اسم دختر فارسی - صفحه 16
در گویش مازندران شکوفه انار
دختر
فارسی تهمین دخت
دختر پهلوان، دختری که قادر و توانا باشد
دختر
فارسی توان دخت
ترکیب دو اسم توان و دخت ( نیرو و دختر )، ( توان، دخت = دختر )، دختری که نیرومند و توانا باشد
دختر
فارسی توحیدا
توحید، الف اسم ساز ) منسوب به توحید، ← توحید، و
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی تک بانو
بانوی یگانه
دختر
فارسی تی تی سا
تیتی ( شکوفه ) + سا ( مانند )، مانند شکوفه، کنایه از زیبایی و طراوت
دختر
گیلکی، فارسی توتک
طوطی، نی لبک
دختر
فارسی توفان
جریان هوای بسیار شدید، تندباد، ( به مجاز ) غوغا، هیاهو، ( = طوفان )، جریان هوایی بسیار شدید معمولاَ ...
پسر، دختر
فارسی، آرامی
طبیعت توکا
پرنده ای از خانواده ی گنجشک با منقاری باریک و تنی رنگارنگ، پرنده ای از خانواده گنجشک با منقاری باری ...
دختر
فارسی، مازندرانی
پرنده، طبیعت تیراژه
تیراژی، رنگین کمان، قوس و قزح، طوق بهار، قوس قزح
دختر
فارسی
طبیعت ثناگو
ستایشگر، مداح
دختر
فارسی جانانه
معشوق، محبوب، درست و حسابی، سخت و کامل، ( در تصوف ) ( به مجاز ) خداوند
دختر
فارسی جاودانه
پاینده، پایدار، همیشگی، ابدی، ( قید ) تا همیشه، ( = جاویدان )، جاویدان
دختر
فارسی جوهر
گوهر
دختر
فارسی جیحون
رود، دریا، آمودریا، رود بزرگ، نام رودی در آسیای میانه، ( عربی )، نام رودخانه ای در آسیای میانه
پسر، دختر
عربی، فارسی
طبیعت چاره
علاج، درمان، تدبیر
دختر
فارسی چامه
شعر، غزل، سرود، نغمه، شعری که با آواز خوانده میشد، شعری که با آواز خوانده می شود
دختر
فارسی چرمه
اسب به ویژه اسب سفیدرنگ
دختر
فارسی چشمه
محل خارج شدن طبیعی آب از زمین، ( مجاز ) نمونه، سوراخ ریز، منبع، مبدٲ و اصل چیزی، ( در علوم زمین ) م ...
دختر
فارسی
طبیعت چلچله
پرستو
دختر
فارسی
پرنده چلیپا
صلیب، کنایه از زلف معشوق است
دختر
فارسی چمان
ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود، خرامان، خرامنده، پیاله شراب، پیمانه باده، آن که می خرامد و با ...
دختر
فارسی چمانه
ظرفی که در آن شراب می خورند، پیاله، ساغر، جام، ( در قدیم ) پیاله ی شراب، پیاله شراب
دختر
فارسی چمن آرا
زینت دهنده باغ، باغبان، آنچه موجب زیبایی و آراستگی باغ و بوستان است
دختر
فارسی مهر فروز
ترکیب دو اسم مهر و فروز ( خورشید و تابش )، ( = مهرافروز )، ( مهرافروز
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مهر فروغ
ترکیب دو اسم مهر و فروغ ( خورشید و روشنی )، با فروغی چون مهر، ( به مجاز ) زیبا و تابناک
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، کهکشانی مهوا
ماه شب چهارده
دختر
فارسی
کهکشانی مهوار
ماه زیبارو
دختر
فارسی
کهکشانی مهوأن
مهبان، نگهبان ماه، مجازا زیبا و مهتاب رو، ( = مَهبان )، ) مَهبان
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی میلاوه
شاگردانه، انعام، نوید، مژدگانی، بشارت
دختر
فارسی نرگس خاتون
ترکیب دو اسم نرگس و خاتون ( نوعی گل خوشبو و لقب زنان اشرافی )
دختر
فارسی
گل نقشینه
منسوب به نقش، اشیای گران بها
دختر
فارسی، عربی نیک رو
خوش رو، زیبارو، خندان
دختر
فارسی نیکو چهر
زیباروی، زیبارخ، ( = نیک چهر )
دختر
فارسی تی تی گل
گیلکی مرکب از تی تی ( شکوفه ) + گل
دختر
گیلکی، فارسی تی تی نار
گیلکی شکوفه انار
دختر
گیلکی، فارسی تیارام
چشم آرام
دختر
لری، فارسی تیاما
ماه چشمان
دختر
لری، فارسی تیامهر
دختری که چشمانی با محبت دارد
دختر
لری، فارسی تیدآ
تیدا، دختر خورشید، زاییده خورشید، دهتر زیبارو، مرکب از تی به معنای خورشید و دا به معنای زاییده
دختر
فارسی تیساگل
گل خالص، گل ناب، [تیسا ( در طبری ) خالی، گل] ( به مجاز ) گلِ خالص، [تیسا ( در طبری ) خالی + گل] ( ب ...
