اسم دختر فارسی - صفحه 13

آفریده با شکوه، نام مادر فرود

روشنایی، روشنی

بانوی سپیدی

مانند برگ گل

دختر جوان، ظریف، ( برنا، دخت = دختر )، خوب و نیک

دختر پاکیزه و پاکدامن، ( بَری = پاکیزه، مبرا، دخت = دختر )، دختر پاکیزه و پاکدامن و مبرا از گناه

کافی، کامل، خشنود، شایسته

بلقیس

منسوب به بلور، ( بلور، ان ( پسوند نسبت ) )

دختر بی همتای من

بهترین ستایش

بهترین بانو، به ( فارسی ) + خاتون ( سغدی ) بهترین بانو

بهترین ستایش کننده

ترکیب دو اسم بهار و زهرا ( فصل اول سال خورشیدی و روشن تر )، از نام های مرکب، ه بهار و زهرا

ترکیب دو اسم بهار و فاطمه ( فصل اول سال خورشیدی و رانده شده از آتش )، از نام های مرکب، ه بهار و فاط ...

آفریننده بهار

آرام بهتر، آرامش بهتر، ( بِه = بهتر، آرام )، ( به مجاز ) ویژگی دختری که وجودش موجب آرامش است

دختر زیبا رو، دختر بهار، ( بهار، دخت = دختر )، اسم مرکب ( بهار + دخت ) ( به مجاز ) دختر زیبا رو

آن که چهره ای زیبا و شاداب چون بهار دارد

مانند بهار، شبیه به بهار، ( بهار، سا ( پسوند شباهت ) )، ( به مجاز ) زیبا و لطیف

موجب فخر و نازش بهار

منسوب به بهار، بهاری، ( بهار، ین ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیبا و با طراوت

دختر خوب و نیک، ( بهان، دخت = دختر )

زیبا و قشنگ، خوش سیما

مرکب از بهر ( سود، فایده )، انه ( پسوند نسبت )، فایده ) + انه ( پسوند نسبت )

بهرخ، ( = بهرخ )

بهترین نور و روشنایی

دختری که در بهمن به دنطا آمده، دختر بهمن

مهربان ترین فرد، دختر مهربان، مرکب از به و نواز که بترتیب به معنی بهترین و اسم فاعلی مرخم نوازنده ب ...

بهترین نور

مرکب از به ( بهتر، خوبتر )، کامه ( آرزو )، خوبتر ) + کامه ( آرزو )

دختر نیک و خوب، ( بهی، دخت = دختر )

مرکب از بهین ( بهترین ) + بانو

بهترین و برگزیده ترین دختر، ( بهین، دخت = دختر )، مرکب از بهین ( بهترین ) + دخت ( دختر )

بوستان، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بوستان

بی بی ( ترکی ) + ماه ( فارسی )، بی بی عنوانی احترام آمیز برای زنان سالخورده

بی بی ( ترکی ) + ناز ( فارسی )، بی بی عنوانی احترام آمیز برای زنان سالخورده

دختر بی مانند، دختر بی همتا و یکتا، ( بیتا، دخت = دختر )

دختر بابصیرت، ( بینا، دخت = دختر )

نعنای دشتی با گل آذینی مانند سنبل در بخش خراسان

پارامیس، نام دختر بردیا ونوه کوروش پادشاه هخامنشی، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومی ...

پردیس

ترکیب دو اسم پارسا و دخت ( پاکدامن و دختر )، ( پارسا، دخت = دختر )، دختر پاکدامن و پارسا

نام قله ای در نزدیکی پل دختر

نام همسر آریاسب از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی

پادینا، گل پونه

کسی که قدمش نیک است، خوش قدم

آفریننده پاک

پاکیزه رو، زیبا رو

زیبارو، صورت زیبا، ( فارسی ـ عربی ) دارای چهره ی پاک و نورانی

خورشید درخشان که در پس ابر نهان باشد

درخشش پاک و بی غبار

دختر پاک و عفیف

بی اندوه و بی مسئولیت

زیبا و قشنگ به تمام و کمال، ( پاک = کاملاً، یک سره، به کلی، ناز = زیبا و قشنگ )، کاملاً و یک سره زی ...

