اسم دختر فارسی - صفحه 20
آبی که به طور طبیعی از بلندی به پستی فرو می ریزد
دختر
فارسی
طبیعت آبشن
صورت دیگر آویشن، گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخه های فراوان و گلهای سفید یا صورتی
دختر
فارسی آبگون
به رنگ آب، آبی، گل نیلوفر
دختر
فارسی آبگین
دارای طبیعت آب، آینه، آیینه، شیشه
دختر، پسر
فارسی ابناس
خواهر حضرت یعقوب و عمه حضرت یوسف، همچنین نام قریه ای در مصر
دختر
فارسی آبنوش
نوشنده آب، دوستدار روشنایی، آب گوارا، نام زنی در منظومه ویس و رامین
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آبین
به رنگ آب، همانند آب
دختر
فارسی آپام
نام همسر داریوش اول پادشاه هخامنشی، ( اَعلام ) نام دختر اردشیر دوم و زن فرناباذ والی ایالت هلّس پون ...
دختر
فارسی، اوستایی
تاریخی و کهن آتری
آترا، آتشین، آذرین، ( = آترا )
دختر
فارسی آتسا
زبر دست، آتوسا
دختر
فارسی آتشی
فروزان، گیرا، نام نوعی گل، همچنین نورانی، مؤثر، به رنگ آتش، سرخ
دختر
فارسی
گل ونوسا
منسوب به ونوس، زهره، ( ونوس، ا ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی، فرانسوی کاشانه
آشیانه ی جانوران، لانه، خانه، خانه ی کوچک و محقر، رواق
دختر
فارسی کرانه
ساحل، کنار، سو، جهت، کران
دختر
فارسی کرشمه
ناز، عشوه، غمزه
دختر
فارسی
هنری کشور
سرزمینی دارای مرزهای مشخص
دختر
فارسی کلاله
بالاترین بخش مادگی گل، ( به مجاز ) زلف، کاکل به ویژه زلف تاب دار و مجعد، ( در گیاهی ) بالاترین بخش ...
دختر
فارسی
طبیعت کمانه
منسوب به کمان
دختر
فارسی
هنری کهربا
نام صمغی سخت شده و زرد رنگ که خاصیت جذب کنندگی دارد، ( = کاه ربا )، ( در علوم زمین ) صمغی سخت شده، ...
دختر
فارسی
طبیعت کهکشان
مجموعه ای شامل میلیون ها ستاره که به دور یک محور می چرخند
دختر
فارسی
کهکشانی کوشک
نام دختر ایرج پسر فریدون پادشاه پیشدادی، قصر، کاخ
دختر
فارسی
تاریخی و کهن یاد
خاطره، حافظه، یادآوری، ( درقدیم ) بر زبان آوردن نام خدا، ذکر، ( در قدیم ) بر زبان یا به قلم آوردن ن ...
دختر
فارسی یاری
کمک، همراهی
دختر
فارسی یسنی
نگارش اشتباه کلمه یسنا، و یسنا به معنی حمد و ستایش خداوند و نام یکی از بخش های اوستا است
دختر
فارسی آذربو
نام نوعی گیاه، ( = آذربویه ) ( در گیاهی ) گیاهی است خودرو از تیره اسفناج که برگهای ریز و بهم فشرده ...
دختر
فارسی آذربویه
بوته ای از تیره اسفناج با گلهای تکی زرد رنگ که در نواحی کویری و کناره های آبهای شور می روید
دختر
فارسی آذرشب
فرشته نگهبان آتش که همواره در آتش است، ( تصحیف آذرشُست )، به معنی شسته در آتش، نام سمندر و پنبه کوه ...
دختر، پسر
فارسی آذرشست
( به ضم شین ) پاک منزه شده در آتش، پنبه کوهی
دختر، پسر
فارسی آذرفروز
روشن کننده آتش، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، نیز دلداده بهرام در داستان همای ...
دختر، پسر
فارسی آذرگل
گلی سرخ رنگ شبیه شقایق، نام گلی سرخ رنگ که پُرپَر است و به آن گل آتشین می گویند
دختر
فارسی
گل آذرماه
دختری که مانند ماه زیباست و مانند آتش درخشنده، ماه آذر، ماه نهم از سال شمسی
دختر
فارسی
کهکشانی آذرمه
آذرماه، رئیس و بزرگ آتشها، ( = آذرماه )، ماه آذر، ماه نهم از سال شمسی
دختر
فارسی آذرنگ
روشن و نورانی، آتش، آتش رنگ، نورانی، تابناک، آذرگون، روشن
دختر، پسر
فارسی آذرهمایون
ترکیب دو اسم آذر و همایون ( آتش و خجسته )، نام زنی از نسل سام و نریمان که در آتشکده سفاهان خدمت می ...