دختر
مازندرانی، فارسی
طبیعت، گل تیساناز
مرکب از تیسا ( خالص )، ناز ( زیبا )، در گویش مازندران مرکب از تیسا ( خالص ) + ناز ( زیبا )
دختر
فارسی تیوانا
تیوان، توانا، الف نسبت ساز )، منسوب تیوان، ← تیوان
دختر
فارسی جان آرا
زینت دهندۀ جهان، ( مجاز ) زیبا، آرایندۀ جهان، نظم دهنده به جهان، آراینده ی جان و روح، زینت جان
دختر
فارسی جان آرام
آرام کننده جان، باعث آرامش
دختر
فارسی جانبانو
بانویی که چون جان عزیز است
دختر
فارسی جانتاب
فروغ بخش جان، ( مجاز ) جان افروز، ن، ک
دختر
فارسی جاندخت
محبوبه، معشوقه، دختری که چون جان عزیز است
دختر
فارسی جانسو
آب حیات دهنده و زندگی بخش
دختر
ترکی، فارسی جمدخت
دختر پادشاه بزرگ، جم ( پادشاه بزرگ ) + دخت ( دختر )
دختر
فارسی جهان آذر
مرکب از جهان ( عالم، گیتی ) + آذر ( آتش )
دختر
فارسی جهان آسا
موجب آسایش و آرامش مردم جهان
دختر
فارسی جهان آوا
مرکب از جهان ( عالم، گیتی ) + آوا ( صدا، بانگ )
دختر
فارسی جهان بانو
بانوی جهانیان
دختر
فارسی جهان ماه
آن که در جهان چون ماه می درخشد، زیبا
دختر
فارسی
کهکشانی جهان مهر
آن که در جهان چون خورشید می درخشد، زیبا
دختر، پسر
فارسی جهانرخ
مرکب از جهان ( عالم، گیتی )، رخ ( چهره، صورت )، گیتی ) + رخ ( چهره
دختر
فارسی چمن رخ
چمن چهر، خوش سیما، ( = چمن چهر )
دختر
فارسی
طبیعت چهراب
دارای چهره ای روشن و لطیف چون آب
دختر
فارسی چهرآذر
آذرچهر، دارای چهره ای چون آتش، ( = آذرچهر )
دختر، پسر
فارسی چهرآرا
آراینده چهره
دختر
فارسی چهرآزاد
نام جد اسپهبد بختیار پسر پادشاه فیروز ساسانی
دختر، پسر
فارسی چهرافروز
روشن کننده صورت، مرکب از چهر ( صورت ) + افروز ( افروزنده، روشن کننده )
دختر
فارسی چهرفروز
چهر افروز
دختر
فارسی چهرمینو
آن که چهره ای زیبا چون بهشت دارد
دختر
فارسی چهره آسا
اصیل، آزاده، ( چهره، آسا ( پسوند شباهت ) )
دختر
فارسی چهره گل
آن که چهره ای زیبا چون گل دارد
دختر
فارسی خاتون
لقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزید، به صورت پسوند همراه بع ...
