پیشنهادهای سعید زارعین (٢١٣)
پی بردن به
گم شو! بزن به چاک! گورتو گم کن!
بحث و مشاجره راه انداختن
یه مشت آدم بی سر و پا
[تعبیری که در هنگام خشم به زبان آورده می شود] آدمو کُفری می کنه ها! لعنت خدا بر شیطون! لا اله الا الله!
[در حالی که شخص از خنده روده بر شده] وای خدا مُردم از خنده!
کاملاً، همواره
سنبوک یا سمبوک نوعی قایق عربی کوچک با بادبانهای سه گوش
تنزّل درجه دادن
پیش کسی پناه گرفتن
کسی را به شدت زدن و به زمین انداختن I was knocked blast by the blast. از شدت انفجار، نقش زمین شدم.
جنس بنجل را به کسی قالب کردن
on the never - never قسطی
[پس از اینکه به چیزی پی می برید که قبلاً حدسش را می زدید]: همون چیزی که فکرشو می کردم. حدس می زدم.
ظاهراً. . . اینطور به نظر می رسد که. . . از قرار معلوم. . .
کسی را تحت فرمان خود درآوردن کسی را مطیع خود کردن
[خطاب به کسی رفتار یا گفتار بی ادبانه ای دارد] اینم از ادبت!
ماسماسک
گیر آوردن ( کالا در بازار )
محل قرارگیری چیزی مثلاً: Treasure's resting - place محل گنج
دیوار موش داره، موش هم گوش داره.
I'm absolutely dead beat. به کلی خسته و داغونم.
با فکر کردن به. . . افتادن به فکر. . . I still go cold at the thought of it. هنوزم، فکرشو که می کنم، سردم می شه.
One more pull on the oars and we're there! یه پاروی دیگه بزنیم، رسیدیم!
از کسی پیشی گرفتن
خسته و کوفته لهِ له خُرد و خسته
مخففِ Coxswain سکّاندار کشتی
[فرمان ناخدای کشتی] با حداکثر سرعت به پیـــــــــــــــش!
حالا که دوباره فکرشو می کنم. . . الان که فکر می کنم می بینم که. . .
تسلیم شدن جا زدن
سرعت یا قدرت را زیاد کردن برای انجام کاری مثال: Our ship's putting on steam. کشتی ما داره سرعتشو زیاد می کنه.
دودوزه باز دودره باز
باشه، خودت می دونی!
لایۀ یخ
جلب توجه کردن
[دستور ناخدای کشتی برای هدایت کشتی] Hard a starboard! با تمام توان به راست!
to dance a jig با آهنگ تند رقصیدن
احساس خستگی را از بین بردن خستگی را به در بردن
I am Captain Maverick, in command of this ship! من کاپیتان ماوِریک هستم، مسئول این کشتی!
نگهبانی دادن
It makes me shiver to think of them. فکر کردن بهشون، تنمو می لرزونه.
[مثلاً وقتی که لباس مسخره ای پوشیده اید، ولی به طرفتان می گویید]: Don't you dare laugh! حق نداری بخندی!
در مورد چیزی صحبت کردن و راه حل پیدا کردن
[در مورد آشامیدنی] برو بالا! سر بکش!
خیلی سریع به جایی برگشتن
مأمور به انجام وظیفه We are in duty bound. این وظیفۀ ماست.
به کسی سر زدن
قاچاق کردن پنهانی برداشتن و بردن
What's it all in aid of? این همه برای چی هست؟ دلیل این همه . . . چی هست؟
استعفا کردن ( دادن )