دختر
فارسی آذریاس
زیبا رو و معطر، یاس آتشین، یاس به رنگ آتش، صمغ سداب کوهی
دختر
فارسی آرای
زیور بستن، زینت دادن، ( = آراستن )، آرایش کردن، ( در قدیم ) آماده کردن، مهیا کردن، ( در قدیم ) بیان ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آرتانا
آهنگ آرامش بخش، خوش آهنگ
دختر
فارسی آرتیستون
نام دختر کوروش پادشاه هخامنشی
دختر
فارسی
تاریخی و کهن اردی
مخفف اردیبهشت، نام ماه دوم سال شمسی، ( اَعلام ) ) فرشته ی مدَبِر کوه ها، ) ( در قدیم ) در فرهنگ ایر ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آردیسیا
نام نوعی گل
دختر
فارسی
گل ارزین
ارزشمند، ارجمند، دارای جاه و مقام، دارای حرمت و عزت و احترام، نگه دارنده ی راستی و درستی، ( منسوب ب ...
دختر، پسر
فارسی ارزینه
ارزنده، گرانبها
دختر
فارسی ارشامه
قدرت، آرشامه
دختر
فارسی آرمیس
روشن و پاک، هرمس، از خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایا
دختر
فارسی اروشه
سفید، روشن، اروشا، به فتح الف، دختری با روی سپید
دختر
فارسی آرونا
منسوب به آرون، صفت نیک، فضیلت، خصلت پسندیده، خوی خوش، ( آرون، ا ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی ارونا
شاد و شادمان، ( ارون = شادمان، سرمست، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به ارون، ( به مجاز ) شاد و شادمان و ...
دختر
فارسی، عربی ارینا
آرینا، آریایی نژاد، از نسل آریایی
دختر
کردی، فارسی آزادچهر
دارای چهره آزادگان، ( آزاد، چهر = اصل، نژاد )، آزاد چهره، دارنده ی نژاد و گوهر آزاد، دارای چهره ی آ ...
دختر، پسر
پهلوی، فارسی آزاده خوی
دارای خلق وخوی آزاد، بی تکلف، ساده، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سرو پادشاه یمن و همسر تور پسر فری ...
دختر
فارسی آسمانه
آسمان، سما ( ء )، عرش، ( در قدیم ) سقفِ خانه، عمارت و مانند آنها
دختر
فارسی اشتار
الهه عشق و برکت
دختر
فارسی، آشوری اشلی
نام کوهی در مازندران
دختر
فارسی اطلسی
منسوب به اطلس، از جنس اطلس، ( اطلس، ی ( پسوند نسبت ) )، م اطلس، ( در گیاهی ) گیاهی است زینتی از تیر ...
دختر
فارسی، یونانی آطوسا
آتوسا، نام دختر کورش کبیر، نام همسر داریوش هخامنشی، این نام در تورات به عنوان
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آق گل
گل سفید، آق ( ترکی ) + گل ( فارسی ) گل سفید
دختر
ترکی، فارسی
گل آلکا
در گویش سمنان نام امامزاده ای
دختر، پسر
فارسی آلیسا
ایرسا، رنگین کمان، به بوته سوسن کبود نیز بدان جهت که دارای گلهای زرد و سفید و کبود است ایرسا گویند
دختر
فارسی آناتا
نظیر و مانند مادر، ( آنا= مادر، تا= نظیر، مانند، لنگه )، لنگه ی مادر
دختر
ترکی، فارسی آنیا
بی نظیر، عشق مطلق
دختر
ترکی، کردی، فارسی، یونانی آنید
فرشته پاکی ها
دختر
فارسی آنیکا
فرد خوش صورت و زیبا
دختر
فارسی، عبری، لاتین، سانسکریت اوتانا
دارای اندام زیبا، نام یکی از یاران داریوش یکم پادشاه هخامنشی، ( در اعلام ) نام یکی از دوستان و یارا ...
