shiver

/ˈʃɪvər//ˈʃɪvə/

معنی: خرده، ریزه، لرز، لرزه، ارتعاش، مرتعش کردن، خرد کردن، از سرما لرزیدن، لرزاندن، لرزیدن
معانی دیگر: (تکه ی هر چیزی که شکسته است) تکه شیشه، پاره سفال، پاره آجر، تکه ی چینی، (از ترس یا سرما و غیره) لرزیدن، لرزه بر اندام افکندن، لرز کردن، مورمور شدن، (با حرکت دادن کشتی به طور اریب نسبت به باد) بادبان ها را به لرزه انداختن، بادبان ها را مرتعش کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: shivers, shivering, shivered
(1) تعریف: to tremble or shake involuntarily, as with cold, anticipation, or fear.
مترادف: quake, quiver, shake, shudder, tremble
مشابه: flutter, quaver, rattle, shimmy, twitch, twitter, vibrate, wiggle

- The survivors shivered with cold as they waited for their rescuers.
[ترجمه گوگل] بازماندگان در حالی که منتظر امدادگران خود بودند از سرما می لرزیدند
[ترجمه ترگمان] بازماندگان در حالی که منتظر نجات دهندگان خود بودند از سرما می لرزیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We shivered in fear as the hurricane winds tore at the house.
[ترجمه ......] ما لرزیده بودیم از ترس هنگامی که توفان باد با خانه ضربه می زد و می خواست خانه را ز جا بکند
|
[ترجمه گوگل] وقتی بادهای طوفانی خانه را درنوردید، از ترس میلرزیدیم
[ترجمه ترگمان] وقتی باد می وزید، ما در ترس و وحشت به خود لرزیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in nautical terminology, to vibrate when headed too close to the wind.
مشابه: flutter, rattle, shake, vibrate
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause (a sail) to shake or vibrate.
مشابه: flutter, shake, vibrate
اسم ( noun )
مشتقات: shiveringly (adv.), shiverer (n.)
• : تعریف: a trembling or shaking motion, as from cold, anticipation, or fear.
مترادف: quiver, shake, shudder
مشابه: quaver

- Reading about the murders gave me the shivers.
[ترجمه گوگل] خواندن در مورد قتل ها من را لرزاند
[ترجمه ترگمان] خواندن درباره قتل ها به من لرزه می انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: shivers, shivering, shivered
• : تعریف: to shatter into small parts or fragments.
مترادف: shatter, splinter
اسم ( noun )
• : تعریف: a small fragment; shard; splinter.
مترادف: fragment, shard, splinter
مشابه: sliver

جمله های نمونه

1. seeing the snake made her shiver
دیدن مار لرزه بر اندام او افکند.

