اسم دختر فارسی - صفحه 21

ستاره سهیل، تاج

مرکب از پری + جان ( واژه محبت آمیز در خطاب به اشخاص، به معنی عزیز )

دارنده ی پَر، ( مجاز ) پریوار، زیبا و لطیف، ( پَر، یار ( پسوند دارندگی ) )

پری کوچک

میوه ای کوچک و بیضی شکل که مغز آن خوراکی است، در شعر، دهان معشوق

نام نوعی گیاه

حرکت و فعالیت، پی گیر، در جستجوی چیزی، ( اسم مصدر از پوییدن )، پی گیری و فعالیت مستمر و جدی در بدست ...

نام نوعی گیاه، گیاهی زینتی که ساقه ای بالا رونده دارد

رودی در امریکا

دختر فرخنده و شاد، مرکب از پیروز ( فاتح یا فرخنده یا خوشحال ) + دخت ( دختر )، نام دختر فیروز پسر قب ...

ملکه، شاهزاده خانم

آن که چون تاجی در رأس گلها است، زیبا

آن که چون تاجی بر سر ماه است، بسیار زیبا

منسوب به تاج

تورنگ، تذرو، قرقاول، ( = تورنگ، قرقاول ) پرندهای از خانوادهی ماکیان با سری که کاکل گوشتی دارد، دم د ...

گیاهی درختچه ای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده دارد

نام نوعی درخت که در مناطق مرطوب می روید، ( مازندرانی ) ( = توسا ) درختی بلند و جنگلی، توسه، توسا، د ...

نام فرشته ای است که بر ستوران موکل است و تدبیر و مصالحی در روزهای تیر به او تعلق دارد

تنها، ( به مجاز ) یکتا و یگانه، ( طبری )، خالی، واحد، در گویش مازندران خالص

آنچه در خواب دیده می شود، رؤیا

پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در ...

نوعی گل زینتی، یاسمین، یاسمن، گلی زینتی با گلهای درشت و معطر به رنگهای سفید، زرد، و قرمز

بچه سال

خوب، نیکو، زیبارو، شایسته، ( عربی ـ فارسی ) [جمیل= زیبا، ا ( پسوند نسبت ) ]، منسوب به جمیل

خاتون جهانیان، بانوی جهانیان، شاعره ایرانی در قرن هشتم

روشنایی دهنده به جهان، روشن کننده عالم

جمع چشم، ( مجاز ) عزیز و گرامی، دو چشم

خوش سیما، زیبا، ( مجاز ) زن گندمگون و سبزه را گویند، آن که چهره ای زیبا چون باغ و بوستان دارد

نام رودی و دهی در حوالی شهرکرد

نام شخصی در کتیبه کعبه زرتشت، نام شخصی در کتیبه کعبه زرتشت که از ولازمان اردشیر بابکان پادشاه ساسان ...

چلچراغ

الهه مهتاب، نژاد

بانوی کوچک، نام روستایی در نزدیکی شیراز، خاتون ( بانو ) + ک

خارا

آسایش دهنده خاطر، خاطر ( عربی ) + آسا ( فارسی ) آسایش دهنده خاطر

آن که چهره ای فرخنده و مبارک دارد، ( مجاز ) زیبارو، خجسته ( فارسی ) + لقا ( عربی ) خوش سیما، خوشرو

خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران ‏خسروپرویز پادشاه ساسانی

آن که چون بهار خرم و با طراوت است، نام دختر فتحعلی شاه قاجار

خوب ها، زیبارویان، پسندیده ها، منسوب به خوب

آن که چهره اش چون خورشید می درخشد

آن که شکوه و جلالی چون خورشید دارد

نام همسر اردشیر ساسانی و مادر خشایار شاه دوم، نام همسر اردشیر پادشاه هخامنشی

مانند مروارید، همتای دُر، در ( عربی ) + تا ( فارسی ) مانند در

درخشان و روشن

مروارید گلها، در ( عربی ) + گل ( فارسی ) مروارید گلها

دُروار، ( مجاز ) روشن و درخشان، ( دری = مانند در، درخشان، روشن، انه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به در و ...

گوارا، مطلوب، پسندیده، کسی یا چیزی که دل را برانگیزد و انسان را به نشاط و طرب بیاورد، ( به مجاز ) م ...

پرورش دهنده دل، بسیار مطبوع

ای دل

عروس دل

زیبا، جذاب، معشوق، محبوب، نام نوعی عتیق که دارای دانه های ریز براق است

( مجاز ) مایه شادی دل، زیبا، پسندیده و گرامی، موجب شادی دل، زیبا و پسندیده

منسوب به دل

مشهور، نامدار، معروف

گلی سفید و کوچک و خوش بو که از آن عطر می گیرند، نوعی انگور با دانه های ریز، [قدیمی] خمر، شراب، ( عر ...

نام یک گیاه دارویی، گیاهی علفی از خانواده شاهدانه که معطر، تلخ، و دارویی است

رمزآلود، رازآلود، رازدار، ( اَعلام ) نام چند روستا در شهرستانهای رزن، ساوه و ارومیه

ترکیب دو اسم رام و بهشت ( مأنوس و فردوس )، آرام بهشت، ( اعلام ) رام بهشت دختر یکی از شهربان های باز ...

نام روستایی در نزدیکی سبزوار

مراد، مقصود، یاقوت

روشن کننده چهره، شادی آور

درخشان، ( = درخشان )

شاخه تازه ای که از بیخ درخت در آید، زاده ی درخت مو، شاخه ی تازه ای که از بیخ درخت بر آید، رشتاک، [ا ...

محبوب، معشوق

خوشبخت، خوش اقبال، ( اعلام ) نام دهی در شهرستان صومعه سرا

آن که موهایی به رنگ طلا دارد، نام زنی در منظومه ویس و رامین

ستاره های آسمان

آراسته شده با زر

زیب ( فارسی ) + نسا ( عربی )، بهترین زنان، زیباترین زنان، نام دختر پادشاه هند که به ادبیات فارسی و ...

آن که چهره ای زیبا دارد، زیبا

آن که چهره ای زیبا دارد، زیبا

دریای جاوه، جاوه نام قسمتی از اقیانوس هند میان جزیره جاوه و سوماترا و برنئو

عمق، ژرفا

نام ندیمه پروشات همسر داریوش پادشاه هخامنشی

بشارت و مژده، مژده، بشارت

محبوب و دوست داشتنی، ( به مجاز )

خالص، پاک، منزه، بانوی بی ریا، دختر پاکدامن

نام روستایی در نزدیکی مشهد

پاک و خالص

ساز کوچک

نام روستایی در نزدیکی زنجان

دختر خوش سخن، بانویی که شیرین حرف می زند

نام روستایی در نزدیکی کرمان

مثلِ سایه، مانندِ سایه

سایه ماه

در گویش مازندران سایه

کبوتر

سبزه ای که در فصل بهار می روید، بهار سبز و خرم

پاک و منزه، [سبوح = پاک و منزه، ا ( پسوند نسبت ) ]، منسوب به سبوح

زن چوپانی که که کورش کبیر به او سپرده شده بود که او را بکشد، نام همسر چوپانی که کوروش را به او سپرد ...

دختر سفید روی، دختر سفید چهره، ( سپید، دخت = دختر )، ( به مجاز ) زیباروی

گل سپید