دختر
فارسی خارا
نوعی سنگ آذرین، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
دختر
فارسی
طبیعت، هنری خارک
نوعی خرمای زرد و خشک
دختر
فارسی خرمن
توده غله درو شده، توده و مقدار انبوه از هر چیز
دختر
فارسی خزان
پاییز، نام سومین فصل سال، پس از تابستان و پیش از زمستان
دختر
فارسی
طبیعت خوش لقا
خوش ( فارسی ) + لقا ( عربی ) خوش صورت، زیبا
دختر
فارسی، عربی خوشاب
روشن و شفاف، درخشان، کمپوت، آبدار و تازه، ( به مجاز )، میوه ای که با محلول آب و شکر می پزند، آبدار ...
دختر
فارسی خوشدل
راضی، خشنود، خوشحال، درحال شادمانی، پاک نیت، ( به مجاز )، راضی و خشنود، شاد، ( در قدیم ) امیدوار، د ...
دختر
فارسی خوشرو
خوش صورت، خوشگل، ( مجاز ) خندان، خنده رو، ( مجاز ) مهربان، ( به مجاز )، دارای چهره ی متبسم و مهربان ...
دختر
فارسی چیدامه
مانند مادرم
دختر
فارسی حریرگل
گلِ ابریشم، ( مجاز ) زیبا و لطیف
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، گل حورآسا
حور ( عربی ) + آسا ( فارسی ) آن که چون حور زیباست
دختر
فارسی، عربی حوراسا
چونان زن زیباروی بهشتی
دختر
فارسی، عربی حورآفرین
حور ( عربی ) + آفرین ( فارسی ) مرکب از حور ( زن زیبای بهشتی ) + آفرین ( آفریننده )
دختر
عربی، فارسی حوراماه
زن زیبای بهشتی
دختر
فارسی، عربی حوراوش
مانند زنان زیباروی بهشتی، چونان زن زیبا روی بهشتی
دختر
فارسی، عربی حورجهان
آن که چهره ای زیبا چون حور دارد، حور ( عربی ) + چهر ( فارسی ) آن که چهره ای زیبا چون حور دارد
دختر
فارسی، عربی حوررخ
آن که چهره ای زیبا چون حور دارد، حور ( عربی ) + رخ ( فارسی ) آن که چهره ای زیبا چون حور دارد
دختر
فارسی، عربی حورزاد
زاده حور، زیبا، حور ( عربی ) + زاد ( فارسی ) زاده حور
دختر
فارسی، عربی حورسا
همانند فرشته، زیبارو
دختر
فارسی، عربی حورسان
زن زیبای بهشتی
دختر
فارسی حورناز
زن زیبای بهشتیِ دارای ناز و غمزه و کرشمه
دختر
فارسی، عربی حوری بانو
حور ( عربی ) + ی ( فارسی ) + بانو ( فارسی ) زن زیبای بهشتی
دختر
عربی، فارسی حوری دخت
حور ( عربی ) + ی ( فارسی ) + دخت ( فارسی ) مرکب از حوری ( زن زیبای بهشتی ) + دخت ( دختر )
دختر
عربی، فارسی حوری رخ
حور ( عربی ) + ی ( فارسی ) + رخ ( فارسی ) آن که چهره ای زیبا چون حوری دارد
دختر
عربی، فارسی حوری زاد
حور ( عربی ) + ی ( فارسی ) + زاد ( فارسی ) زاده حوری، زیبا
دختر
عربی، فارسی حوری لقا
حور ( عربی ) + ی ( فارسی ) + لقا ( عربی )، آن که چون حوری زیباست، نام قهرمان کتاب عاشقانه و غنایی ح ...
دختر
عربی، فارسی حوریسا
همانند حوری و پری، زیبارو، ( حوری = حور، زن زیبا، سا ( پسوند شباهت ) )، شبیه و مانند حوری
دختر
فارسی، عربی خانم گل
خانمی که از زیبایی و لطافت چون گل است، خانم ( ترکی ) + گل ( فارسی ) خانمی که از زیبایی و لطافت چون ...
دختر
ترکی، فارسی
گل خدا نظر
کسی که نظرکرده خداست
دختر
فارسی، عربی خرم بانو
بانوی شاد و خوشحال
دختر
فارسی خرم گل
آن که چون گل خرم و با طراوت است
دختر
فارسی خرمچهر
آن که چهره ای شاداب و با طراوت دارد
دختر
فارسی