پاک نوشنده، گوارا

هنگام پاییز، ( مجاز ) زیبا و قشنگ، موسم پاییز

دختر نیکو و خوب

اسم دختر یکی از پادشاهان ماد بوده

منسوب به پَرسیان، ( مجاز ) زیبا و لطیف، ( پَرسیان = پرشیان، گیاه پر سیاوشان، ا ( پسوند نسبت ) )

مملو از شادی و خنده، نام خواهر داریوش دوم پادشاه هخامنشی

سرزمین پارس ها، نام قدیم ایران

پرگشاینده، پرواز کننده

لطیف چون پر

دارای چهره ای چون پرن، ( مجاز ) زیبا رو

دختری که مثل پرن زیبا و لطیف است، ( به مجاز ) زیبارو، ( پَرَن، دخت = دختر )، ( پَرَن + دخت = دختر ) ...

پرندخت

پرندیس

پرنیان، حریر چینی منقش

مانند پر

صاحب رخساری مانند پروین، ( مجاز ) زیبارو

پری ( موجودی بسیار زیبا ) + تاج، سرآمد پریان

نام زنی در ویس و رامین

پری کوچک

ترکیب دو اسم پری و شاد ( فرشته و خوشحال )، ( = پری شاد )، ( پری شاد، پری شاه، شاه پری ها

پری مانند، زیباروی، زیبا چون پری، شبیه به فرشته

دختر زیبا و با وقار، دختری که مانند پریان زیباست، شکوهی به سان شأن و شوکت پری، دختری که مانند پریان ...

ویژگی کسی که شهرت و آوازه او در زیبایی چون پری است، ( پَری، نام = شهرت و آوازه )، ( به مجاز ) زیبار ...

پادشاه پریان

مه صبحگاهی

سحرگاهان

گیسو

شبیه به پوران، ( مجاز ) زیبارو، سرخ و گلگون

ترکیب دو اسم پوران و مهر ( سرخ و خورشید )، خورشید سرخ گون، ( به مجاز ) زیبارو

آرام

ابریشم، صورت کهنه ی پرند به معنی ابریشم، ن، ک، پرند

مزین، مرتب، زدوده، آماده، ( صفت مفعولی از پیراستن )، ویژگی آنچه از طریق کم کردن یا از بین بردن زوای ...

شاد، شادان، خوش دل

زیبا، خوب روی، خوش صورت، دارای چهره ی زیبا و قشنگ

( مجاز ) زیبارو، نوعی از درخت که در هندوستان شایع است، درختِ گل، ( در گیاهی ) نوعی درخت که در سرزمی ...

درسا، مانند مروارید، ( عربی ـ فارسی ) ( در= مروارید، لؤلؤ، سان ( پسوند شباهت ) )، ( = درسا )، ← درسا

آنکه دلی پاک دارد، قلب صاف، ضمیر تابناک و دور از آلودگی، ( به مجاز ) عاری از صفت های ناپسند، صادق و ...

شاهد، حاضر، کسی که در راه خدا کشته شود، ( شهید، الف اسم ساز )، ( در عرفان ) آن که در پرتو تجلیات مع ...

منسوب به شکور، بسیار شکر کننده، ( شکور، ا ( پسوند یا اسم ساز ) )

گلِ پاکیزه و روشن و درخشان، ( مجاز ) زیباروی با طراوت و پاکیزه، مبرا از گناه، [گل، پاک = پاکیزه، رو ...

منسوب به گلنار، به رنگ گلنار، سرخ

گلین، به رنگ گل سرخ، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به گلین، و

منسوب به مرمر، ساخته شده از مرمر یا از جنس مرمر، به رنگ مرمر، ( مرمر، ی ( پسوند نسبت ) )، ساخته شده ...