پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٣)
بسیارگوش ؛ کثیرالزوایا. ( یادداشت مؤلف ) .
بسیارکن ؛ فعال. آنکه بسیار کار و کوشش کند : نه بسیارکن شو، نه بسیارخوار کز آن سستی آید. وزین ناگوار. نظامی.
man/woman of many parts
man/woman of many parts
بسیارفن ؛ ذوفنون. ( آنندراج ) . دانای به بسیار از شعب علوم. ذوفنون. ( ناظم الاطباء ) : زین فروتر شاعران دعوی و زو معنی پدید وین حکیمان دگر یک فن و او ...
بسیارفن ؛ ذوفنون. ( آنندراج ) . دانای به بسیار از شعب علوم. ذوفنون. ( ناظم الاطباء ) : زین فروتر شاعران دعوی و زو معنی پدید وین حکیمان دگر یک فن و او ...
بسیارزیست ؛ دراززندگانی. طویل العمر. آنکه عمر طولانی کند. رجوع به بسیارسال شود. - بسیارسال ؛ طویل العمر، بسیارزیست. سخت پیر. دراززندگانی : فرود آمد ...
بسیارزیست ؛ دراززندگانی. طویل العمر. آنکه عمر طولانی کند. رجوع به بسیارسال شود. - بسیارسال ؛ طویل العمر، بسیارزیست. سخت پیر. دراززندگانی : فرود آمد ...
بسیارزای ؛ ولود. حیوان یا زنی که فرزند بسیار زاید.
بسیارزاد ؛ مُسِّن. ( بحر الجواهر ) . بسیارعمر. پرعمر.
بسیارزای ؛ ولود. حیوان یا زنی که فرزند بسیار زاید.
بسیارزاد ؛ مُسِّن. ( بحر الجواهر ) . بسیارعمر. پرعمر.
بسیارزاد ؛ مُسِّن. ( بحر الجواهر ) . بسیارعمر. پرعمر.
بسیاردان تر ؛ داناتر، عالم تر : هرچند غازی شراب نخوردی و هرگز نخورده بود و از وی گربزتر و بسیاردان تر مردم نتواند بود. ( تاریخ بیهقی ) .
بسیاردان تر ؛ داناتر، عالم تر : هرچند غازی شراب نخوردی و هرگز نخورده بود و از وی گربزتر و بسیاردان تر مردم نتواند بود. ( تاریخ بیهقی ) .
بسیاردان تر ؛ داناتر، عالم تر : هرچند غازی شراب نخوردی و هرگز نخورده بود و از وی گربزتر و بسیاردان تر مردم نتواند بود. ( تاریخ بیهقی ) .
بسیارخسب ؛ بسیارخسپ. آنکه بسیار خسبد. ( آنندراج ) . خواب آلود. ( ناظم الاطباء ) : فرشته صفت مردم هوشیار نه بسیارخسب است و بسیارخوار. سعدی ( صاحبیه ) ...
بسیارخسب ؛ بسیارخسپ. آنکه بسیار خسبد. ( آنندراج ) . خواب آلود. ( ناظم الاطباء ) : فرشته صفت مردم هوشیار نه بسیارخسب است و بسیارخوار. سعدی ( صاحبیه ) ...
بسیارخسب ؛ بسیارخسپ. آنکه بسیار خسبد. ( آنندراج ) . خواب آلود. ( ناظم الاطباء ) : فرشته صفت مردم هوشیار نه بسیارخسب است و بسیارخوار. سعدی ( صاحبیه ) ...
بسیارتوش ؛ پرزور. پرقوت. پرتوان : از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش. فردوسی.
بسیارتوش ؛ پرزور. پرقوت. پرتوان : از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش. فردوسی.
بسیارتوش ؛ پرزور. پرقوت. پرتوان : از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش. فردوسی.
بسیارتوش ؛ پرزور. پرقوت. پرتوان : از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش. فردوسی.
بسیارتوش ؛ پرزور. پرقوت. پرتوان : از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش. فردوسی.
بسیارتوش ؛ پرزور. پرقوت. پرتوان : از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش. فردوسی.
بسیارتوش ؛ پرزور. پرقوت. پرتوان : از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش. فردوسی.
بسیارتوش ؛ پرزور. پرقوت. پرتوان : از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش. فردوسی.
بسیارآب ؛ پرآب : شراب هیچکاره بسیارآب. ( منتهی الارب ) . چاه بسیارآب. مَهو؛ شیر بسیارآب. ( السامی فی الاسامی ) : و از آن [از انگور ] دو نوع است. . . ...
بسیار دان
muggy
You're not jealous, are you? - I don't see there's anything to be jealous of
They all seem rather impressed by Knight Valiant
They all seem rather impressed by Knight Valiant
I’d rather not ( =I do not want to )
I’d rather not ( =I do not want to )
I’d rather not ( =I do not want to )
I’d rather not ( =I do not want to )
I’d rather not see
Rather! British English spoken old - fashioned used to agree with someone
Rather! British English spoken old - fashioned used to agree with someone
Rather! British English spoken old - fashioned used to agree with someone
Rather! British English spoken old - fashioned used to agree with someone
Rather! British English spoken old - fashioned used to agree with someone
had rather ( do something )
had rather ( do something )
had rather ( do something )
had rather ( do something )
had rather ( do something )
had rather ( do something )
Emphatic the [thee] When we wish to place emphasis on a particular word, we can use "emphatic the" [thee], whether or not the word begins with a cons ...