر، پسر
فارسی آبانا
منسوب به آبان، آبان، ا ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی آبانه
منسوب به آبان
دختر
فارسی آبانک
آبان کوچک
دختر
فارسی آبتاب
دختری با چهره زیبا و درخشان، تابان، مشعشع، درخشان، صاف چون آب زلال
دختر
فارسی آبدیس
مانند آب زلال و شفاف
دختر
فارسی آبرود
کنایه از دختری که مانند سنبل خوش نقش و زیباست، سنبل نیلوفر، دختری که مانند سنبل خوش نقش و زیباست
دختر
فارسی آبروشن
خوشبخت، ارجمند
دختر
فارسی آبرون
همیشه سبز، همیشه جوان، گل همیشه بهار، شاد سرزنده
دختر
فارسی آبسال
باغ، بستان، بهار
دختر
فارسی آبسالان
باغها
دختر
فارسی آبشار
آبی که به طور طبیعی از بلندی به پستی فرو می ریزد
دختر
فارسی
طبیعت آبشن
صورت دیگر آویشن، گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخه های فراوان و گلهای سفید یا صورتی
دختر
فارسی آبگون
به رنگ آب، آبی، گل نیلوفر
دختر
فارسی آبگین
دارای طبیعت آب، آینه، آیینه، شیشه
دختر، پسر
فارسی آبگینه
شیشه، آینه، ظرف شیشه ای یا بلورین به ویژه جام شراب، زجاج، بلور، ( در قدیم ) ظرف شیشه ای یا بلوری به ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آبلوج
قند سفید، قند مکرر
دختر
فارسی آزاده خوی
دارای خلق وخوی آزاد، بی تکلف، ساده، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سرو پادشاه یمن و همسر تور پسر فری ...
دختر
فارسی آذربویه
بوته ای از تیره اسفناج با گلهای تکی زرد رنگ که در نواحی کویری و کناره های آبهای شور می روید
دختر
فارسی آذرجهان
آتش جهنده، آتشخیز
دختر
فارسی آذرچهر
دارای چهره ای چون آتش، نام پدر آذرداد از خاندان کیانیان، آن که رویی سرخ چون آتش دارد، ( به مجاز ) د ...
دختر، پسر
فارسی آذرخاتون
بانوی آتش، آذر+ خاتون
دختر
فارسی آذردیس
مانند آتش
دختر، پسر
فارسی آذررخ
دارای چهره ای چون آتش
دختر، پسر
فارسی آذرسا
مانند آتش، به رنگ آتش، ( به مجاز ) زیبارو، ( آذر، سا ( پسوند شباهت ) )
دختر
فارسی آذرشب
فرشته نگهبان آتش که همواره در آتش است، ( تصحیف آذرشُست )، به معنی شسته در آتش، نام سمندر و پنبه کوه ...
دختر، پسر
فارسی آذرشست
( به ضم شین ) پاک منزه شده در آتش، پنبه کوهی
دختر، پسر
فارسی آذرفروز
روشن کننده آتش، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، نیز دلداده بهرام در داستان همای ...
دختر، پسر
فارسی آذرفروغ
درخشنده و زیبا، شراره ی آتش، پرتو و روشنایی آتش
دختر
فارسی آذرفزا
آذرافزا، آتش افروز، وسیله ای سفالین که جهت شعله ور کردن آتش از آن استفاده می شود
دختر، پسر
فارسی آذرگل
گلی سرخ رنگ شبیه شقایق، نام گلی سرخ رنگ که پُرپَر است و به آن گل آتشین می گویند
دختر
فارسی
گل آذرگون
گلی است از دسته شقایق ها که رنگش زرد است و میانش مشکی است، به رنگ آتش، ( در گیاهی ) نام گلی از انوا ...
دختر
فارسی
گل آذرماه
دختری که مانند ماه زیباست و مانند آتش درخشنده، ماه آذر، ماه نهم از سال شمسی
دختر
فارسی
کهکشانی آذرمه
آذرماه، رئیس و بزرگ آتشها، ( = آذرماه )، ماه آذر، ماه نهم از سال شمسی
دختر
فارسی آذرمهر
مرکب از آذر+ مهر، محبت خورشید، مهربانی خورشید، نام یکی از موبدان ساسانی و همچنین یکی از هفت آتشکده ...
دختر، پسر
فارسی آذرمیدخت
پادشاه ساسانی و دختر خسروپرویز
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آذرمینا
لعلگون، سرخ رنگ، آب آتش گون که در مینا ریزند، کنایه از شراب است
دختر
فارسی آذرنگ
روشن و نورانی، آتش، آتش رنگ، نورانی، تابناک، آذرگون، روشن
دختر، پسر
فارسی آذرهمایون
ترکیب دو اسم آذر و همایون ( آتش و خجسته )، نام زنی از نسل سام و نریمان که در آتشکده سفاهان خدمت می ...