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن اوران
در گویش سیستان
دختر
فارسی آون
آونگ، نام رشته ای که خوشه انگور و بعضی میوه ها را به آن می بندند، آویزان، آویخته
دختر
فارسی آویشه
آویشن، گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخه های فراوان و گلهای سفید یا صورتی
دختر
فارسی آیریس
سوسن خوش خبر
دختر
فارسی آیزا
زاده روشنی، زیبا صفت
دختر
فارسی آیشا
شاهزاده ماه
دختر
ترکی، فارسی ایشتار
نام یکی از الهه های آشوری
دختر
فارسی ایلسا
همانند ایل، ( ایل، سا ( پسوند شباهت ) ) همانند ایل، شبیه ایل
دختر
ترکی، فارسی آین
آیین، دین، طریقت، آذین، زینت، آرایش
دختر، پسر
فارسی بادام
میوه ای کوچک و کشیده با دو پوسته یکی نرم و سبز و دیگری سخت و چوبی
دختر
فارسی بادامک
بادام کوچک، نوعی درخت بادام
دختر
فارسی بارانا
ای باران
دختر
فارسی بارلی
میوه دار، سودمند، بار ( فارسی ) + لی ( ترکی ) میوه دار
دختر
ترکی، فارسی بالیده
رشد و نمو کرده
دختر
فارسی بامین
صورت دیگری از بامی، ( = بامی )، بامی، لقب شهر بلخ و نام جایی در هرات افغانستان بامی، نام روستایی در ...
دختر
فارسی باوند
نام پسر شاپور اسپهبد طبرستان، ( اَعلام ) ) نام پسر شاپور اسپهبد طبرستان که نسبت خود را به کیوس براد ...
پسر، دختر
فارسی، کردی بخت آفرید
آفریده بخت و اقبال
دختر
فارسی بدخشان
یعنی سرزمین منسوب به بدخش یا بلخش که معادن لعل در آن یافت می شود، ( اَعلام ) بدخشان سرزمینی است در ...
دختر
فارسی برشید
زیبا چون آفتاب، مرکب از بر به معنی قد و بالا و شید به معنی خورشید، بر ( میوه ) + شید ( خورشید )
دختر
فارسی بروفه
دستار
دختر، پسر
فارسی بستانه
منسوب به بستان و باغ، ( = بوستانه )، ( بستان، ه ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیباروی، ( بوستانه
دختر
فارسی
طبیعت بهارگل
گلی که در بهار می روید
دختر
فارسی بهاور
قیمتی، گران بها، پر ارزش، مرکب از بها ( ارزش ) + پسوند دارندگی
پسر، دختر
فارسی
تاریخی و کهن بهترین
زیباترین، قشنگ ترین، دارای بیشترین ارزش، خوبترین، شایسته ترین
دختر
فارسی بهرو
خوبرو، نیک منظر، دختر زیبا، خوش چهره، خوبرو و نیک منظر، ( به مجاز ) زیبا
دختر
فارسی بهینه
نیکوترین، بهترین، برگزیده، خوبترین، مطلوب ترین وضعیت ممکن برای چیزی با در نظر گرفتن همه ی عوامل مثب ...
دختر
فارسی بی بی گل
بی بی ( ترکی ) + گل ( فارسی )، بی بی عنوانی احترام آمیز برای زنان سالخورده
دختر
فارسی، ترکی بیدمشک
درختی شبیه درخت بید با شکوفه های معطر و دارویی، ( در گیاهی )، نوعی بید که گل های معطر آن در اواخر ا ...
دختر
فارسی
طبیعت پادینا
در گویش همدانی به گل پونه یا پودینه گفته می شود
دختر
فارسی پامچال
گلی زینتی به رنگهای سفید، صورتی، یا نارنجی
دختر
فارسی
گل پاک گوهر
پاک گهر
دختر
فارسی پرارین
خوب و نیکو
دختر
فارسی پردخت
مخفف پریدخت، یا مخفف پریدخت
دختر
فارسی پرسون
هاله، خرمن ماه، ( پهلوی، parhun )، برهون هاله
دختر
پهلوی، فارسی
طبیعت، کهکشانی پرسیا
منسوب به قوم پارس، ( مجاز ) پارسی، پرشیا
دختر
فارسی پرمون
زینت و آرایش
دختر
فارسی پرندک
پشته، کوه کوچک
دختر
فارسی