2. A sudden gust of cold wind made me shiver.
[ترجمه گوگل]وزش ناگهانی باد سرد مرا لرزاند
[ترجمه ترگمان]یک تندباد ناگهانی مرا لرزاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She gave a little shiver and laughed.
[ترجمه گوگل]کمی لرزید و خندید
[ترجمه ترگمان]کمی لرزید و خندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. "I'm scared, " she admitted, with a shiver.
[ترجمه گوگل]او با لرز اعتراف کرد: "من می ترسم "
[ترجمه ترگمان]او با لرزشی گفت: \" من می ترسم \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She began to shiver, feeling sick to her stomach .
[ترجمه گوگل]او شروع به لرزیدن کرد و در شکمش احساس بیماری کرد
[ترجمه ترگمان]شروع به لرزیدن کرد، احساس تهوع به شکمش دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She gave a little shiver as she walked into the cold room.
[ترجمه گوگل]وقتی وارد اتاق سرد شد کمی لرزید
[ترجمه ترگمان]وقتی وارد اتاق سرد شد، کمی لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A shiver of unease ran through the audience.
[ترجمه گوگل]لرزی از ناراحتی در بین حاضران جاری شد
[ترجمه ترگمان]موجی از اضطراب تماشاچیان را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A chill shiver rippled over his skin.
[ترجمه گوگل]رعشه ای روی پوستش موج می زد
[ترجمه ترگمان]لرزش سردی بر پوستش موج می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She turned pale and started to shiver.
[ترجمه گوگل]رنگش پریده و شروع به لرزیدن کرد
[ترجمه ترگمان]رنگش پرید و شروع به لرزیدن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A cold shiver ran down my back.
[ترجمه گوگل]لرز سردی از پشتم جاری شد
[ترجمه ترگمان]لرزشی سرد بر پشتم افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She felt a shiver of apprehension.
[ترجمه گوگل]لرزی از دلهره احساس کرد
[ترجمه ترگمان]لرزه ای بر اندامش افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I felt/gave a shiver as I looked out at the dark expanse of sea.
[ترجمه گوگل]وقتی به وسعت تاریک دریا نگاه کردم احساس کردم/ لرزیدم
[ترجمه ترگمان]وقتی به گستره تاریک دریا نگاه کردم احساس لرزشی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His appearance sent a cold shiver down her spine.
[ترجمه گوگل]ظاهرش لرزه سردی بر ستون فقراتش انداخت
[ترجمه ترگمان]چهره اش لرزشی سرد بر ستون فقراتش ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He felt a cold shiver of fear run through him.
[ترجمه گوگل]لرزه سردی از ترس در وجودش جاری شد
[ترجمه ترگمان]ترس سردی وجودش را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His cruel and callous comments made me shiver.
[ترجمه گوگل]نظرات ظالمانه و بی رحمانه او مرا به لرزه درآورد
[ترجمه ترگمان]نظرات ظالمانه و سنگدلی او مرا به لرزه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خرده (اسم)
small, particle, bit, grain, sliver, fragment, fritter, anything small, crumb, debris, filings, mote, piece, shred, shiver, splinter, spall, vestige, groat, snip, small piece, spill, tittle, vestigium

ریزه (اسم)
particle, bit, mote, chip, midget, detritus, mammock, shiver, mince

لرز (اسم)
shake, thrill, tremble, shiver, chills

لرزه (اسم)
thrill, vibration, tremble, shudder, shiver, jar, quake, tremor, tremour, vibratility

ارتعاش (اسم)
shake, vibration, tremble, shudder, shiver, quaver, tremolo, libration, vibrancy, quiver, plangency, vibratility

مرتعش کردن (فعل)
shudder, shiver, vibrate

خرد کردن (فعل)
abate, diminish, mitigate, grind, squelch, minify, smash, chop, reduce, decrease, lessen, exterminate, eliminate, narrow, hash, fragment, fritter, annihilate, extenuate, shatter, shiver, crash, de-escalate, break to pieces, disintegrate, mash, comminute, mince, mangle, cut down, fragmentize, demolish, hack, fractionalize, pestle, steamroller

از سرما لرزیدن (فعل)
shiver, chitter

لرزاندن (فعل)
flutter, tremble, shiver, shag, jar, quake, quaver, shake out, wangle

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

انگلیسی به انگلیسی

• tremble, vibration, shudder; small fragment, splinter, sliver
quiver, shake, shudder, tremble; shatter, break into pieces; be shattered, be broken into pieces
when you shiver, your body shakes slightly because you are cold or frightened. verb here but can also be used as a count noun. e.g. i could not repress a shiver whenever i thought of him.

پیشنهاد کاربران

شکستن یا باعث قطعه قطعه شدن. to break or cause to break into fragments
کالینز: https://www. collinsdictionary. com/dictionary/english/shiver
پیشنهاد و انتقاد
لطفا در نسخه pc هم قابلیت گفتن کلمه را قرار دهید
hushangsharafi@gmail. com
To move quickly from side to side, often because some thing makes you feel afraid or cold.
It makes me shiver to think of them.
فکر کردن بهشون، تنمو می لرزونه.
a shiver of sharks
یک دسته کوسه
لرزیدن از سرما
Shiver ::: لرزیدن ( از شدت سرما )
Tremble:::: لرزیدن ( از شدت ترس ، اضطراب و ناراحتی )
لرزش،
لرزیدن
She turned pale and started to shiver
۱ ) رنگ ش ( مث گچ ) سفید شد و شروع کردن به لرزیدن
۲ ) رنگ به روش نموند و شروع کرد به لرزیدن

بپرس