دختر
فارسی آذرک
آذرِ محبوب و دوست داشتنی، مصغر آذر، ( اَعلام ) نام دختر یزدگرد سوم ساسانی، [حرف «ک» در آذرک می توان ...
دختر
فارسی آذریاس
زیبا رو و معطر، یاس آتشین، یاس به رنگ آتش، صمغ سداب کوهی
دختر
فارسی آذرین
آتشین، گرم و سوزان، منسوب به آذر، ( در گیاهی ) نوعی گل بابونه که نام عامیانه آن بابونه ی گاوچشم است ...
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن، گل آذریون
گل همیشه بهار، به رنگ آتش، معرب آذرگون، گل آفتابگردان
دختر
فارسی
گل آذین گل
زینت گل، زیورگل، کنایه از زیبایی بسیار زیاد
دختر
فارسی
گل آرادخت
دختر آراینده، ( آرا، دخت = دختر ) دختر آراینده و مشاطه گر، دختر آرایشگر
دختر
فارسی آراستی
بنا به روایات نام عموی زرتشت
دختر، پسر
فارسی آراگل
زیبا کننده گلها، آراینده گلها
دختر
فارسی
گل آرام چهر
آن که چهره اش نشانگر آرامش است، ( آرام، چهر= چهره، نژاد )، از نژاد و گوهر آرام
دختر
فارسی آرای
زیور بستن، زینت دادن، ( = آراستن )، آرایش کردن، ( در قدیم ) آماده کردن، مهیا کردن، ( در قدیم ) بیان ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آرایه
آرایش زیبایی، آرایش، ( در ادبیات ) صنعت بدیعی، صنعت، صناعت، ( در ریاضی ) مجموعه ای که عناصر آن با ن ...
دختر
فارسی ارناز
از نامهای باستانی
دختر
فارسی اروشه
سفید، روشن، اروشا، به فتح الف، دختری با روی سپید
دختر
فارسی آرونا
منسوب به آرون، صفت نیک، فضیلت، خصلت پسندیده، خوی خوش، ( آرون، ا ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی ارونا
شاد و شادمان، ( ارون = شادمان، سرمست، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به ارون، ( به مجاز ) شاد و شادمان و ...
دختر
فارسی، عربی آرویشه
نام روستایی در نزدیکی بیرجند
دختر
فارسی آرکیا
شاه آریایی
دختر
فارسی ارکیا
آریایی بزرگ، ( در زند و پازند ) جوی آب، ( هزاوش/arkyā/ و /ārkiā/ در پهلوی yôy = جوی ) اما به نظر می ...
دختر
فارسی آریاچهر
آریا نژاد، ( آریا، چهر = نژاد، تبار، گوهر، اصل )، دارای اصل و نژاد آریایی
دختر
فارسی آریادخت
دختر آریایی، دختر ایرانی، ( آریا، دخت = دختر )، دختر آریایی نژاد، ( اَعلام ) آریادخت «آرتوسونا» از ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آریانوش
شادکننده و خوشحال کننده آریاییان، ( آریا، نوش = جاوید ) آریایی جاویدان، ( آریا + نوش = جاوید ) آریا ...
پسر، دختر
فارسی اریاک
آریایی، ( اری = آری = آریا، ک ( پسوند ) )
دختر
فارسی آریژه
نام شهری در زمان اسکندر
دختر
فارسی آریشیدا
بانوی درخشان آریایی، آرشیدا، بانوی آراسته و درخشان، مرکب از آری مخفف آریایی + شیدبه معنای نور و روش ...
دختر
فارسی احساس
عاطفه، ذوق
دختر
فارسی آسمان هور
خورشید آسمان، کنایه از فردی که زیباییش نظیر ندارد
دختر
فارسی آسمانه
آسمان، سما ( ء )، عرش، ( در قدیم ) سقفِ خانه، عمارت و مانند آنها
دختر
فارسی آسودا
راحت و آرام، آسوده
دختر
فارسی آسیمه
مضطرب، گیج، حیران
دختر
فارسی آشا
پاکی و راستی
دختر
فارسی اشتار
الهه عشق و برکت
دختر
فارسی، آشوری اشلی
نام کوهی در مازندران
دختر
فارسی آبناز
نام زنی در منظومه ویس و رامین، کنایه از لطافت پوست، مایه فخر آب
دختر
فارسی ابناس
خواهر حضرت یعقوب و عمه حضرت یوسف، همچنین نام قریه ای در مصر
دختر
فارسی آبنوش
نوشنده آب، دوستدار روشنایی، آب گوارا، نام زنی در منظومه ویس و رامین
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آزادچهر
دارای چهره آزادگان، ( آزاد، چهر = اصل، نژاد )، آزاد چهره، دارنده ی نژاد و گوهر آزاد، دارای چهره ی آ ...
دختر، پسر
پهلوی، فارسی آزاددخت
دختر آزاده و نجیب و اصیل، ( آزاد، دخت = دختر )، دختر شاد و سرافراز، ( آزاد + دخت = دختر )، دختر آزا ...
دختر
فارسی