پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
( قانتة ) قانتة. [ ن ِ ت َ ] ( ع ص ) تأنیث قانت. زن فرمانبردار. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به قانت شود.
( قانتة ) قانتة. [ ن ِ ت َ ] ( ع ص ) تأنیث قانت. زن فرمانبردار. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به قانت شود.
it is typical of somebody to do something
it is typical of somebody to do something
it is typical of somebody to do something
it is typical of somebody to do something
it is typical of somebody to do something
identify problems identify mistakes
identify problems identify mistakes
identify problems identify mistakes
identify problems identify mistakes
identify problems identify mistakes
identify problems identify mistakes
identify problems identify mistakes
identify problems identify mistakes
identify problems identify mistakes
identify problems identify mistakes
unslave
تحریر. [ ت َ ] ( ع مص ) آزاد بکردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . آزاد کردن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . تحریر رقبه ؛ آزاد کردن بنده را ...
تحریر. [ ت َ ] ( ع مص ) آزاد بکردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . آزاد کردن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . تحریر رقبه ؛ آزاد کردن بنده را ...
تحریر. [ ت َ ] ( ع مص ) آزاد بکردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . آزاد کردن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . تحریر رقبه ؛ آزاد کردن بنده را ...
عورت پوش. [ ع َ / عُو رَ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) عورت پوشنده. آنچه مواضع مستقبح الذکر را بپوشاند. ( فرهنگ فارسی معین ) . تنبان و زیرجامه و ازار. ( نا ...
عورت پوش. [ ع َ / عُو رَ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) عورت پوشنده. آنچه مواضع مستقبح الذکر را بپوشاند. ( فرهنگ فارسی معین ) . تنبان و زیرجامه و ازار. ( نا ...
عورت پوش. [ ع َ / عُو رَ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) عورت پوشنده. آنچه مواضع مستقبح الذکر را بپوشاند. ( فرهنگ فارسی معین ) . تنبان و زیرجامه و ازار. ( نا ...
عورت پوش. [ ع َ / عُو رَ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) عورت پوشنده. آنچه مواضع مستقبح الذکر را بپوشاند. ( فرهنگ فارسی معین ) . تنبان و زیرجامه و ازار. ( نا ...
تحریرانه. [ ت َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) بطور تحریر و هنگام تحریر. ( ناظم الاطباء ) .
تحریرانه. [ ت َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) بطور تحریر و هنگام تحریر. ( ناظم الاطباء ) . تحریرانه. [ ت َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) بطور ت ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
عورتانه. [ ع َ / عُو رَ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن. زنانه. ( ناظم الاطباء ) .
عورتانه. [ ع َ / عُو رَ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن. زنانه. ( ناظم الاطباء ) .
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج ، احراح : این هجو ر ...
( نبشته آمدن ) نبشته آمدن. [ ن ِ ب ِ ت َ / ت ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) نوشته شدن : کاغذ برد تا آنچه نبشتنی است نبشته آید. ( تاریخ بیهقی ص 404 ) . نامه ه ...
( نبشته آمدن ) نبشته آمدن. [ ن ِ ب ِ ت َ / ت ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) نوشته شدن : کاغذ برد تا آنچه نبشتنی است نبشته آید. ( تاریخ بیهقی ص 404 ) . نامه ه ...
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عبد محرر، بنده آزادشده. آزادکرده. آزاد. || نوشته شده. ( غیاث ) . ...
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عبد محرر، بنده آزادشده. آزادکرده. آزاد. || نوشته شده. ( غیاث ) . ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...
هکهک. [ هَُ هَُ ] ( اِ صوت ) آواز گریه که در گلو باشد. ( انجمن آرا ) : صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین. امیرخسر ...